به مناسبت بيستمين سال درگذشت فيلمساز هندي
ساتياجيت رای، مردي كه سينماي هند را متحول كرد
سال ۲۰۱۲ آخرين روزش را سپري ميكند. سال اتفاقات مهم فرهنگي، هنري و سياسي. سال درگذشت برخي چهرههاي بزرگ عالم هنر و سال بزرگداشتها.
اما اين وسط يك چهره خيلي مهم فرهنگي و هنري نصيب چنداني از بزرگداشتها نبرد. امسال درست دو دهه از درگذشت ساتياجيت راي، مهمترين فيلمساز هندي و يكي از موثرترين كارگردانان تاريخ معاصر سينما ميگذرد. چه كسي در دهه ۳۰ و ۴۰ فكرش را ميكرد كه هنرمند جواني كه كار گرافيكي انجام ميداد و در كلكته زندگي ميكرد و گاهي به زبان بنگالي فيلمنامه مينوشت، تبديل به يكي از تحسينبرانگيزترين فيلمسازان جهان شود؟وقتي فيلمهاي راي در دهه ۵۰، در غرب به نمايش درآمدند، طرفداران وفاداري در ميان فيلمبينهاي آمريكايي پيدا كردند.
خود فيلمساز هم چهره محبوبي بود: جواني لاغر و بلند قد با موهاي سياه مجعد و چهرهاي سرسخت اما خوشايند كه در جشنوارههاي بينالمللي فيلم به عنوان فيلمسازي شناخته ميشد كه همه اعتبار و آبروي يك قاره كهن در زمينه فيلمسازي بود. راي از خانوادهاي روشنفكر و هنرمند ميآمد كه براي نسلها در غرب بنگال زندگي ميكردند. اولين كارش ويراستاري داستانهاي كودكان بود كه اولين فيلمش «pather panchali» را هم با الهام از روي كتاب كودكي به همين نام نوشت. اين كتاب را كه بعدها ديدم متوجه شدم راي چه هوش سرشاري داشته. كاتهاي زيبا، تركيبهاي منحصربهفرد اما ساده و بازي گرفتن فوقالعاده از كساني كه بيشترشان نابازيگر بودند.
از همان ابتداي فيلمسازياش، راي خودش فيلمنامههايش را مينوشت. طراحي صحنه هم برعهده خودش بود و خيلي زود حتي شروع به آهنگسازي براي فيلمهايش هم كرد. سال ۱۹۹۲ از طرف آكادمي اسكار جايزه يك عمر دستاورد هنري را دريافت كرد اما بيماري به وي اجازه سفر به آمريكا را نداد و از خانهاش در كلكته با مهمانان كداك تياتر صحبت كرد. كمي بعد در همان سال به دليل بيماري درگذشت. اين گفتوگويي جذاب با يكي از پيشگامان نه فقط سينماي هند، كه كل قاره آسياست.
شما بيشتر از ۲۰ سال است كه فيلم ميسازيد. موضوعات فيلمهايتان تنوع زيادي داشتهاند: از خانوادههاي فقير روستايي بگيريد تا زندگي تجاري و پرزرق و برق شهري و حضور بريتانياييها در هند. اما همه اين فيلمها در هند ساخته شدهاند. هيچ علاقهاي نداريد كه فيلمي هم در خارج از كشورتان بسازيد؟
راستش واقعا تمايلي به فيلمسازي خارج از هندوستان ندارم. پيشنهادات زيادي هم به من شد كه همه را رد كردم. اگر چه برايم اهميتي ندارد كه با بازيگران آمريكايي كار كنم. در حقيقت وقتي حدود ۱۰ سال پيش به هاليوود آمدم براي پروژهاي بود كه در بنگال فيلمبرداري ميشد ولي به يك بازيگر آمريكايي نياز داشت. اما من خارج از هند كار نخواهم كرد. من ريشههاي عميقي در كشورم دارم. مردمام را بهتر از هر كس ديگري ميشناسم. و قطعا آنها را خيلي بيشتر از مردم آمريكا يا انگلستان ميفهمم.
