آقای رئیسی من مالهکش نیستم!
خبرنگار روزنامه ایران از سفر رئیسی به یزد گزارشی تهیه کرده است و اقدامات و رفتارهای رئیسی در این سفر روایت میکند.
خبرنگار روزنامه ایران از سفر رئیسی به یزد گزارشی تهیه کرده است و اقدامات و رفتارهای رئیسی در این سفر روایت میکند.
احمد کریمی در این روزنامه نوشت: پیام دادم به مشاور استاندار: «مردم از کارهای نمایشی خسته شدهاند. دست از این همه تبلیغ و خرج بردارید. انتظار استقبال مردمی نداشته باشید. قرار نیست اتفاقی بیفتد. مگر مردم مغز خر خوردهاند با دلار ۴۰ هزار تومانی و سکه ۲۲ میلیونی بیایند تو سوز سرما یک لنگه پا بایستند تا جناب رئیس جمهور تشریف بیاورند؟»؛ جواب داد: «ما حاضریم بیایی از نزدیک همه چیز را ببینی.» جواب دادم: «من مالهکش نیستم. هر چه دیدم مینویسم! قبوله؟!» نوشت: «زنگت میزنم!»
یک ساعت بعد گوشیام زنگ خورد. ناشناسی با پیش شماره ۹۱۲. مدیر روابط عمومی ریاست جمهوری بود. کد ملی میخواست برای استعلام. بعید میدانستم اوکی بدهند. خبری نشد تا ۱۲ شب. آقای ۹۱۲ شمارهای فرستاد. گفت: «شش صبح فرودگاه باش!»
بعد از دو سه روز یخبندان آفتاب تازه رخ نشان داده و هوا ملایمتر شده بود. دهه هفتادی هشتادیها بین ون و نیسان با مشتهای گره کرده شعار حمایت سرمیدادند. مسنترها و بچهبغلها هم دو طرف خیابان ایستاده بودند. نرم نرمک جلو رفتیم تا جایی که ماشین قفل کرد. جلوی امیرچقماق. مردم و ماشین به هم چسبیدند. از نیسان پیاده شدم. چرخ زدم بین مردم. فکری شدم این همه آدم چرا آمدهاند اینجا؟! رندومی از مردم سؤالم را پرسیدم. جوابها با هم فرق داشت.
دو طرف خیابان غرفههایی خالی افتاده بود. نشان از چای و شلغم و لبو دیدم. بگو چطور مردم را تا الان نگه داشتهاند!
تیم ملی کارگری
پروژه بعدی هم نزدیک بود. دو،سه دقیقهای رسیدیم. افتتاح خط تولید کلاف.
بعد از افتتاح و بازدید رئیس جمهور رفت در جمع کارگران. فوتبالی عکس گرفتند. گوشه ذهنم متنی تایپ شد: آقای رئیسجمهور! توی قلب عکس ایستادهای؛ کاش توی قلبشان هم بنشینی!
جمع که از هم پاشید کارگران چسبیدند به رئیس جمهور. گله و شکایت داشتند. آقای رئیسی از یکی دو تا پرسید خانه دارید؟ گفتند بله. یکی داد زد حقوقمان کم است.
می دونم سختی کار دارید؛ ولی خدا رو شکر کنید؛ وضعیت شما از خیلی از کارگرها بهتره!
یکی پشت سرم گفت: بله! فرق میکنه کی رئیسجمهور باشه! هم میشه از دور داخل ماشین برای کارگر دست تکان داد، هم میشه نفسبهنفس پای درد دلشون نشست!
آقای ۹۱۲ زنگ زد: خودتو برسون دم ورودی!
تا گیتها را رد کنم ماشین رئیسی از کنارم رد شد. دیر رسیدم پای سوژه. زن و مرد و دوتا بچه ایستادند. انگار چندوقت به خود حمام ندیده بودند.
مرد ذوق زده گفت: توی یه زمین قاطی آشغالا میخوابیم. یه هدیه دستباف آورده بودم برای رئیسی. محافظها راه باز کردن. رسوندم بهش. بهترین هدیه بود برامون که هدیهمونو رسوندیم دست رئیسجمهور.
افتتاح یک بیمارستان هم جزو برنامهها بود. وقت نیست. لغو کردند. رفتیم در ساختمان ستاد نیروی انتظامی. همه وضو گرفتند و پشت سر آقای رئیسی نماز خواندند. در رکعت اول بعد از حمد سوره جمعه خواند و در قنوتش دعای سلامتی امام زمان(عج). مناسب روز جمعه. بیرون که آمدیم تعدادی خانم ایستاده بودند. صدا بلند کردند بسیجیهای خاتم از شما دیدار رهبری میخوان!
رئیسی گوشهای نشست و همه حلقه زدند دورش. خانمی گلایه کرد قبلاً برای استخدام امتیازی قائل میشدند و الان سنگ میاندازند. حرفش را کش داد. یکی از تشریفاتیها پشت سرش پچ پچه کرد: «خانم مختصرتر؛ حاجآقا هنوز ناهار نخوردن!»
آقای رئیسی گفت: دوشنبه آقا رو میبینم، گزارش کارتون رو میدم و پیغامتونو میرسونم.
عکس یادگاری گرفتند. فکر میکردم رئیسی میرود برای استراحت و ناهار. ساعت۴۵و۶ دقیقه.
بیرون که رفتم گفتند سالن بغل نشست خبری است. حرف و گزارشها برایم تکراری شده بود. بیرون قدم زدم. یکی از بچههای تشریفات صدایم زد. با خنده پرسید: زن داری؟ گفتم بله. از جیبش جعبه کوچکی بیرون آورد. دو تا انگشتر عقیق زنانه. گفت: حاج آقا دیدن این دو روز همراهمون بودی؛ گفتن سلامشون رو به مادر و خانمت برسون و این هدیه رو بهشون بده!
از شدت خستگی نتوانستم ابراز احساسات کنم. به خیالی که برنامهها تمام شده رفتم از آقای ۹۱۲ خداحافظی کنم. خندید کجا؟ هنوز کار داریم!
دستهایم را جلویش بردم بالا.
آقا تسلیم؛ اعتراف میکنم کارهای آقای رئیسی نمایشی نیست!
ارسال نظر