تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درختها بازی میکرد. اینور میدوید، اونور میدوید و از روی این درخت به…
تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درختها بازی میکرد. اینور میدوید، اونور میدوید و از روی این درخت به…
هاله کوچولو میترسید شبها تنهایی توی اتاق خودش بخوابد، چون هر شب موقع خواب، از زیر تختش صداهای عجیب و غریب میشنید.
چند وقت پیش بود که خبر رسید باراک اوباما، رئیسجمهور گرفتار آمریکا که در جریان مشکلات اقتصادی شدید، محبوبیتش را از دست…
اسم من تیتو است. من یک خرگوش کوچولو هستم که یک خواهر و برادر دوقلوی کوچولوتر از خودم دارم. اسم خواهر و برادر من تیتی و …
یکی بود یکی نبود. در یک صبح آفتابی، کرمولک کوچولو که دلش خیلی برای خالهاش که آن طرف باغچه زندگی میکرد تنگ شده بود،…
یکی بود یکی نبود. کرمولک، یک کرم کوچولو بود که با پدرو مادرش در یک باغچه کوچولو در حیاط خانهای زندگی میکرد. کرم…
پاتریک هیچ وقت دوست نداشت تکالیف مهدش را انجام دهد. میگفت: «این کار خیلی سخت است و من دوست ندارم تکلیف بنویسم، به…
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، در یک جنگل سرسبز و قشنگ، خانواده قاصدکها روی یک گل قاصدک زندگی میکردند.
قصه قديمي كدو قلقلهزن قصه پيرزني است كه دلتنگ دخترش ميشود و شال و كلاه ميكند و راهي خانه دخترش ميشود.
شب جمعه بود. مارتي با آرامش روي صندلي جلوي تلويزيون نشسته بود و با لذت فيلم مورد علاقهاش را تماشا ميكرد.
درمزرعهاي بزرگ و سرسبز يك گاو و يك الاغ زندگي ميكردند. گاو مجبور بود هرروز از صبح زود تا شب كار كند و زمين را شخم…
پيرمردي كشاورز، زمين كوچكي داشت. پيرمرده در زمينش گندم ميكاشت. روزي از روزهاي خدا، در يك صبح زيبا، پيرمرده داشت زمين…