«مجلس ضربتزدن» بسيار مدرن است
محمد رحمانيان به اندازه كافي شناختهشده است. او بيش از ٣٠ سال در مقام نويسنده و كارگردان فعال است و حاصل اين سالها آثاري چون «پل»، «فنز»، «مانيفست چو» و... است. بسياري او را شاگرد خلف بهرام بيضايي ميشناختند.
گرچه او در سينما و تلويزيون نيز فعاليت داشته و آثاري چون فيلمنامهنويسي «شيرين» براي عباس كيارستمي و «كتاب قانون» جزو كارنامه او محسوب ميشود اما بيش از اينها او متعلق به خانواده تئاتر است. رحمانيان نيز در سالهاي اخير به مدت ٣ سال از ايران مهاجرت كرد و كلكسيوني از نمايشنامه دارد كه به دلايل مختلف تاكنون به صحنه نرفتهاند. رحمانيان پس از بازگشت به ايران به شكلي از تئاتر روي آورد كه تلفيقي از موسيقي و تئاتر بود. «هامونبازها»، «ترانههاي محلي»، «سينماهاي من» كه به نوعي محصول اين دوره هستند بهرغم استقبال عمومي، واكنشهايي را به دنبال داشت. بسياري از مخاطبان و دوستان او در جستوجوي رحمانيانِ «پل»و... بودند. سرانجام محمد رحمانيان بار ديگر به آن چيزي برگشته است كه بسياري دلتنگش بودند. او به سراغ متني از بهرام بيضايي رفته است: «مجلس ضربت زدن.»
شما هم متنهاي زيادي داريد كه به صحنه نرفتهاند. چرا به سراغ متن آقاي بيضايي رفتيد؟
دو سال پيش، من اين متن را در سالن اصلي تئاتر شهر در ايام ماه رمضان براي سه شب نمايشنامهخواني كردم. در كمال تعجب با استقبال بسيار خوبي مواجه شد و درخواستهاي زيادي براي تمديد داشتيم كه متاسفانه من سر كار ديگري بودم و فرصت نداشتم اما همان موقع در مورد اينكه اگر آقاي بيضايي اجازه بدهند اين نمايش را اجرا ميكنيم صحبت كرديم. اين مساله مسكوت ماند تا اسفندماه سال گذشته كه از طرف يكي از دوستان پيشنهاد اجراي اين كار در تالار ايرانشهر شد. با من و آقاي امجد صحبت كردند كه اين نمايش را كار كنم و آقاي امجد نمايش خودشان يعني «مهر و آيينهها» را، هر دو هم در ايرانشهر. من شرايطي را گفتم و آن دوست عزيزي كه اين پيشنهاد را داده بود ديگر با من تماسي نگرفت و فيالواقع من ازش بيخبر بودم. چون سراغي گرفته نشد من تمرين نمايش «عاشقيت» را شروع كردم. قرار بود در تيرماه ٩٥ در تالار استاد سمندريان اجرا شود.
در حالي كه ما تمرينهايمان را شروع كرده بوديم، اواسط ارديبهشت بود كه از طرف مركز هنرهاي نمايشي با من تماس گرفتند و پيشنهاد اين كار شد. گفتم قبلا دوستان شما با ما تماس گرفتند. گفتند نه اين ربطي به ايشان ندارد و يك پروژه ديگر است. گفتم همانطور كه من به آن دوست ديگر هم گفتم بايد با آقاي بيضايي صحبت كنم. از طريق مژده شمسايي با ايشان تماس گرفتم و آقاي بيضايي فقط يك جمله به من گفتند: اجازه اجراي اين كار را داريد به شرط اينكه يك كلمهاش حذف نشود! همين مورد را با مسوولان هنرهاي نمايشي در ميان گذاشتيم و گفتم بهتر است كه دوباره نمايشنامه را بخوانيد و اگر موردي هست به من بگوييد. آنها هم خواندند و گفتند كه مشكلي نيست و اجرا كنيد و ما هم تمرينات را شروع كرديم.
