همشهری شش و هفت - محمد صادق شایسته: درست است كه فیلمهای سینمای مستقل و كم هزینه در صنعت سینما چندان جای مانور ندارند و هر چند سال یكبار شاید تنها چند استثنا را بتوان پیدا كرد كه با فروش یا اقبال بالایی كه مواجه میشوند، علاقهمندان به سینما در سراسر جهان را غافلگیر كنند، اما هنوز هم خیلیها اعتقاد دارند به لحاظ داستانی و شخصیت پردازی فیلمهایی كه در سینمای مستقل و كم هزینه ساخته میشوند غنیتر از آثار صرفا سرگرم كنندهای هستند كه سهمشان از گیشه و توجه سینمای جهان رقمهای چند صد میلیون یا میلیارد دلاری است.
طبیعتا در بین فیلمهای مستقل و كم هزینه بیشتر آثار در ژانرهای درام، ملودرام و وحشت ساخته میشوند و تریلرهای اكشن و جنایی بهدلیل ماهیت پرخرجی كه دارند عموما توسط كمپانیهای سرشناس در سراسر جهان كه قادر به هزینه كردن دهها میلیون دلار بودجه هستند، ساخته میشوند. با این حال هستند تریلرهای اكشن و جنایی خوش ساخت و جذابی كه بدون بریز و بپاشهای آنچنانی و توسط كارگردانها و شركتهای كوچك فیلمسازی در سراسر جهان ساخته میشوند.
فیلمهایی كه گاهی فروش بسیار خوبی تجربه كردهاند، گاهی تبدیل به پای ثابت جایزه گرفتن در برخی رشتهها از جشنها و جشنوارههای معتبر دنیا بودهاند و گاهی هم تنها مورد توجه و حمایت دوستداران جدی سینما قرار گرفتهاند. این هفته به سراغ معرفی تعدادی از این فیلمها رفتهایم.
پایان شیفت End of Watch
دیوید آیر تا پیش از كارگردانی «پایان شیفت» در سال 2012با نگارش فیلمنامه فیلم تحسین شده «روز تمرین» و كارگردانی فیلم «سلاطین خیابان» علاقهاش به ساخت آثار پلیسی را نشان داده بود، اما «پایان شیفت» یك اثر متفاوت در كارنامه سینمایی اوست. این بار او برخلاف دو فیلمی كه اشاره شد، به سراغ نشان دادن درگیری بین پلیس سالم و فاسد نرفته بلكه سرنوشت دو پلیس را كه از قضا رفیق شفیق هستند به تصویر كشیده است. دو پلیس درستكار كه در محله جنوبی لسآنجلس مشغول به انجام خدمت هستند. محلهای بدنام كه مركز اصلی خرید و فروش موادمخدر و جنایت در كل شهر لسآنجلس است.
برایان تیلور(جیك جیلنهال با ظاهری متفاوت و موهایی تراشیده) و مارك زاولا(مایكل پنا) دو پلیس همكاری هستند كه در عین همكار بودن با هم رفیق هستند. زندگی خانوادگی مارك پر ثبات است و زندگی برایان كمی متزلزل و فیلم، داستان سرنوشت تراژیك و تكاندهنده این دو پلیس دوست داشتنی در یك محله و شاید بهتر بگوییم؛ دنیای ناامن است. این دو رفیق در یكی از ماموریت هایشان ناگهان با یك كارتل موادمخدر قدرتمند سرشاخ میشوند؛ كارتلی بسیار خطرناك كه زورش چندین برابر آن دو افسر تنهاست. در فیلمهایی كه سر و كار مخاطب با دو رفیق است، اینكه رابطه بین آنها خوب از كار درآید بسیار مهم است.
جیلنهال و پنا هم به خوبی وظیفه خود را در این زمینه انجام دادهاند. در داستان فیلم شخصیت برایان تصمیم میگیرد زندگی روزانه دو پلیس را تبدیل به یك مستند كند. به همین دلیل بخشهای عمدهای از فیلم از نمای دوربین برایان روایت میشود، اما كل نماهای فیلم هم دوربین روی دست است و مخاطب حتی در صحنههای اكشن، خود را در كنار شخصیتهای اصلی احساس میكند.البته این ویژگی فیلم هم مورد استقبال زیادی قرار گرفت و هم با انتقاداتی مواجه شد. یك سوم پایانی فیلم بهگونهای است كه تقریبا میتوان به راحتی از كنار هر نقطه ضعف دیگر فیلم گذشت.
