راز ماندگاری «افسانه بایگان» چیست؟
هنوز هم به جوانهایی که میآیند و سوال میکنند که چگونه میتوان بازیگر ماندگاری بود و از تکنیکهای درست بازیگری میپرسند، میگویم: امثال من از علی نصیریانها یاد گرفتیم
یازده ساله بود که برای نخستین مرتبه، تجربه نقش آفرینی مقابل دوربین سینما را با بازی در فیلم کوتاه «بوق» تجربه کرد. هشت سال بعد از آن تاریخ، دختری ۱۹ ساله با شاه نقشی در سریال «سربداران» از قاب تلویزیون به مردم معرفی شد که خیلی زود جای خود رادر دنیای تصویر و توجه مخاطبان باز کرد.
این بازیگر افسانه بایگان نام داشت. بانوی هنرمندی که نه تنها حضور وی در آثار سینمایی، گیشه را از مخاطبان پر میکرد که از نگاه داوران جشنواره فیلم فجر نیز سه بار کاندید دریافت سیمرغ بلورین شد.
به بهانه اکران فیلم «خبرخاصی نیست» با بازی، افسانه بایگان، رویا تیموریان، بیتا سحرخیز، بیتا احمدی، امیرحسین آرمان، رضا کیانیان و کارگردنی مصطفی شایسته با وی به گفتوگو نشستیم که از حال و احوال امروز سینمای ایران، فیلمنامههای حبابی و بیرهبری استعدادهای جوان گفته شد.
خانوادهام مرا در کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان ثبت نام کرده بودند و من در فعالیتهای مختلف آن مرکز شرکت داشتم. وقتی قرار شد این فیلم ساخته شود، از میان بچههایی که در آن مرکز فرهنگی حضور داشتند من برای ایفای آن نقش انتخاب شدم.
نقشی که در آن فیلم بازی کردید چه بود و چه دنیای داشت؟
قصه فیلم، داستان چند بچه بود. کودکان بازیگوش یک محله که با دوچرخههای خود در کوچهها میچرخیدند و مدام بوق میزدند و با این بوق زدنهای خود، پیرمردی که ساکن یکی از خانههای آن محل بود، عاصی و بیخواب کرده بودند.
طوری که او با عصبانیت دوچرخههای آنها را گرفته و در حیاط خانهاش نگه داشته بود. بچهها که دوچرخههای خود را از دست داده بودند برای بازپس گرفتن آنها با خود تصمیم گرفتند که هدیهای برای پیرمرد تهیهکنند تا با این روش، بتوانند دوچرخههایشان را از وی بگیرند.
سه بچه در این فیلم محور قصه بودند که یکی از آنها من بودم. دو نقش دیگر را پسر فریدون مشیری و دختر منصور مشیری بازی میکردند. این سه مغز متفکر گروه (خنده) هدیه را تهیه کردند و در نهایت هم دست من دادند تا به پیرمرد بدهم و دوچرخهها را تحویل بگیرم، من نیز همین کار را کردم.
در فیلم دوچرخهها را که پس گرفتم و دور شدیم. پیرمرد هدیه را باز میکند و میبیند، کادویش یک «بوق» است (خنده) و فیلم با صدای بوق زدنهای بچهها که در کوچهها بازی میکردند به اتمام رسید.
این بازی کودکانه در فیلم کوتاه بوق، نخستین تجربه بازیگری شما بود، بعد از آن چگونه شد که مسیر بازیگری را ادامه دادید؟
خودم هم راز این ماجرا را نمیدانم. دختر عموی پدرم،از کودکی روی صحنه بازیگری کرد. دختر مرحوم فضلاله بایگان را میگویم. یک روز که با هم درمورد اینکه چه شد وارد دنیای سینما و تصویر شدم، صحبت میکردیم. ایشان که مرسده نام دارند معتقدبود مسیر سینما و تئاتر مرا صدا زده است. واقعا هیچ دلیل دیگری نمیتواند داشته باشد.
زیرا بعد از بازی در فیلم کوتاه «بوق»، سالها به دور از تصویر، فیلم و سینما در حال زندگی بودم و دور از این فضاها قرار داشتم تا اینکه دو مرتبه در ۱۹ سالگی باز اتفاق «سربداران» پیش آمد و دوباره به دنیای بازیگری برگشتم این بار دیگر انگار این راه برایم رقم زده شده بود. این مسیر به دنبال من آمد و به واقع من به دنبال بازیگری نبودم.