كارهاي آقاي بيضايي، چه از منظر تاريخي، سياسي و چه از منظر انديشه هميشه چالشبرانگيز بوده است. براي خود شما در «مجلس ضربت زدن» چه وجهي از كار برجستهتر بود؟
درباره آقاي بيضايي كه همهچيز اظهر من الشمس است! بيضايي، ساعدي و رادي سه نمايشنامهنويسي بودند كه اصلا من با خواندن آثار آنها نخستين نمايشنامههاي خودم را نوشتم. البته ديگراني مثل بهزاد فراهاني، بيژن مفيد و... خيلي روي من تاثير داشتند. همه نمايشنامههاي اينها را خوانده بودم و دوست داشتم شبيه اينها بنويسم. در مورد بيضايي هميشه آرزو داشتم نمايشنامه «خاطرات هنرپيشه نقش دوم» را كار كنم كه يكبار آن را نمايشنامهخواني كردم كه البته خوب نبود. من آن نمايشنامهخواني را خيلي موفق نديدم. اميدوارم بعدتر بتوانم اجراي بهتري از آن داشته باشم.
پس چرا «مجلس ضربت زدن»؟
در مورد «مجلس ضربت زدن» من و آقاي بيضايي و حميد امجد در يك زمان خاص سه نمايشنامه نوشتيم. من «امير» را نوشتم، امجد«مهر و آيينهها» و بيضايي همين «مجلس ضربت زدن» را. بيضايي اساسا يك چالش ديگري را در اين نمايش مطرح كرد يعني همراه با داستان توطئه قتل حضرت علي «ع» و حضور قطامه و همه داستانهاي جانبي ديگر كه بخشي از آن اسطورهاي است، بخشي افسانه و بخشي هم واقعيت است، دومساله را به اين نمايش پيوند زد. يكي قتل روشنفكران كه مشابهتهايي ميان اين واقعه و قتل حضرت علي«ع» ديد. ديگري هم نمايش چهره اوليا روي صحنه تئاتر. بنابراين من اينجا با يك نمايش سهگانه يا با سه نمايش روبهرو هستم. از اين نظر اين كار بيضايي برايم خيلي جذاب است.
اما بيضايي در «مجلس ضربت زدن» بهعكس ديگر آثارش از ايهام و ابهام اجتناب كرده...
كاملا! فكر نميكنم بيضايي در هيچ نمايشنامه ديگري اينقدر به صراحت و روشن و مستقيم و به دور از تمثيل و به دور از مشابهتسازي و به دور از هر نوع رفتار نمادين صحبت كرده باشد. او بسيار سرراست، دقيق و روشن صحبت كرده است. براي خودم بار اول كه خواندم، اين ميزان صراحتِ بيضايي عجيب بود، در رساندن چيزي كه ما ميتوانيم اسمش را پيام بگذاريم. اما با چند بار خواندن اين و تلفيق ماهرانه اين سه موضوع، ديدم با يكي از بهترين نمايشنامههاي بيضايي مواجهيم. در واقع اين ميزان جزيينگري در تلفيق اين موضوع براي من حيرتانگيز بود. بيان چنين مسائلي ميتواند حساسيتبرانگيز باشد اما بيضايي به گونهاي نوشته كه هم در آن سالها چاپ شد و هم الان فكر ميكنم به چاپ پنجم رسيده و در هر دولتي چاپ شده است.
كاركردن آثار بيضايي هم براي بازيگر و هم براي كارگردان ساده نيست و از شما به عنوان كسي كه در اين فضاي نمايشي كار كردهايد و آشنايي كاملي با آثار بيضايي داريد توقع زيادي ميرود كه اجراي درخشاني را به صحنه ببريد. با اينحال بزرگترين چالش فني شما در كارگرداني «مجلس ضربت زدن» چه بود؟
از منظر فني صفحه اول نمايش خود بيضايي بود. در صفحه اول، بيضايي تقريبا فضاي كلي اجرا را ترسيم كرده است. بزرگترين چالش من اين بود كه چطور ميتوانم به آن يك صفحهاي كه بيضايي به عنوان توصيه، براي كارگردانان احتمالي نوشته، عمل كنم. بنابراين خيلي خودم را ملزم دانستم كه به اين يك صفحه وفادار باشم و همه تلاش خودم را كردم كه اين زبان خاصي را كه بيضايي به اين طريق با اين شرح صحنه قصد دارد عنوان كند، انجام دهم. بنابراين بزرگترين چالشم اين بود كه نمايشي كار كنم با توضيح صحنههاي دقيق و درخشاني كه بيضايي در صفحه يكم نمايشنامه نوشته مطابقت كند.