شبگرد Nightcrawler
شاید كمتر كسی تصور میكرد نخستین تجربه كارگردانی دن گیلروی، فیلمنامهنویس نه چندان مطرح آمریكایی آن هم در سن 55سالگی تا این اندازه مورد استقبال قرار گیرد. تریلری تكان دهنده، روانشناسانه و مهیب كه بسیاری از علاقهمندان به سینما را غافلگیر كرد. گیلروی «شبگرد» را در سال 2014و با بودجه بسیار محدود 8.5میلیون دلار جلوی دوربین برد كه 50میلیون دلار فروخت و یكی از آثار موفق سینمای مستقل در این سال بود. «شبگرد» یك ضدقهرمان پیچیده و غیرقابل پیشبینی به نام لوییس بلوم دارد كه جیك جیلنهال در یكی از درخشانترین نقش آفرینیهای كارنامه سینماییاش این شخصیت را به تصویر كشیده است.
لوییس یك دله دزد ساكت و كم حرف و مرموز است كه از ساختمانهای نیمه كاره لسآنجلس آهن آلات میدزدد و آنها را میفروشد تا زندگیاش بگذرد. او كه در طول داستان مخاطب با بیپروایی، تلاش و هوش او بیشتر آشنا میشود، یك شب اتفاقی با یك صحنه تصادف مواجه میشود كه یك نفر در حال فیلمبرداری از آن است و در صحبت با فیلمبردار متوجه میشود كه میتواند از اتفاقات و حوادثی كه در شهر اتفاق میافتد فیلمبرداری كند و آن را به شبكههای خبری بفروشد. او كه وضع مالی چندان خوبی ندارد سریع به فكر خریدن یك بیسیم پلیس برای ردیابی حوادث و یك دوربین فیلمبرداری ارزان قیمت میافتد و كارش را آغاز میكند. تصاویر بسیار خوبی كه او از چند حادثه میگیرد نینا رومینا(رنه روسو) مدیر بخش خبری یكی از شبكههای تلویزیونی را مجاب میكند كه خیلی جدیتر به فكر همكاری با این تازه خبرنگار ناآشنا بیفتد.
لوییس پس از مدتی متوجه میشود هر چقدر حوادث هولناكتر و تكان دهندهتر باشند فیلمهای او قیمت بیشتری پیدا میكنند.پس تصمیم میگیرد یك روش بسیار خطرناك برای تهیه فیلم هایش در پیش بگیرد. «شبگرد» از یك طرف به نقد صریح بیاخلاقی امروز دنیا و رسانهها در تهیه خوراك روز برای مخاطبانشان میپردازد و از طرف دیگر هشداری جدی به مخاطبش درباره افزایش خشونت و میل به دیده شدن به هر قیمتی میدهد. در بسیاری از نظرسنجیها این فیلم یكی از ۱۰ فیلم برگزیده سال ۲۰۱۴معرفی شد و ریز احمد، بیل پاكستون و آن كیوزاك از دیگر بازیگران آن هستند. دن گیلروی برای فیلمنامه «شبگرد» نامزد اسكار شد و جیك جیلنهال هم نامزد بهترین بازیگر مرد گلدن گلوب.
رانندگی Drive
در سال 1978والتر هیل یكی از سرشناسترین كارگردانان سینمای جهان یكی از بهترین فیلمهای كارنامه سینمایی خود به نام «راننده» را با بازی رایان اونیل، بروس درن و ایزابل آجانی جلوی دوربین برد. فیلمی كه داستان علاقهمند شدن یك راننده حرفهای به دختر جوانی است ؛آن هم درحالیكه پلیس در تعقیب اوست. فیلم طرفداران سفت و سختی پیدا كرد و شخصیت راننده آن یكی از محبوبترین شخصیتهایی سینمایی آن دهه شد. سال 2011نیكلاس ویندینگ رفن كارگردان سرشناس دانماركی فیلمی ساخت به نام «رانندگی» كه هر چند حسین امینی فیلمنامه نویس ایرانی آن را از روی رمانی به همین نام اثر جیمز سالیس اقتباس كردهاست، اما شباهتهای انكارناپذیری با فیلم «راننده» والتر هیل دارد.
