درباره «من برابر تو»، اولين فيلم بلند تيا شاروک انگليسي
مثلث پرستار و بیمار و مرگ!
در دنیای سینما که در آن همیشه باید یک چهره منفی و کاراکتر بد وجود داشته باشد تا روابط و اتفاقات بهتر از آب در آید و فیلم جذاب تر شود، فقدان این گونه چهره ها در فیلم «من برابر تو» کاملا محسوس و تاثیرگذار است، ولی بیننده به آرامی می پذیرد که بدون چنین کاراکتری به پیش برود و سیر وقایع را تعقیب کند و به آنچه می بیند، راضی باشد.
«من برابر تو» اولین فیلم بلند تیا شاروک هنرمند زن انگلیسی در مقام کارگردان، اثری دراماتیک و اجتماعی و متکی بر سه کاراکتر اصلی است ولی اگر امیلیا کلارک را به عنوان پرستار یک بیمار ویژه و آن بیمار را با بازی سام کلافلین دو عضو این مثلث بیانگاریم، ضلع سوم، مرگ است که هر از چند گاه چهره می نماید و غیبت اش هرگز طولانی نمی شود و همواره بر سرنوشت این دو سایه ای بلند انداخته است.
دو کاراکتر فوق بر اساس نیازهایی اجتماعی و شغلی کنار یکدیگر قرار گرفته اند. کاراکتر کلارک بدنبال یک شغل و کسب درآمد است و کلافلین نیز بر اثر عوارض بیماری و فلج شدن یک همراه و هم صحبت را می خواهد تا از تنهایی فاصله بگیرد. اینها عواملی هستند که در رُمان جو جو مویس و در فیلمنامه ای که خود او بر اساس آن نوشته، به خوبی توسط وی تشریح شده اند و شاروک ۴۰ ساله و متولد شهر لندن که از عرصه تئاتر به سینما گرویده است، موفق شده در ترسیم سینمایی این ماجرا از چارچوب های موجود فراتر برود و روش های مدرن را ضمیمه کارش کند.
فقط شکوه و پیروزی
در شروع فیلم شرایط به کلی متفاوت با چیزی است در اواخر کار می بینیم زیرا ویل ترینور (سام کلافلین) در صبح یک روز زود در موقع بیداری چیزی جز شکوه و پیروزی را حس نمی کند ولی از همان سکانس اول هم می توان دریافت که ویل و لوییزا لو کلارک (امیلیا کلارک) محکوم به حل کردن مسیری مشترک با انواع دردسرها درکنار یکدیگر هستند. اگر در فیلم «Joie de Vivre» امیلیا کلارک روحی سرگردان دارد و به همه جا سر می کشد، در این فیلم او هنوز در خانه شلوغ پدر و مادرش (با بازی برندان کویل و سامانتا اسپیرو) روزگار می گذراند و تلاش او برای ازدواج با مرد دلخواهش (متیو لوییس) به رغم توفیق اقدامی غیر عقلایی نشان می دهد زیرا این مرد نمی تواند لوییزا را به خوشبختی برساند.
با این اوصاف آشنایی او با ویل ترینور هر دوی آنها را در مسیری تازه قرار می دهد. در این حد فاصل ویل طی حادثه ای تقریباً به طور کامل فلج شده است. این نه یک آشنایی تصادفی بلکه محصول استخدام شدن لوییزا به عنوان پرستار ویل ترینور و لزوم کمک رساندن او به این مرد آشفته است. با این حال مادر رنج دیده ویل (جانت مک تی یر) در زمان آمدن لوییزا هرگز تصور نمی کرد این زن این قدر محکم و ماندگار باشد. برای ویل نیز این زن ابتدا یک پرستار و کسی است که باید در ادامه روند زندگی اش از خدمات او بهره مند شود.
خروج از قلعه
ماجراها همین گونه نیست که بنظر می رسد و دیری نمی پاید که به سبک و روال قصه «بانوی زیبای من» لوییزا در عین کمک رسانی اساسی به ویل به گونه ای رفتار می کند که انگار محتاج کمک های فکری و درس های آموزشی اوست و همچون الیزا دولیتل (ادری هپبورن) برای هنری هیگینز (رکس هریسون) در این فیلم کلاسیک سال ۱۹۶۴ است. ویل، لوییزا را که با اسم مخفف لو صدایش می زنند، تشویق می کند که برای باسواد و آگاهتر شدن از مناسبات روز و اتفاقات جهانی فیلم ها و کتاب های بیشتری را ببیند و مطالعه کند و لو به ویل این شهامت را می بخشد که از خانه قلعه مانند خود خارج شود و بیرون بیاید و یک بار دیگر این زندگی و جهان زیبا را ببیند و به خالق همه این زیبایی ها درود بفرستد.
غصه و افسوس گذشته
وقتی لو به کرات از مضار ازدواج های نسنجیده حرف می زند، ویل ۳۵ ساله در شگفت می شود ولی گمان می کند که اشاره لو ۲۶ ساله به ازدواج ناموفق سابق اوست که به طلاق انجامید و منظورش لزوما بی فرجام ماندن ارتباط آنها نیست. دنیای آنها بیشتر وادی یک تقابل آگاهی بخش اما بی نتیجه است که حتی هوش شاروک در مقام قصه گو و ادوات زیبای داستان گویی او ابهام های آن را نمی زداید. این ابهام ها و کنجکاوی بینندگان در غرب سبب شد این فیلم در ماههای مرداد و شهریور در آمریکای شمالی ۳۸ میلیون دلار و در سایر نقاط جهان ۶۱ میلیون دلار بفروشد که این آمار برای فیلمی بالنسبه کم هزینه ارقام قابل قبولی است.
ارسال نظر