چالش دوم كه از همه سختتر بود، اين بود كه اين متن را درست بخوانيم! حتي تا يكي دو روز مانده به اجرا هم درست نبود و به نظرم هنوز هم جا دارد. بايد درست خوانده شود تا درست مورد توجه تماشاگر قرار بگيرد. من هنوز از آكسانگذاري اين نمايش راضي نيستم. بسياري از كلمات غلط خوانده ميشود. بسياري از كلمات و جملات هنوز درست نشدهاند. درست خواندن اين متن به نظرم خيلي مهم است. در نمايشنامهخواني همانطور كه گفتم اين اتفاق نيفتاد. اما در اينجا همه تلاشم را كردم كه اين اتفاق درست بيفتد. يعني متن درست فهميده شود. ما هيچوقت سر تمرين آناليز نميكنيم اما اينجا و در اين نمايش استثنائا براي نخستينبار براي فهم درست متن جلسات طولاني آناليز متن و گفتوگو در مورد هر جمله را انجام داديم تا بازيگرها درست بفهمند و درست ارايه بدهند. وقتي اين كار انجام شود با اينكه كلام ثقيل است اما تماشاگر راحت ميتواند با آن ارتباط برقرار كند. به شرط اينكه خود بازيگر اول بفهمد دارد چه ميگويد و از اعماق وجودش آن را بيان كند و به تماشاگر انتقال بدهد.
به نظرم هر كس حق دارد هر چيزي بگويد! اما راستش نميدانم! در همه جاي دنيا هنوز شكسپير در شكل كلاسيكش اجرا ميشود. از بيضايي هم قديميتر هستند. دستكم ٤٠٠ سال قبلتر! به نظرم اشتباه است. فقط مساله زبان كه نيست. آثاري مثل آثار شكسپير، سوفوكل، مولير و غيره درباره نهاد بشري حرف ميزنند و نهاد بشر هيچوقت كهنه نميشود. درست به همين دليل است كه اين نمايشنامهها هرگز كهنه نميشوند، چون درباره چيزهايي صحبت ميكنند كه از بدو خلقت انسان بوده و هزاران سال ديگر هم در انسان خواهد بود.
چيزهايي مثل حسادت، ظلم، ترديد و انواع و اقسام مفاهيمي از اين دست كه آدمهاي جهان و قهرمانان شكسپير همزمان با آن مشكل دارند و همه دارند سعي ميكنند زمان خودشان را توضيح بدهند. پيتر بروك بارها و بارها به سراغ «هملت» و «توفان» و «ليرشاه» شكسپير ميرود و باز هم اگر ولش كنند اين كار را ميكند و هر بار هم اجراهاي جديد ميدهد. ديگر از پيتر بروك كه مدرنتر نداريم! يا داريم و من نميشناسم! همه دارند اجراهاي متفاوتي ميكنند. گاهي مدرن و گاهي هم كلاسيك. هيچ كس هم نميگويد دورهاش گذشته است.
در همين نمايش و در فاصله يك هفته مانده به اجرا يكسوم بليتهاي نمايش فروش رفته بود. پس هنوز دورهاش نگذشته است. مردم بليت خريدهاند. ممكن است نمايش را دوست نداشته باشند اما باز نشان ميدهد كه دوره چيزي نميگذرد. مگر ميتوانيم بگوييم كه دوره شكسپير گذشته؟! هر كس مختار است هر چيزي كه دوست دارد كار كند. آنها هم مخاطبان خودشان را دارند. احتمالا اين نمايش هم مخاطبان خودش را دارد. در بعضي جاها اين مخاطبان مشتركند و برخي جاها نيستند.
اما شيوههاي اجرايي نمايشهاي بيضايي اغلب بسيار مدرن هستند.
نكته همين است! اين نمايشنامه بيضايي بسيار مدرن است. چون يك موضوع اسطورهاي و تاريخي را با يك زبان بسيار امروزي تعريف ميكند؛ به همان شيوه خودش. درست است كه مثلا در فاصلهگذاريها آدم ياد برشت ميافتد اما شبيه كارهاي خود بيضايي است. به نظرم حتي شبيه تعزيه هم نيست، چون هر نويسندهاي اين فاصلهگذاري را خودش كشف ميكند. زماني كه رابرت بال «مردي براي تمام فصول» را مينويسد به نظرم دارد يكي فاصلهگذاري ديگري خارج از نوع برشتي آن ايجاد ميكند يا مثلا دورنمات به نظرم دارد يك جور فاصلهگذاري را اختراع ميكند كه اصلا شبيه كارهاي برشت يا نمايشهاي شرقي نيست. شبيهاش را نميبينيد. به نظرم بيضايي هم همينطور است. بيضايي به هر حال دارد يك داستان روايي را كه به قول خودش همه مردم از گهواره آن را بلدند، بهعلاوه تلفيق آن با مسائل پشت صحنه خود داستان، طوري تعريف ميكند كه انگار براي بار اول است كه دارد شنيده ميشود.