با وجود این شباهت «رانندگی»رفن بیشتر از فیلم هیل مورد توجه قرار گرفت و حتی «كن» فرانسه جایزه بهترین كارگردانی جشنواره سال ۲۰۱۱خود را برای این فیلم به رفن داد. فیلم ماجرای مرد جوانی است كه تخصصاش رانندگی است. او با كار در گاراژ مكانیكی، بدلكاری در سینما و رانندگی شبانه برای دزدها و خلافكاران زندگیاش را میگذراند. راننده در كار با خلافكاران چند قانون مهم برای خودش وضع كرده تا هیچ وقت گیر نیفتد، اما خانوادهای همسایه او میشوند و آغاز رابطه او با این خانواده زندگیاش را به هم میریزد. راننده مجبور میشود چند تا از قوانین زندگیاش را زیر پا بگذارد و همین مساله او را وارد بحران بدی میكند.
رفن در «رانندگی» یك قهرمان درست و حسابی خلق كرده و رایان گاسلینگ هم به خوبی توانسته به این قهرمان جان دهد. شخصیت «راننده» بسیار كم حرف و درون گراست و گاسلینگ تمام و كمال جزئیات شخصیتی او را به تصویر كشیده است. البته دیگربازیگران فیلم ازجمله كری مولیگان، برایان كرانستون، آلبرت بروكس و اسكار ایزاك هم در نقشهای مكمل، كار خود را درست و دقیق انجام دادهاند. كلیف مارتینز هم با موسیقی متنی كه ساخته نقش مهمی در ساخت فضای مورد نظر كارگردان ایفا كرده است. راننده با بودجهای 15میلیون دلاری حدود 80میلیون دلار فروخت.
مهمان The Guest
آدام وینگارد تا پیش از ساخت «مهمان» چند فیلم در ژانر وحشت ساخته كه آثار نسبتا خوش ساختی بودند، اما این فیلم یك سر و گردن از همه آنها بالاتر ایستاده است. فیلم هم تریلر است و هم تعلیقهایی كه در آن وجود دارد، بیشباهت با كلیشههای رایج در آثار ژانر وحشت نیست. در كل «مهمان» فیلمی است كه تقریبا از ژانرهای مختلف میتوان در آن رد و نشانی پیدا كرد و این از نقاط قوت فیلم است. این فیلم داستان خانواده پترسون است كه پسر جوان خود را در جنگ آمریكا و افغانستان از دست دادهاند.
روزی مرد جوانی به نام دیوید كالینز(دن استیونس) به خانه آنها میآید و میگوید همرزم كلیب پسرشان در جنگ بوده و بنا به قولی كه به او داده حالا كه از جنگ برگشته آمده تا به خانواده او سری بزند. آمدن دیوید كه پسری خوش رفتار و خوش تیپ و معقول بهنظر میرسد با استقبال خوبی از سوی خانواده پترسون مواجه میشود و او را با گرمی میپذیرند و میزبانش میشوند. با گذشت چند روز، كمكم رفتارهای عجیب و غریب دیوید آغاز میشود، خصوصا كه هر كس در گذشته او كنكاش و جستوجو میكند با آسیبی بسیار جدی مواجه میشود. خانواده پترسون كم كم به آنچه دیوید به آنها گفته شك میكنند و به این ترتیب جدالی نفسگیر آغاز میشود. وینگارد تمام تلاش خود را كرده تا روایت داستانش بهگونهای باشد كه مخاطب نتواند مسیر داستان را حتی برای چند دقیقه رها كند و انصافا موفق هم شده است. در زیر لایههای فیلم هم نویسنده و كارگردان كنایهها و انتقادات تند و تیزی به جنگ افروزی آمریكاییها و عواقب و نتایج زیان آور آن روی جوانان، وارد میكنند. وینگارد «مهمان» را سال 2014با بودجه بسیار محدود یكمیلیون دلار ساخت. جدا از بازی دن استیونس در نقش دیوید، دیگر بازیگران این فیلم
ازجمله شیلاكلی (لوراپیترسن)، لیلنداورسر، لنسردیك هم بازیهای قابلقبولی ارائه دادهاند.