البته دنیای توجهها از شما دور نبود. قبل از ۱۹ سالگی و ورود به دنیای بازیگری در فضای حرفهای سریال «سربداران» یک بار به عنوان دختر شایسته ایران انتخاب شدید؟
بله. این انتخاب از آن دست اتفاقات بود که در آن زندگی یک نفر را به سمت شهرت و دوربین صدا میزند. انگار ماموریتی برایم بود که در مقاطع زندگیام، به این شکل در دنیای تصویر حضور داشته باشم.
اینکه چه شد به عنوان دختر شایسته انتخاب شدم، باید بگویم مادرم به این موضوع علاقهمند بود. خودشان رفته بودند و عکس مرا به انستیتوی انتخاب دختران شایسته داده بودند. آن زمان اگر اشتباه نکنم از میان ۳۶ هزار شرکت کننده انتخاب شدم.
یعنی در انتخاب اول بین آن تعداد ۱۶۰ نفر برگزیده شدند که من هم بودم در ادامه این رقم از ۱۶۰ به ۶۰ نفر رسید و بعد ۲۰ نفر و در نهایت نیز از میان آن ۲۰ نفر، من دوم شدم. مقام اول نبودم. این انتخاب را از اتفاقات زندگیام میدانم. همیشه خواست الهی را در جریان اتفاقات زندگیام دیدهام.
زیرا خودم هیچگونه اصراری برای اینکه برگزیده این انتخابها شوم، نداشتم. از سوی دیگر وقتی با یک شاه نقش وارد عرصه بازیگری حرفهای شدم، مطمئن بودم که خواستی بزرگتر از خواست من در گام برداشتنهایم دراین مسیر وجود دارد که تقدیر مرا رقم میزند.
در شهریور ماه سال ۱۳۶۰، وقتی برای بازی در سریال «سربداران» انتخاب شدم. محمدعلی نجفی -کارگردان- به من گفتند: «باید با گروه همسفر شوی زیرا دو سال است همه بازیگران این سریال انتخاب شدهاند و در پیش تولید هستیم ولی نقش ترکانبانو را دراین مدت انتخاب نکرده بودیم.
الان هم به روزهای فیلمبرداری رسیدهایم و باید به لوکیشن ضبط برویم که شهر کاشان است. شما با ما همراه شو تا با کمک کیهان رهگذر برای این نقش تمرین کنی.
بعد از این صحبتها، همراه گروه به شهر کاشان رفتیم و همان طور که گفتند، تمرینها در کاشان انجام شد و من ۲۵ روز بعد از آن صحبتها، مقابل دوربین و علی نصیریان قرار گرفتم. حس و حال غریبی داشتم. خیلی میترسیدیم.
واقعا حضور مقابل ایشان در فضای بازیگری برای یک بچه، واقعا آن زمان یک بچه بودم، میتوانست سخت و ترسناک باشد ولی آن روز و آن لحظات با رفتار حرفهای علی نصیریان نه تنها ترسناک نبود که مثل یک کلاس درس گذشت. برخوردها به شکلی بود که من تازهکار اعتماد به نفس پیدا کردم.
اولین لوکیشنی که مقابل دوربین قرار گرفتید کجا بود؟
لوکیشن در سرچشمه باغ فین بود. ماه بالای سرمان بود. آب روان از کنارمان میگذشت. فضایی زیبا و به یاد ماندنی بود. آن شب از نگاه دیگران و از تعریفهایی که دیگران نسبت به نوع بازیگریام عنوان کردند، متوجه شدم خیلی خوب بازی کردهام. فقط یک خاطره عجیب از آن شب دارم.
چه خاطرهای؟
_وقتی از صحنه خارج شدم تا بعد از دو سه پلان خیلی مشکل کمی استراحت کنم، کاملا احساس کردم دارم بالای زمین راه میروم. انگار ۲۰ سانت از زمین فاصله داشتم. این توضیح دادنی نیست.
نمیدانم پایم را روی زمین میدیدم یا نه ولی اصلا روی زمین نبودم و این حس تا ۱۵ قدم با من همراه بود. انگار انرژی خاصی رها شده بود، اتفاق خاصی افتاده بود. خیلی خوشحالم که اولین پلان زندگیام را مقابل علی نصیریان بازی کردم.
از ایشان بسیار آموختم. هنوز هم به جوانهایی که میآیند و سوال میکنند که چگونه میتوان بازیگر ماندگاری بود و از تکنیکهای درست بازیگری میپرسند، میگویم: امثال من از علی نصیریانها یاد گرفتیم و بهخصوص خود علی نصیریان، شما هم باید توجه به اساتید این هنر داشته باشید. در تمام این سالها نشنیدم و ندیدم که علی نصیریان جایی نشسته باشد و در مورد مسائل حاشیهای صحبت کرده باشد.