در سينما هم نمونههاي درخشاني از اين كار ديده ميشود.
بله! مثلا گرانا فيلمي دارد به نام «در چله زمستاني حزن انگيز» كه درباره يك گروه نمايش است كه دارند «هملت» را تمرين ميكنند. اينها در يك قلعهاي جمع شدهاند و در عين حال كه دارند هملت را تمرين ميكنند، مشكلات خودشان را هم ميگويند و مشكلات «هملت» گويي مشكلات خود آنها ميشود. نمايشهايي از اين دست كه صحنهوپشتصحنه در هم آميخته ميشود در همه جاي دنيا خيلي طرفدار دارد و دوستداشتني است. حتي مثلا «دايي وانيا»ي چخوف را هم لويي مال به شكل مدرني اجرا ميكند. همه را به پشت صحنه در يك كارگاه كوچك و با چهارتا ميز و نيمكت منتقل ميكند. كار بيضايي هم مستثني نيست. فضايي كه با تلفيق صحنه و پشت صحنه خلق ميكند، فضايي است كه به شكلهاي ديگري هم در برخي آثارش آورده اما به نظر من اين كاملترين اثر اوست. اين درهم آميزي صحنه و پشت صحنه كه در واقع صحنه ديگري پشت اين دو پنهان است.
يكي از موضوعات درباره بيضايي اين است كه گاه در يك سادهفهمي به ناسيوناليست بودن متهم شده...
بيضايي به نظرم بهشدت با اين موضوع مخالف است. چون در همه آثارش و در همه پژوهشهايش بيخودي به نژاد آريايي باج نداده است. او توضيح داده است و اتفاقا بهترين قهرمانان بيضايي مثل بهترين قهرمانان شاهنامه تلفيقي از دو خون هستند. مثل سياووش در «سياووشخواني»، يا سهراب در «سهرابكشي». اينها در واقع ثمره خون ايراني و غير ايراني هستند. به همين دليل است كه اين شخصيتها در اين حد جذاب هستند.
به جز بهرام بيضايي، نويسنده يا نويسندگان ديگري هم هستند كه دوست داشته باشيد آثارشان را به صحنه ببريد؟
من آخرين نمايشي هم كه كار كردم «دعوت» بود از غلامحسين ساعدي، دلم ميخواهد «از پشتشيشهها»ي اكبر رادي را هم كار كنم. پيش از اين «گلدانه خانم» را يك بازنويسي كردم به نام «گلدانهاي شكسته گلدانه» نوشته اسماعيل خلج و دلم ميخواهد آن را هم به صحنه ببرم. «نجواهاي شبانه» محمد چرمشير را خيلي دوست دارم و اميدوارم يك روز اجازه كاركردن آن را به من بدهد. تعداد زيادي از نمايشنامههاي حميد امجد را دوست دارم و اميدوارم كه فرصتي شود تا من بتوانم آنها را اجرا كنم. خيلي علاقهمندم آثار خوب نمايشنامهنويسان ايراني را اجرا كنم.
قصد نداريد نمايشنامه «امير» را به صحنه ببريد؟
نمايشنامه «امير» مشكل همين كار را دارد. اول اينكه نمايشنامه سختي است و از اين نمايش طولانيتر است. چيزي حدود ٤ ساعت. به تعداد زيادي بازيگر نياز دارد و با توجه به حوصله مخاطبان چه در آن دوره و چه الان خيلي علاقهمند نيستم اين نمايش را اجرا كنم. فعلا به عنوان متني براي خواندن يكي دو بار تجديد چاپ شد. اضافه بر اينكه زبانش زبان سختي است. ترجيح ميدهم در يك موقعيت بهتر، در شرايط ديگري و در روزگاري كه كمي نمايشنامهنويسي ارج و قرب بهتري داشته باشد و كار كردن نمايشهاي بالاي سه ساعت در ايران مرسوم باشد آن را كار كنم. به همان دلايلي كه من اجراي نمايش «صدام» را از دست دادم «امير» را هم فعلا نميتوان اجرا كرد.
ارسال نظر