وودی آلن از دلایل اروپایی شدنش عشق، زندگی و فیلم آخرش «تقدیم به رم با عشق» می گوید
عشق اروپایی وودی آلن، این بار در ایتالیا
این روزها وودی آلن با فیلم آخرش «تقدیم به رم با عشق» باز هم طرفداران بی شمارش را سر ذوق آورده است. یک فیلم قصه گوی رنگی؛ در هفته های گذشته آلن با نشریه های «Telegraph»، «Colliders» و «The Talks» گفت و گوهایی داشته که گزیده ای از آنها را می توانید در ادامه بخوانید
فیلم های او همواره به مسائل انسانی پرداخته است و با استفاده از طنز متفاوت وشخصیت پردازی خلاقش، داستان هایی به وجود آورده که در این چند دهه اخیر در یاد و خاطره همه سینمادوستان باقی مانده است.
این روزها وودی آلن با فیلم آخرش «تقدیم به رم با عشق» باز هم طرفداران بی شمارش را سر ذوق آورده است. یک فیلم قصه گوی رنگی؛ در هفته های گذشته آلن با نشریه های «Telegraph»، «Colliders» و «The Talks» گفت و گوهایی داشته که گزیده ای از آنها را می توانید در ادامه بخوانید:
چه چیزی باعث شد احساس کنی که باید در رم یک فیلم بسازی؟
- دو موضوع وجود داشت. اول اینکه من همیشه دوست داشتم یک فیلمساز خارجی باشم ولی می دانید که من بچه بروکلینم ونمی توانستم فیلمساز خارجی باشم. اما این کار این شانس را به من می داد که موقعیت یک فیلمساز خارجی بودن را هم تجربه کنم. نکته بعدی این بود که سال ها دوست داشتم در رم فیلم بسازم. به خاطر مردم این شهر که سال ها از فیلم های من حمایت کرده بودند.
آنها همیشه به من می گفتند: «یه روزی بیا اینجا و فیلم بساز.» و بالاخره روزی رسید که گفتند: «بیا این کار رو انجام بده!» پول لازم برای ساختن فیلم فراهم شده بود ومن هم فرصت رو غنیمت دانستم چون سال ها بود که دلم می خواست در این شهر فیلم بسازم و به خودم گفتم حالا که این پول از طریق یک منبع خصوصی فراهم شده، بهتر است فرصت را از دست ندهم. این بود که ما دورهم جمع شدیم.
یادم هست یک بار گفتی «من یک میز پر از ایده دارم وهر موقع که بخواهم فیلم بسازم به سراغ آن می روم و ایده ای را که به نظر خوب بیاید، برمی دارم و می سازم.» این فیلم هم یکی از ایده های موجود روی آن میز بود؟
- بله. من در طول روز ایده های زیادی به ذهنم می رسد و همه آنها را می نویسم و داخل آن میز می گذارم. زمانی که می خواهم فیلم بسازم به سراغ آنها می روم. وقتی به سراغ میزم می روم، بسیاری از ایده هایی که نوشته ام، بسیار خنده دار و احمقانه به نظرم می رسد و خودم هم نمی فهمم آن زمانی که آن ایده را نوشتم، چه فکری کرده بودم؟! اما برگه ای از یک دفتر یا حتی یک تکه کاغذ پیدا می کنم که مثلا روی آن نوشته شده: «مردی که فقط زیر دوش آب می تواند آواز بخواند.»
و با خودم احساس می کنم که این سوژه بامزه ای برای ساخت فیلم است. این اتفاقی است که همیشه می افتد. بسیاری از ایده های فیلم هایم از میان کاغذهای این میز بیرون می آید که من در طول سال های عمرم نوشته ام.
سال های زیادی از زمانی که جلوی دوربین بوده ای، می گذرد. چرا تصمیم گرفتی این جایگاه خاص را برای خودت انتخاب کنی؟
- زمانیکه من فیلمنامه می نوشتم، همیشه این موضوع را در ذهنم داشتم که تنها اگر نقش مناسبی برایم باشد در آن بازی می کنم. اگر نباشد که هیچی! زمانی که جوانتر بودم، همیشه نقشی برایم بود و خودم هم از اینکه در نقش کسی در یک فیلم باشم، لذت می بردم زیرا بسیار خوش می گذشت.