آمریكایی The American
آنتون كوربین یكی از بهترین موزیك-ویدئو سازان جهان است كه هر از چند گاهی پشت دوربین ساخت فیلم سینمایی هم قرار میگیرد. «آمریكایی» تا اینجا بهترین فیلم كارنامه كاری اوست كه با بودجهای ۲۰میلیون دلاری در سال ۲۰۱۰ساخته شده است. در این فیلم مخاطب با یكی از بهترین بازیهای كارنامه سینمایی جورج كلونی مواجه میشود. جك با بازی كلونی یك متخصص در ساخت سلاحهای تركیبی است و معمولا مشتریان خاص و محدودی دارد. رئیس جك به او میگوید، باید برای انجام ماموریتی به روستای كوچكی در ایتالیا برود و به سفارش یك ایتالیایی اسلحهای را آماده كند. این در حالی است كه او تحت تعقیب هم قرار گرفته و عدهای كه مشخص نیست نام و نشان آنها چیست بهدنبال جك افتادهاند. جك در ایتالیا پس از پذیرفتن سفارش، كارش را مخفیانه درایتالیا آغاز میكند. یكی از قوانین زندگی جك این است كه برای زنده ماندن به كسی اعتماد نكند، اما شرایطی در این روستای كوچك ایتالیایی بهوجود میآید و او مجبور میشود پا روی قوانین بگذارد و طبیعتا عهد شكستن تاوان خودش را دارد.
این فیلم با اقتباس از رمانی به نام «یك جنتلمن خیلی خاص» نوشته مارتین بوث ساختهشده و كلونی تمام تلاش خود را كرده همان تصویری را از شخصیت جك به تصویر بكشد كه در رمان از آن یادشده است. شخصیتی آرام، خوش پوش، كم حرف و بسیار حساس به اطرافش كه به سختی باید رفتارش را طوری جا بیندازد كه كسی به كاری كه میكند مشكوك نشود، حتی زمانی كه خطر، لحظه به لحظه به او نزدیك میشود. هر چند فیلم صحنههای اكشن و تعقیب و گریز آنچنانی ندارد، اما تعلیقی كه در فیلم موجود است آن را تبدیل به تریلری جذاب و موردپسند منتقدان و مخاطبان سینما كرده است. البته خیلیها مهمترین نقدی كه به این فیلم میكنند كمبود صحنههای موش و گربه بازی پرهیجانتر است و معتقدند ظرفیت فیلم با توجه بهخود رمان بیش از اینها بوده است.
كمین The Raid
در سال 2004پیر مورل فرانسوی فیلمی ساخت به نام «بلوك 13» كه صحنههای اكشن آن بهدلیل تخصص شخصیت اصلی در ورزش پاركور متفاوت بود و بسیار هم مورد توجه قرار گرفت و دنبالههایی هم برایش ساخته شد. این فیلم كم هزینه صحنههای اكشن خلاقانه زیادی داشت و از همین جهت خیلی از علاقهمندان سینما را غافلگیر كرد، اما كمتر كسی تصور میكرد كارگردانی اصالتا انگلیسی در سال 2011در مالزی با بودجهای اندك فیلمی بسازد كه طراحی صحنههای اكشن آن بسیار هیجانانگیزتر و میخكوب كنندهتر باشد و داستان آن نفسگیرتر. گرت ایوانز در «كمین» با فیلمنامهای كه خودش نوشته سراغ سوژهای عجیب رفته است.
راما (ایكو یوویس) یكی از نیروهای پلیس ویژه جاكارتاست كه عازم ماموریتی بسیار خطرناك است.او باید به همراه ۲۰مأمور دیگر به آپارتمانی در محله فقیرنشین جاكارتا حمله كنند؛ آپارتمانی كه آخرین طبقه آن محل زندگی یكی از مخوفترین جنایتكاران این شهر به نام تاماست. آنها وارد آپارتمان میشوند بدون اینكه بدانند كل ساكنان آپارتمان از زیردستان تاما هستند و آنها راه سختی تا رسیدن به طبقه بیستم خواهند داشت. طراحی سكانسهای اكشن فیلم با توجه به اینكه كل داستان در یك محیط آپارتمانی میگذرد كار بسیار سخت و پیچیدهای بوده كه ایوانز كارگردان فیلم به خوبی از پس آن برآمده است.
