طنز؛ «به هیچوجه» یا «به هیچ رو»؟
در بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامهدیواریای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند. سپس آنها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامهدیواریشان بگویند و نمره بگیرند. و اما ادامه ماجرا:
آنچه گذشت:
در بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامهدیواریای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند. سپس آنها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامهدیواریشان بگویند و نمره بگیرند. و اما ادامه ماجرا:
دهخدا از آبدارخانه بازگشت، نشست پشت میزش و پرسید: «نوبت کی بود؟» حضرتی دستش را بالا برد و گفت: «ماییم، ماییم» دهخدا چند بار گردنش را نرمِش داد و سپس گفت: «خب شما بگو ببینم نام روزنامهدیواریت چیه و چه بخشهایی داره؟»
حضرتی گفت: «ما نام اعتضاد را برگزیدیم! بخشهای بیشماری هم در روزنامهمون داریم...» یکی از شاگردها سخن حضرتی را برید و گفت: «ما به حضرتی کمک کردیم تا روزنامه دیواری درست کنه، قرار بود بهمون نفری بیست و پنج تومن بده اما پنج تومن داد گفت بقیهشو ندارم» حضرتی اخم کرد و گفت: «این حرف به هیچوجه درست نیست» دهخدا گفت: «به جای به هیچوجه بگو به هیچ رو»
حدادعادل گفت: «چرا الکی سختش میکنید؟ به جای جفتشون از کلمه اصلا استفاده کنید و خودتون رو راحت کنید!» دهخدا ابرو در هم کشید و گفت: «ما میخواهیم پارسی بیاموزیم نه اینکه برای واژگانِ پارسی برابرهای عربی بیابیم!»
قالیباف از حدادعادل پرسید: «این الان چی گفت؟» حدادعادل شانه بالا انداخت و گفت: «خیلی زبونش ثقیله! باید یه برنامه مترجم زبان بریزم توی گوشیم».
علیآبادی گفت: «برنامهشو نریزیا! به درد جرز لای دیوار هم نميخوره، بدتر آبروت رو پیش خارجیا میبره» دهخدا کوبید روی میز و گفت: «چه خبره؟ خاموش!» سپس رو کرد به نجفی و پرسید: «نام روزنامه دیواری شما چیه؟» نجفی همانطور که عرق پیشانیاش را پاک میکرد پاسخ داد: «روزنامه دیواری ما خیلی پر و پیمانه، نامش همشاگردیست و پر از آگهیهای نیازمندی و تعریف و تمجید از کارهای شهردار مدرسه است» قالیباف گفت: «این روزنامه دیواری مال من بود، حق من بود، سهم من بود، نجفی از من گرفتش!» دهخدا اخم کرد و پرسید: «مدرکی هم داری؟» رئیسی به قالیباف گفت: «ولش کن! بیا بشین پیش خودم!» کواکبیان پرسید: «نوبت ما نشد؟» دهخدا گفت: «داریم درباره روزنامهدیواری همشاگردی حرف میزنیم!» کواکبیان از گوشه چشم نگاهی به نجفی انداخت و گفت: «همشاگردی توی همه مدرسه پر شده، شما یکم به ما توجه کن!» دهخدا از نجفی پرسید: «شما حرفی نداری؟»
نجفی دوباره عرق پیشانیاش را پاک کرد و پاسخ داد: «نه» سپس به سختی روزنامه دیواریاش را لوله کرد و با خنده گفت: «هنوز قلقش نیومده دستم!» دهخدا به کواکبیان گفت: «خب شما بگو!» کواکبیان نفسی عمیق کشید و سپس فریاد زد: «نام روزنامه ما کژدُمسالادی است» دهخدا خندید و گفت: «مگه خیاره؟ آخه کژدم که سالادی و غیر سالادی نداره!».
لاریجانی گفت: «نیش کژدم نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است» کواکبیان گفت: «کژدم ما به هیچوجه نیش نداره، خوراکیه!» دهخدا گفت: «به جای به هیچ وجه بگو به هیچ رو».
زیباکلام گفت: «میشه برین سراغ روزنامه دیواری بعدی؟» دهخدا رو کرد به موسویخوئینیها و گفت: «شما بگو!» موسویخوئینیها گفت: «سلام!» ناگهان دهنمکی از ته کلاس فریاد کشید و دهخدا فرياد زد: «خاموش!» سپس به جوان اشاره کرد و جوان نیز با دستپاچگی فریاد زد: «بریم بیایم» و رفتند که بیایند...
ادامه دارد
نظر کاربران
چه جالب