من به راحتی می توانستم صحنه های رمانتیک را بازی کنم و این بسیار جالب بود اما زمانی که مسن تر شدم، مجبورشدم نقش های جانبی را بازی کنم. مثل نقش عموی داستان یا نگهبان جلوی در یا چیزهای شبیه به این. واقعا هم این کار را دوست ندارم، به همین خاطر هر از گاهی که نقشی مهیا شود، آن را بازی می کنم.
متقاعد کردن فابیو آرمیلیاتو (خواننده معروف ایتالیایی که در فیلم «تقدیم به رم با عشق» بازی کرد) کار سختی بود؟
- ما زمان بسیار زیادی را صرف کردیم تا کسی را پیدا کنیم که هم بتواند اپرا بخواند و هم کمی انگلیسی بلد باشد و البته کمی هم بازی کردن. خیلی اتفاقی با این آدم آشنا شدیم و او عالی بود. او همه توانایی های لازم را داشت. او چندین کنسرت در نیویورک برگزار کرده بود و تقریبا خیلی خوب انگلیسی حرف می زد و صدای بسیار زیبایی نیز داشت. واقعا خوش شانس بودیم که او را پیدا کردیم.
یک سوال حاشیه ای؛ چرا دوست نداری با بازیگرهایت در صحنه صحبت کنی؟
- من سعی می کنم بازیگرهایم را بپیچانم! چون مدام به سراغ من می آیند و سوال هایی از من می کنند که یا جوابش را نمی دانم یا دلم نمی خواهد جواب بدهم به همین خاطر تا انجا که بشود سعی می کنم از صحبت کردن با بازیگرها طفره بروم.
در مورد بداهه پردازی بازیگرهایت چه احساسی داری؟
- من همیشه به بداهه پردازی بازیگرهایم ایمان دارم. در چنین مواقعی همیشه کار خیلی بهتر از آن چیزی می شود که من نوشته ام. چیزی که من نوشته ام در حالی بوده که تک و تنها و در انزوا در اتاق خوابم نوشته شده و واقعا نمی دانستم دقیقا چه اتفاقی در حال افتادن است اما وقتی وارد صحنه می شویم، اتفاقات و حس های متفاوتی در بازیگرها به وجود می آید و وقتی آنها شروع به بداهه پردازی می کنند حس زنده بودن را به صحنه می دهد.
تو واقعا در طول این سال ها نشان داده ای در به تصویر کشیدن رابطه های خانوادگی بسیار استاد و هنرمندی. از نظر خودت بزرگترین درس عاشقانه ای که به مخاطبانت داده ای چه بوده؟
- وقتی عشق تبدیل به بزرگترین موضوع زندگی می شود، نمی شود چیزی از آن یاد گرفت. ما می توانیم مسائل مربوط به تکنولوژی یا علم را یاد بگیریم اما مهمترین موضوعی که انسان ها با آن درگیر هستند، مسائلی انسانی و احساسی است. از این چیزها نمی شود چیزی یاد گرفت.
شما وقتی ۲۰ ساله باشید، از خودتان یک احمق می سازید، وقتی که ۴۰ ساله هم باشید، همین کار را می کنید و حتی وقتی ۶۰ ساله هم باشید در قبال مسائل احساسی باز یک احمق هستید. حتی یونانیان باستان هم با این مشکلات درگیر بوده اند. در همه دنیا رابطه میان زن و مرد بسیار سخت است. این دقیقا چیزی نیست که بشود یاد گرفت. یک دانش خاص نیست که بتوان آن را آموخت.
در این موارد ما همیشه غریزی عمل می کنیم و غریزه همیشه ما را فریب می دهد. اکثر رابطه ها درست نیست و حتی اگر هم بخواهیم درستش کنیم، خیلی طولانی نمی شود. مطمئن باشید وقتی رابطه ای پایدار را می بینید، یک اتفاق نایاب را دیده اید. این یک کار بسیار پیچیده است که دو نفر با خواسته های کاملا متفاوت بتوانند در کنار هم زندگی کنند. من در تمام این سال های طولانی عمرم هیچ چیزی یاد نگرفته ام. بارها و بارها شکست خورده ام. حرفی هم برای گفتن ندارم و حکمتی هم در عشق نمی بینم.