البته این وسط نباید از نقش تعیینكننده مت فلانری، فیلمبردار «كمین» درخلق تصاویر این سكانسها به سادگی گذشت. یكی از ویژگیهای مهم صحنههای اكشن فیلم استفاده همزمان از تفنگ و ورزشهای رزمی است كه به تنهایی سهم عمدهای از جذابیت «كمین» را به دوش میكشد. فیلم ضرب آهنگ بسیار تندی دارد و لحظهای تماشاگررا به حال خودش وا نمیگذارد. سه سال پس از ساخت این اكشن خوش ساخت، مستقل و كم هزینه كه تنها ۱.۱میلیون دلار بودجهاش بود قسمت دوم این فیلم سینمایی در سال ۲۰۱۴ساخته شد كه آن هم مورد توجه منتقدان و علاقهمندان سینما قرار گرفت.
لوپر Looper
اگر از آن دست مخاطبان جدی سینما باشید و به شما بگویند قرار است فیلمی درباره سفر در زمان به شما نشان دهند احتمالا منتظر یك اثر علمی- تخیلی كلیشهای یا كمدی خواهید نشست، اما «لوپر» تمام تصورات قبلی شما را به هم میزند. فیلمی كه با وجود كلی لوكیشن و داشتن جلوههای ویژه نسبتا خوب تنها 30میلیون دلار هزینه آن شد و در كمال ناباوری حدود 180میلیون دلار فروخت و در بسیاری از نظرسنجیها یكی از برترین فیلمهای سال 2012لقب گرفت. رایان جانسون كه موفقیت اش در این فیلم باعث شد بهعنوان كارگردان قسمت جدید مجموعه «جنگهای ستارهای» هم انتخاب شود، علاوه بر كارگردانی، فیلمنامه «لوپر» را هم به نگارش درآورده است. داستان در ذات خودش اتفاق پیچیدهای را روایت میكند، ولی حسن فیلم در آن است كه این پیچید گی با زبانی ساده و با استفاده از صحنههای اكشن و جذاب و بازیهای درخشان به مخاطب ارائه میشود تا دیدن فیلم لذتبخش ترشود.
در سال 2044«لوپر» بودن یك شغل پردرآمد است. از آینده یا دقیق تر؛ سال 2074كه ماشین زمان اختراع شده ولی استفاده از آن ممنوع است، توسط گروههای مزدور و گنگسترهای خلافكار، آدمهای ناشناسی به سال 2044فرستاده میشوند كه باید كشته شوند. با هر كدام از این افراد شمشی طلایی هم بهعنوان دستمزد برای لوپرها فرستاده میشود. حالا دلیل فرستادن افراد به گذشته چیست؟ لوپرها نه میدانند و نه خیلی به نفعشان است كه بدانند. لوپر بودن قوانینی دارد كه یكی تمرد نكردن از دستورات است. هر لوپری كه قوانین را نقض كند آینده را به سراغش میفرستند و بعد از آن تنها 30سال میتواند زندگی كند.
جو با بازی بسیار خوب جوزف گودن لویت یكی از بهترین لوپرهاست ولی یك روز از قوانین سرپیچی میكند و خودش در آینده كه مرد تنومندی(بروس ویلیس) است بهعنوان قربانی برایش فرستاده میشود. اما جو در جوانی، خودش در آینده را میشناسد و ماجرا وارد یك تقابل عجیب و جذاب میشود. «لوپر» پر از جزئیات و نكات جذاب است كه احتمالا با یكبار دیدن نمیتوان به همه آنها پی برد با این حال بدون توجه به آن همه جزئیات غافلگیركننده درون داستان و روایت، فیلمی كه جانسون كارگردانی كرده اثری سرگرمكننده است و این احتمالا مهمترین برگ برنده «لوپر» است.
نظر کاربران
رايان گاسلينگ رو نوشتين رايان اونيل
پاسخ ها
اشتباه نیست متن رو با دقت بخون