من به اتفاقاتي كه ميافتد خيلي سريع به شيوه هندي واكنش نشان ميدهم. حتي ميخواهم موضوع را از اين هم فراتر ببرم و بگويم كه من همه چيز را به شيوه بنگالي ميگويم. چون فكر ميكنم كه هند بيشتر شبيه يك قاره است و هر كدام از ايالتهايش مانند كشوري با فرهنگ و مذهب و آداب و رسوم و حتي زبان خودشان هستند. ممكن است همه آنها پيوندهاي ظريف ناگفتني با هم داشته باشند اما در ظاهر حداقل همه ايالتهايش با هم متفاوتند. شما ميتوانيد از هيماليا به سمت صحرا برويد. به راحتي خودتان حرف مرا متوجه ميشويم. هنوز چيزهاي زيادي باقي مانده كه ميتوانم درباره كشور خودم بگويم. ساخت يك فيلم انديشه، زمان، انرژي و پول زيادي ميخواهد و خب من سالهاست كه در اين صنعت هستم ولي هنوز موفق نشدهام همه حرف هايم را بزنم.
بسياري از سينماروها با سينماي هندي غريبه هستند، اما فيلمهاي شما را ميشناسند و شما را به عنوان يكي از پيشگامان سينماي هند تحسين ميكنند. شما چه واكنشي به اين موضوع نشان ميدهيد؟
ما صنعت فيلمسازي داريم كه به دوره سينماي صامت برميگردد. فكر ميكنم اولين فيلم بلند هندي در سال ۱۹۱۲ ساخته شد اما اولين فيلمي كه به طور كلي در هند متولد شد يك فيلم كوتاه است كه سال ۱۹۰۵ ساخته شده است. يعني در هند حتي از همان زمان هم صنعت فيلمسازي وجود داشته است. شما در غرب سال ۱۹۲۸ اولين فيلمهاي ناطقتان را ساختيد و ما در هند سال ۱۹۳۰. حتي پيش از فيلم «pather panchali» كه من ساختم و در كن جايزه گرفت، فيلمهاي هندي ديگري هم بودند كه در جشنوارههاي اروپايي جايزه گرفتند. اما فكر ميكنم فيلمهاي من اولين فيلمهاي هندي بودند كه پخش وسيعي در غرب داشتند.
شما از ژان رنوآر به عنوان يكي از فيلمسازاني نام بردهايد كه تاثير زيادي روي شما گذاشته است. چطور اين اتفاق افتاد؟
در دهه ۴۰ من تعدادي از فيلمهاي آمريكايي رنوآر را ديدم. اولين فيلمي كه از او ديدم، «جنوبي» بود. به تدريج بقيه فيلمهايش هم به دستم رسيد و همه را تماشا كردم. درباره آثار فرانسوياش هم خوانده بودم و با نقاشيهاي پدرش، آگوست رنوآر هم آشنا بودم. بعد در سال ۱۹۴۹ رنوآر براي پيدا كردن لوكيشنهايي براي فيلم «رودخانه» به كلكته آمد.
او آگهي در روزنامه منتشر كرد تا از بازيگران براي انجام نقشهاي مختلف تست و مصاحبه بگيرد. آن روزها من در كار تبليغات بودم و آژانس تبليغاتي كه من در آن كار ميكردم به هتل محل اقامت رنوآر خيلي نزديك بود. يكروز بيمقدمه سراغش رفتم و خودم را به عنوان دانشجوي سينما معرفي كردم. ميخواستم او را خيلي خوب بشناسم. او معمولا شبها بيكار بود و من هم اغلب شبها به او سر ميزدم. بعدها او را براي بازديد از لوكيشن فيلمهايش همراهي كردم براي اينكه من نواحي اطراف شهر را خيلي خوب ميشناختم. مكالمات ما خيلي روشنگرانه بود.
با هم درباره فيلمها حرف ميزديد؟
درواقع هميشه هم درباره فيلم و سينما صحبت نميكرديم. من دانشجوي نقاشي هم بودم درنتيجه درباره كارهاي فوقالعاده پدرش با هم حرف ميزديم و درباره آدمهايي مانند ويلارد و سزان(نقاشهاي معروف). عادت داشتيم درباره ادبيات و موسيقي هم صحبت كنيم. اما حرف زدن درباره فيلمهاي فرانسوي رنوآر خيلي سخت بود چون من هنوز آنها را نديده بودم. يادم ميآيد كه خيلي زياد درباره «جنوبي» با هم حرف زديم. اولين فيلمي كه از او ديده بودم و او درباره دشواريهايي ميگفت كه در هاليوود متحمل شده است تا مردم را متقاعد كند كه فيلم بايد در لوكيشنهاي واقعي ساخته شود و نه در چهارديواري استوديوها.