در جایی گفته بودی «خوشبختی در زندگی غیرممکن است!» واقعا به این جمله معتقدی؟
- این همواره دیدگاه من در زندگی بوده است. من ذهنیت بسیار تیره و تاری در این باره دارم. همیشه این نظر را داشته ام. از زمانی که کودک بودم واین حس با بالا رفتن سن هم تغییری نکرد. احساس می کنم که زندگی شوم، دردناک، کابوس وار، و یک تجربه بی معنی است و تنها راه این است که خود را با دروغ و فریب، خوشحال کنید.
فکر می کنم با اطمینان بتوان گفت که خیلی ها با این جمله مخالف باشند.
- من تنها کسی نیستم که این اعتقاد را دارم. اندیشمندانی مانند نیچه، فروید و یوجین اونیل (نمایشنامه نویس آمریکایی) نیز این حرف را زده اند. اگر واقعا بخواهیم با خودمان صادق باشیم، زندگی غیرقابل تحمل خواهد بود زیرا جهان تیره و تار است. مطمئن هستم که شما هم آن را خواهید پذیرفت.
واقعا برایم سخت است تصورش وودی آلن این چنین روزگار سختی را سپری می کند.
- من بسیار خوش شانس بودم و استعدادی که داشتم باعث شد تا زندگی پرحاصلی داشته باشم اما در هر چیز دیگری غیر از این کار، واقعا خوب نیستم. کارهایی که یک کودک به راحتی می تواند انجام بدهد، برای من تبدیل به یک سرطان می شود، باورکنید.
چه زمانی می خواهی فیلمسازی را کنار بگذاری؟
- من از این کار لذت می برم. به غیر از این کار دیگر کجا می توانم جواب جاه طلبی هایم را بگیرم؟ به عنوان یک هنرمند، همیشه دوست داری به سوی موفقیت نهایی حرکت کنی اما هیچ وقت نمی شود به آن رسید. وقتی فیلمی را می سازی، همیشه نتیجه کار می شود بهتر باشد. به همین خاطر دوباره تلاش می کنی و دوباره شکست می خوری. این راهی است که برای من بسیار جذاب وهیجان انگیز است. من این کار را انجام نمی دهم تا رکورد جدول فروش را بشکنم یا پول دربیاورم. این کاری است که دوست دارم انجام دهم. چه اتفاقی می افتد اگر روزی واقعا به کمال برسم؟! واقعا آن زمان چه کار خواهم کرد؟!
در تمام سال های گذشته می گفتی که فقط در نیویورک فیلم می سازی اما در این سال های اخیر فیلم هایت را در اروپا ساخته ای. چه اتفاقی تو را به انجام این کار تشویق کرد؟
- پول! ماجرا کاملا مالی بود! اولین بار در فیلم «Match Point» پیشنهاد شد که هزینه فیلم را پرداخت می کنند تا من در لندن فیلم بسازم و من هم خوشحال می شدم که در این شهر فیلم بسازم. بعد از شهرهای دیگر تماس گرفتندتا در آنجا فیلم بسازم؛ اول بارسلون بعد پاریس و در نهایت رم. من از کشورهای مختلفی تماس دارم که از من می خواهند به آنجا بروم و فیلم بسازم. این کار واقعا هیجان انگیز است. تغییر محل هیچ فایده ای ندارد به غیر از یاری رساندن مالی.
من ۳۰ یا ۴۰ فیلم در نیویورک ساخته ام. واقعا نمی دانم دقیقا چند فیلم! و به ناگاه خود را در لندن، بارسلون، فرانسه و رم یافتم. در این صورت مجبور بودم خودم را با شرایط محیطی که کار می کردم وفق بدهم. در غیر این صورت مورد قضاوت واقع می شدم. این کار به این فیلم ها طراوت و سرزندگی خاصی داد. من بسیار خوشحالم فیلم هایی که در کشورهای خارجی ساختم، بسیار خوب از آب درآمد.