عشق به بازیگری را در رفتار و منش این فرد میتوان دید و آموخت. دو سال تمام، روزهای ساخت «سربداران» طول کشید و تمام وجودشان معطوف به کار بود. به معنای واقعی کلمه یک هنرمند سالم هستند؛ یک اسطوره، یک استاد.
اولین پلان زندگیام را مقابل علی نصیریان بازی کردم
با سریال سربداران به صورت حرفهای بازیگری را آغاز کردید و خیلی زود در مدیوم دیگر، در سینما به عنوان یکی از ستارهها معروف و مطرح شدید.
زمانی که به پروژه «سربداران» پیوستم هیچ شناختی از صحنه و پشت صحنه نداشتم. وقتی کار در آن پروژه تمام شد، فکر میکردم، همه چیز در همه جا و در همه پروژهها به همین شکل است. در «سربداران» خیلی به آن روزهای هالیوود نزدیک بودیم. کار در آن سریال در همه زمینهها خیلی بالا بود. بعد از آن پروژه، برای بازی در دو، سه کار دیگر دعوت شدم.
وقتی به دفتر تهیهکنندگان آن آثار میرفتم شوکه میشدم. اینهمه تفاوت فضا و رفتار باورم نمیشد. با خودم میگفتم من کجا بودم، آن فضای کار کجا و اینجا کجا! به همین دلایل بعد از «سربداران» دو سال کار نکردم. یعنی به هر حال توقعم بالا رفته بود. با یک شاه نقش با یک گروه حرفهای کار کرده بودم و نمیتوانستم رفتارهای غیرحرفهای را درک کنم.
شرکت کن، شاید قبول شوی و حالت بهتر شود. شرکت کردم، قبول شدم و همان زمان بود که شاگرد کلاسهای استاد سمندریان در رادیو شدم. در حال گذران کلاسها بودم که پیشنهاد بازی در فیلم «گمشده» به من داده شد.
فیلمی که آقایان جمشید مشایخی و فرامرز قریبیان هم در آن حضور داشتند. حضور این دو بازیگر حرفهای مهر تاییدی بر ضعیف نبودن این اثر بود. با آقای سمندریان مشورت کردم. ایشان گفتند اصلا درنگ نکن. تو برای پشت میکروفون و اتاقهای تاریک به دنیا نیامدهای.
برو و کارت را در سینما ادامه بده. من هم رفتم و به «گمشده» پیوستم. فیلم آنقدر موفقیت خوبی در اکران داشت که پشت سر هم، بازی در آثار مختلف به من پیشنهاد شد که از میان آنها، کارهایی را انتخاب و بازی کردم و در سینما ماندگار شدم.
حضور شما در آثار پررنگ شده بود ولی ناگهان دیگر نبودید. این نبودن پیش از حضور در فیلم «کافه ستاره» شکل گرفت. آن هم درست زمانی که افسانه بایگان یکی از محبوبترین بازیگران سینما برای مردم بود. چرا؟
خودم خواستم. در آن زمان حس کردم همه چیز بسیار تکنیکی شده است. تصورم این بود که مقوله هنر، هنرمندی و خلق، در وجود من به طرف نابودی میرود و نمیخواستم این اتفاق بیفتد. دیگر لذتی از بازیگری نمیبردم.
چرا؟
احساس میکردم شبیه چارلی چاپلین در عصر جدید شدهام. مردی که آنقدر رفتارش ماشینی شده بود که هر شی گردی میدید، برحسب عادت و تکرار، فکر میکرد باید آن را محکم کند.
در بازیگری برایم چنین حالتی پیش آمده بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم کمی از سینما فاصله بگیرم. وقتی هم این تصمیم خود را عملی کردم و مدتی نبودم و دوباره بازگشتم و نتیجه خیلی خوبی گرفتم. دراین مدت نبودن، تئاتر را نیز تجربه کردم.
یک دوره با منیژه محامدی کار کردم، تئاتر «سووشون» خانم سیمین دانشور را بر صحنه بردیم. عالی بود، بسیار از ایشان آموختم. تئاتر و صحنه، فضای بازیگری را دوباره در من زنده و احیا کرد. پس از اجرای این نمایش تا فیلم «کافه ستاره» هیچ پیشنهادی را قبول نکردم و فقط به خود فرصت دادم و با این فیلم بازگشتم.
(خنده) در سالهایی که سنم ۲۳ تا ۲۸ سال بود خیلی دریافت سیمرغ از جشنواره فجر برایم مهم بود. بالاخره کار میکردم. میان آن فعالیتهای سینمایی مورد توجه بودم و میدیدم همه میگویند که خوب نقش آفرینی کردهام ولی دریافت جایزه از من دریغ میشد.
