پاراگراف کتاب (۵۹)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
*****
اسپینوزا: معتقدم که هرچه بیشتر شناخت پیدا میکنیم، چیزهای کمتری وجود خواهد داشت که فقط خدا از آن آگاه باشد. به عبارت دیگر هرچه جهل ما بیشتر باشد، رویدادها را بیشتر به خدا نسبت میدهیم.
مسأله اسپینوزا | آروین یالوم | مترجم: حسین کاظمی یزدی
از دیر باز شادی بچشمم نایابتر، دشوارتر و زیباتر از اندوه جلوه کرده بود وهنگامی که به این کشف نائل شدم، که شاید مهمترین کشفی باشد که بتوان در طول زندگی بدان نائل شد، شادی برایم نه تنها نیازی طبیعی بشمار آمد بلکه به تعهدی اخلاقی بدل گردید ...
آنکه خوشبخت است ومی اندیشد، به راستی نیرومند نام خواهدگرفت زیرا برای من سعادتی که بنیانش بر نادانی باشد، چه اهمیی دارد؟
مائدههای زمینی ومائده های تازه | آ ندره ژید | مترجم: سیروس ذکاء
آسیابان: هرچه داریم از پادشاه است
زن آسیابان: چه می گوئی مرد؟ ما که چیزی نداریم !
آسیابان: آن هم از پادشاه است .
فیلم نامهٔ مرگِ یزدگِرد | بهرامِ بیضائی
هیچ شهری در سایه دیکتاتوری رشد نمیکند چون هر چیزی که زیر نظر گرفته شود حقیر و کوچک میماند.
سرزمین گوجههای سبز | هرتا مولر | مترجم: غلامحسین میرزا صالح
قورباغههایی که میخواستند شاه داشته باشند.
این حکایت به زمانی باز میگردد که قورباغهها شاهی نداشتند و از این بابت ناراحت بودند. آنها نمایندهای به خدمتِ ژوپیتر، خدای خدایان، فرستادند تا او شاهی برایشان تعیین کند. ژوپیتر از اینکه قورباغهها کسی را میخواهند که بر آنها حکومت کند، دلخور شد و تکه کندهای در دریاچهٔ قورباغهها انداخت و گفت: «این هم شاهتان!» قورباغهها ابتدا از آن کندهٔ درخت ترسیدند و زیر آب رفتند. کمی که ترسشان ریخت، روی آب آمدند و دیدند که انگار آن کندهٔ درخت کاری به آنها ندارد. آهسته جلوتر آمدند و بالاخره سوار کنده شدند، ولی دیدند باز هم آن شاه کاری به آنها ندارد. ناراحت شدند و احساس کردند که با وجودِ آن شاهِ آرام و بی خیال، غرورشان جریحه دار شده است. دوباره نمایندهای به سراغ ژوپیتر فرستادند و گفتند که این شاه نه حرفی می زند، نه کاری به آنها دارد و به درد نمیخورد. ژوپیتر دلسردتر از بارِ اول، لک لکی را به پادشاهیِ آن دریاچه برگزید. از آن پس لک لک دور دریاچه راه میرفت و دائماً سر قورباغهها جیغ میکشید و حرف میزد و تا جایی که شکمش اجازه میداد، از آنها میخورد و وظیفهاش را به نحو احسن انجام میداد.
حکایتهای ازوپ | همایون پاشا صفوی
نام ناپذیر | ساموئل بکت | مترجم: سهیل سمی
آدم آدم است | برتولت برشت | مترجم: امین موید
اورسولا گفت: ما از اینجا نمیرویم, همینجا میمانیم, چون در اینجا صاحب فرزند شدهایم.
خوزه گفت: اما هنوز مردهای در اینجا نداریم, وقتی کسی مردهای زیرخاک ندارد, به آن خاک تعلق ندارد.
اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند, خواهم مُرد...
صد سال تنهایی | گابریل گارسیا مارکز | مترجم: اسماعیل قهرمانی پور
اگر من یک آدم را تحقیر کنم، فقط یک نفر را، حتی یک جلاد را، دیگر به هیچ کس نمیتوانم احترام بگذارم: حرمت آدمها میشکند.
گوشه نشینان آلتونا | ژان پل سارتر | مترجم: ابوالحسن نجفی
موهای ملک تاج فلفل نمکی بود.. روی پله جلوی ساختمان نشسته بود... لای کتابش را که باز کرد گفتم - ملک تاج... چرا اونشب... چند سال پیش... نذاشتی بمیرم؟ کاش که ولم میکردی میمردم.
ملک تاج گفت: جوابش خیلی ساده است... چون دوستت دارم.
دکتر نون زنش را از مصدق بیشتر دوست داشت | شهرام رحیمیان
و من آنروز فهمیدم که بزرگترین شادی دسته جمعی یک ملت در این است که به حال اجتماع فریاد بزند بدون اینکه علاقه داشته باشد بفهمد برای چه فریاد میزند و در حین فریاد چه میگوید زیرا وقتی مردم باتفاق دیگران فریاد میزنند خود را قوی میبینند و تصور مینمایند که برای یک منظور مشروع و مقدس مشغول فریاد زدن هستند...
سینوهه طبیب مخصوص فرعون | میکاوالتاری | مترجم: داود نعمت اللهی
کمی مهربانتر از آنچه لازم است. چه عبارت شگفت انگیزی! مهربانتر از حد نیاز! چون مهربون بودن کافی نیست انسان باید مهربون تر از چیزی که لازمه، باشه! علت علاقهام به این عبارت، به این مفهوم، آینه که یادم می اندازه که ما به عنوان انسان، نه تنها می تونیم مهربون باشیم، بلکه اندازهٔ مهربونی مون هم، دست خودمونه!
شگفتی | آرجیپالاسیو | مترجم: پروین علی ور
بعد از ۴ سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرتِ سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی می افتد و فکرم پی خاطره یی میرود، دستهایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست میکنند. خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است.
زویا پیرزاد | سه کتاب
در زندگی بارها رویاهامان را فرو ریخته، و تمناهامان را ناکام میبینیم، اما باید به دیدنِ رؤیا ادامه بدهیم. اگر نه، روحمان میمیرد. و عشق نمیتواند به آن دست یابد.
کنار رود پیدرا نشستم و گریستم | پائولو کوئلیو | مترجم: آرش حجازی
همهٔ چیزهای عظیم و مهمی که میشناسیم کار عصبیهاست. همهٔ مکتبها را آنها بنیان گذاشتهاند و همهٔ شاهکارها را آنها ساختهاند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و به خصوص آنها برای ارائهٔ این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیدهاند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند، به قیمت چه بی خوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است.
در جستجوی زمان از دست رفته | مارسل پروست | مترجم: مهدی سحابی
نظر کاربران
مرسی از شما بابت ترویج کتاب خوانی.