مطمئنم تنها دلیلی که باعث شد من این فیلم ها را در نیویورک نسازم، همین فاکتور اسپانسر داشتن بود. فکر می کنم فیلم «Match Point» را می توانستم در نیویورک بسازم. حتی من فیلمنامه آن را برای نیویورک نوشته بودم اما صحنه های لندن طراوتی بسیار بیشتر از آن چیزی که «پارک مرکزی» یا «برادوی» می توانست به آن بدهد، همراه داشت.
انسانیت و عشقی که در شهر رم وجود دارد، بسیار مفیدتر از آن چیزی بود که من بتوانم در فیلمم به وجود بیاورم. دیدن این صحنه های واقعی برای بیننده بسیار لذتبخش تر است. این را بدانید تا زمانی که این کار جواب می دهد و آنها نیز پول ساخت فیلم را فراهم می کنند من به این کار ادامه خواهم داد.
تا حالا گریه کرده ای؟
- من همیشه گریه می کنم ولی در سینما. سالن سینما احتمالا تنها جایی است که در آن گریه کرده ام. به این خاطر که من واقعا برای گریه کردن مشکل دارم. در فیلم «هانا و خواهرش» صحنه ای بود که قرار بود در آن گریه کنم. هر کاری را که فکر کنید امتحان کردم ولی بی فایده بود. بچه ها دارویی را در چشم هایم ریختند ولی باز هم فایده ای نداشت اما در سینما سریع اشکم راه می افتد. سینما برای گریه انداختن من مثل معجزه است.
وودی پیر شدن چه مزیتی دارد؟
- به مفت نمی ارزه! هیچ مزیتی در پیر شدن وجود ندارد. نه باهوش تر می شوی، نه جذابتر، نه داناتر و نه حتی مهربانتر. هیچ چیز خوبی در پیر شدن نیست. تنها چشم هایت ضعیف تر می شوند و برای شنیدن باید از سمعک استفاده کنی. پیر شدن واقعا کار مسخره ای است. به شما توصیه می کنم وارد شغل پیر شدن نشوید! البته اگر در توانتان بود.
وقتی که در فیلمت از یک کمدین استفاده می کنی، مثل روبرتو بنینی در این فیلم، یا اندرو رایس کلی در فیلم بعدیت، چطور هماهنگی بین سبک های شوخی های تو و آنها به وجود می آید؟
- آنها مجبور نیستند با چیزی هماهنگ شوند. من این بازیگر ها را انتخاب می کنم به این خاطر که برای شخصیتی که نوشته ام مناسب هستند واین خودش هماهنگی به وجود می آورد. در زمان کار با بنینی فکر می کردماو نمی تواند با سبک کمدی من هماهنگ شود. فکر می کردم با او دوران سختی را سپری خواهم کرد ودر صحنه غیرقابل کنترل خواهد بود و به من توجهی نخواهد کرد اما در نهایت او بسیار منطقی و آماده بود. او هیچ کاری با سبک کمدی من نداشت و تنها به درآمدن نقشش فکر می کرد و کار با او بسیار راحت بود. در مورد اندرو، خب راستش من هنوز با او کار نکرده ام. فیلمبرداری در تابستان آینده انجام می شود!
نظر کاربران
((احساس می کنم که زندگی شوم، دردناک، کابوس وار، و یک تجربه بی معنی است و تنها راه این است که خود را با دروغ و فریب، خوشحال کنید))___ اینو راست گفت واقعا!
هیچ چیزی غم انگیز تر از زندگی نیست
پاسخ ها
:)
کشف جدیدی نیست خود خدا زودتر گفته بود ما انسانو در رنج و سختی آفریدیم.(سوره بلد ایه4)یا این که:انسان همواره در حال زیان کردنه...(سوره عصر ایه2)
روح ادما برا زندگی تو این کره خاکی خلق نشده...هر روز بیشتر از جسم ،روح ادم خسته میشه.
وقتی میگوید از فیلم سازی لذت میرد چگونه میگوید زندگی کابوس . شوم ودردناک است. ؟؟!! تا زمانی که بتوانی از کاری لذت ببری نمیتوانی این چنین دردناک زندگی را تعریف کنی . ای احمق فیلم ها.