او هر چند وقت يكبار اشاراتي به فيلمسازي داشت كه براي من خيلي روشنگر بود. براي مثال، به من ميگفت كه مجبور نيستيم كه در يك فيلم چيزهاي زيادي را نشان بدهيم اما همان چيزهاي اندكي كه در فيلممان ميآوريم بايد در جزئيات كاملا دقيق و درست باشند. او دائما روي جزئيات و ارزش و اهميت آنها در فيلم تاكيد ميكرد. ما در اطراف شهر رانندگي ميكرديم و او يكدفعه داد ميزد:«آنجا را نگاه كن.» و مثلا به يك كپه موز يا درخت چنار اشاره ميكرد. «اين بنگال است. آن درخت نخل كوچك، اينها جوهر اصلي بنگال براي من هستند.»
هميشه تلاش ميكرد كه جزئيات محيط را ببيند و درك كند. چيزهايي كه احساس ميكرد روح و جوهره و ويژگيهاي محيط هستند و او كمكم علاقمند ميشد كه از آنها در فيلمش استفاده كند. آن تاثير حرفهاي رنوآر هنوز هم در من باقي مانده است چون خود من هم خيلي طرفدار جزئيات هستم.
آيا سر صحنه فيلمبرداري فيلمهايش هم حضور داشتيد؟
متاسفانه من كار خودم را داشتم و نميتوانستم سر صحنه فيلمبردارياش بروم. يكشنبهها البته ميرفتم تا شيوه كارش را ببينم. بعد هم از طرف محل كارم به انگلستان فرستاده شدم. در انگلستان بود كه بالاخره فيلمهاي فرانسوي رنوآر را هم ديدم. فيلمهايي كه پيش از آنكه ببينمشان دربارهشان با فيلمساز بحث و گفتوگو كرده بوديم.
حرفهايي كه با هم زديم برايم خيلي خيلي مهم بود. من يك فيلمبين حرفهاي بودم و ما كلوب فيلم خودمان را در كلكته داشتيم. در ذهنم به اين فكر افتاده بودم كه كارم را عوض كنم چون از كار تبليغات خسته شده بودم. به رنوآر گفتم كه درباره فيلم ساختن چه ايدهاي در سرم دارم و او گفت: «خب پس چرا يك فيلم نميسازي؟» برايم خيلي جالب بود. وقتي از انگلستان برگشتم يك طرح اوليه نوشتم و دنبال تهيهكننده گشتم و اينطوري بود كه فيلمساز شدم.
آيا از فيلمسازان هندي هم در كارهايتان تاثير گرفتيد؟ بخصوص در فيلمهاي اوليه كه ساختيد.
تاثيرات هند در كارهاي من خيلي ربطي به فيلمهاي هندي ندارد. اما قطعا كارهاي اوليهام، خيلي تحتتاثير ادبيات هند بودند چون اصلا از روي دو رمان اقتباس شدند و خيلي از جزئيات فيلمها هم به همان كتابهاي برميگشت. قبل از اينكه شروع به فيلم ساختن كنم، مدتي تئوري فيلمسازي خواندم. با فيلمهاي آمريكايي آشنا بودم. فكر ميكردم كه چيزهاي زيادي ياد گرفتهام.
اما وقتي سر صحنه فيلمبرداري با مشكلات روبهرو شدم، بخصوص در كنترل بازيگران هندي، وقتي از پشت دوربين به همه چيز نگاه ميكردم، ميديدم كه همه آن تئوريها خيلي هم به دردبخور نيستند. براي اينكه شيوه و سبك و تكنيك من بايد از مواد و مصالحي كه در اختيار دارم سرچشمه بگيرد. يكي از چيزهايي كه خيلي در فيلمسازيام تاثير داشت، نقاشي هندي بود. اين تاثير مستقيم نبود اما همان بحث نگاه به جزئيات بود. در اشعار و داستانهاي هندي نگاه بصري خيلي قوي وجود داشت.
ارسال نظر