درباره فیلم «یک روز بخصوص»؛ داستان یک مرد، یک زن، یک روز
در سال ۱۹۳۸، هیتلر به ایتالیا می آید. رهبر فاشیست ایتالیا به استقبالش می رود، از میانِ جمعیتِ عظیم مردمی و نیروهای زمینی و هوایی ارتش، که به افتخار آن ها مانور می دهند، دوش به دوش هم عبور می کنند و به جایگاهی می رسند که از آن جا و با نگاهی به پایین، می توان جمعیت عظیمی را که برای آن ها دست تکان می دهند، دید. فیلم «یک روز بخصوص» (محصول ۱۹۷۷ ایتالیا) با تصاویری آرشیوی از این دیدارِ تاریخی آغاز می شود.
دوربین از پنجره های چند آپارتمان کنارِ هم عبور می کند و وارد خانه ای می شود. زنی میان سال و با سر و وضعی ساده، در سکوت صبحِ زودِ خانه اش راه می افتد و یکی یکی شش فرزند و شوهرش را بیدار می کند تا راهی مراسم رژه شوند. در پوشیدن لباس به تک تک آن ها کمک می کند، با شوهر و بچه هایش بر سر موضوعات مختلف بحث می کند و در نهایت آن ها را راهی مراسم دیدارِ دو رهبر می کند. اما خود از پشت نرده های پله های آپارتمان، که انگار میله های زندانش هستند، برایشان دست تکان می دهد و به خانه بر می گردد. وقتی از پنجره به محوطه میان ساختمان ها نگاه می کند و روی خانه های دیگر چشم می گرداند، به نظر می رسد که جز سرایدار، کسی در هیچ خانه ای نمانده است. کارهایی را که باید انجام دهد، با خود مرور می کند.
به صورت اتفاقی کمیک استریپی را می بیند و مشغول ورق زدن آن می شود. چشمان خسته اش روی داستان مصوری درباره کوتوله ها به خواب می رود و نشسته بر روی صندلی آشپزخانه می خوابد. اما پرنده در قفسشان اسمش را صدا می زند و او را از خواب می پراند. خواندن داستانی در مورد کوتوله ها، به خواب رفتن و بیدار شدن با صدای پرنده ای که تا قبل از رفتن خانواده، اثری از او در فیلم نبود، مدخل مناسبی برای ورود به رویا- واقعیتِ در پیش روست.
در قفس پرنده را برای پرکردن ظرف غذایش باز می کند، اما در حین انجام کارش، پرنده پر می کشد و از پنجره بیرون می رود. این پرواز، بهانه ای می شود برای بیرون آمدن آنتونیتا از خانه و دیدار با گابریل؛ مردی که او هم به رژه نرفته و در خانه مانده است. بدین ترتیب اتوره اسکولا، با قرار دادن دیدار پنهانی زن و مردِ قصه اش در کنار دیدار تاریخی و پر از هیاهوی هیتلر و موسولینی، به این دیدار وجهی استعاری می بخشد. البته نویسنده و کارگردان در دام نمادپردازی نیفتاده اند و تا آخر به ضرورت های داستان و شخصیت پردازی پای بند می مانند و به همین دلیل است که فیلم دارای لایه های معنایی زیرین می شود.
در همان دیدار اول، مرد، با بازی به یادماندنی مارچلو ماسترویانی، زن را به رقص دعوت می کند، اما با روشن شدن رادیوی زن سرایدار، صدای موسیقیِ خانه مرد، زیر سرود انقلابی و پرحجم گم می شود و رقص آن ها هم نیمه می ماند. بعدترها که پی به ضدفاشیست بودن مرد می بریم، این مقابله موسیقی ها معانی دیگری هم پیدا می کند. به هر حال زن و پرنده به خانه و قفس بر می گردند و مرد هم در زندان اجباری اش تنها می ماند. صدای بلند گزارش مراسم رژه، روی نمادهای مرد و زن در حال انجام کارهای همیشگی شان به گوش می رسد و از این طریق نماهای تنهایی آن ها به هم پیوند می خورد.
اتوره اسکولا و روجرو ماکاری، به تدریج و از طریق تعریف درست قصه شان در دل یک رویداد تاریخی و شخصیت پردازی دقیق و به کمک کارگردانی حساب شده اسکولا، لایه رویی داستان را (تلاش زن و مردی تنها برای ارتباط با یکدیگر) به لایه های دیگر و عمیق تر پیوند می زنند. زن سنتی و علاقه مند به فاشیستِ فیلم (با بازی سوفیا لورن)، همان وضعیتی را دارد که ایتالیای در دامِ موسولینی افتاده و مرد آزادی خواه و همجنسخواه فیلم، که لامپ آشپزخانه خانه آنتونیتا را تعمیر و به زن در گرفتن پرنده کمک می کند، همان چیزی است که ایتالیا خواهان آن است؛ آزادی.
هرچند این وصلت و هم آغوشی در خانه مرد صورت می گیرد، اما با بازگشت خانواده از مراسم، زن به خانه خود بر می گردد و دوباره مشغول سرویس دادن به بچه ها و همسر می شود. در صحنه پایانی زن از پنجره آشپزخانه، شاهد دستگیری و بردن مرد توسط پلیس است. دوربین در حرکتی مشابه ابتدای فیلم و از همان پنجره وارد خانه می شود و زن را که به سمت اتاق خواب می رود تا در بستر همسر فاشیستش بخوابد، دنبال می کند. به ظاهر همه چیز به حالت قبل برگشته و جز کتابی که زن از مرد به امانت گرفته و خواندن آن را آغاز کرده است، چیزی از مرد نمانده است، اما بدون تردید زن در این روز چیزی را تجربه کرده است که به راحتی نمی توان فراموشش کرد؛ تجربه آزادی.
نظر کاربران
لطفا بگین ک ممکنه داستان سپویل شه....اه