آن زمان حس خوبی از دریافت نکردن سیمرغ نداشتم. ولی وقتی زمان گذشت با خودم به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب که این اتفاق افتاد. برای اینکه وابستگی و تعلقم را به یک شئ به طور کامل از دست دادم و در روحم بزرگتر شدم.
به آنجا رسیدم که این تعلقات، بسیار مسائل کوچکی است که اگر بتوان از آنها گذشت مفاهیم بزرگتری به روحت اضافه میشود. به مرور حاشیههای کار برایم بیاهمیت شدند و برایم آنچه باقی ماند، لحظه آفرینش اثر بود. حتی تمجیدها یا اعتراضهای منتقدان نیز برایم ارزش چندانی نداشتند.
اگر در لحظه خلق نقش، احساس ناب و خوبی داشتم، جوابش را گرفتم. تماشاگر نیز همان طور حس مرا ناب، صمیمی و صادق دریافت کرد. بحث سیمرغ و جشنواره را گفتید، بد نیست بگویم معمولا در مراسمها شرکت نمیکنم ولی برایم جالب است که میزبانهای مراسم سینمایی نیز معمولا فراموش میکنند که پیشکسوتهایی در این عرصه هستند که جایشان در مراسم باید باشد و همیشه جایشان را خالی میگذارند.
این از یاد رفتنها، در روحیهام هیچ وقت اثری نگذاشته است ولی برایم جالب است که واقعا این ارزشگذاریها به چه شکل است.
بعد از «کافه ستاره» و آن زمانی که خود خواستید مدتی به احیای دنیای بازیگری خود بپردازید در یک مقطع زمانی بار دیگر شما نبودید، این نبودن هم به خواست خودتان بر میگشت یا این بار نبودن دلایل دیگری داشت؟
به طبیعت سینما باز میگردد. تازه امثال من، دوران طولانیتری را مورد توجه بودند اما روابط در سینما نقش مهمی دارد.
بودن در محافل سینمایی موثر است. وقتی تو دور میشوی و زندگی شخصی خود را کاملا دور میکنی، طبیعتا از آن دایره ارتباطات خارج شدهای، در این شرایط انتخابها، به مرور، کم و کم و کمتر میشود و محدود به پیشنهاداتی میشوی که حال تو میمانی که انتخاب کنی که در آن اثرها باشی یا نباشی.
البته بماند که در سالهایی که به شدت پرکار بودم، بسیاری از پروژهها دعوت به حضور میکردند ولی اتفاقاتی میافتاد و به آنها گفته میشد که با افسانه بایگان کار نکنید. آنها نیز میترسیدند، ترس از اینکه اگر به حضور من در پروژه خود اصرار کنند، کارشان متوقف شود.
یعنی دوست نداشتند، یک نفر که از قضا زن هم هست، بیاید و اینقدر محبوب شود و در کارهای شاخص حضور داشته باشد.
این گفتنها که با افسانه بایگان کار نکنید از سوی مسئولان و مدیران بود یا از سوی همکاران صورت میگرفت؟
مسئولان. کاملا در جریان بودم. البته با همکاران نیز همیشه اینگونه موضوعات را با همدیگر داریم اما درنهایت من امروز که اینجا هستم از کاری که کردم راضی هستم.
با «کافه ستاره» درخشش قابل توجهای داشتید و بازیگری شما در آن اثر به یاد ماندنی است.
فکر میکنم بیشترین دلیل آن موفقیت به تنهایی که مدتی پیش از آن انتخاب کرده بودم بر میگشت. تنهایی و خلوت به من خیلی چیزها آموخته است.
دراین فرصت است که میتوانی کتاب بخوانی، با طبیعت دقیقههایت را بگذرانی، میتوانی فکر کنی و موسیقی کار کنی و من تبلور این تنهایی و فرصت آرامش و رشد به خود دادن را در بازیگریهایی که بعد از بازگشت انجام دادم، دیدم.
در آن اثر همه سعی کردند خوب باشند، فیلمنامه، کارگردان، تهیهکننده، عوامل همه خوب بودند، با این چیدمان درست، نتیجه خوب حاصل شد.
مردم با احساس نابشان همراهم بودند. من خسته بودم. الان هم تقریبا چهار سال بود که کار نکرده بودم. من حس بدی از این نبودنهایی به هر دلیل ندارم. خستگی در کردم. پای هیچ کسی و هیچ چیزی هم نمیگذارم، تنها میگویم این بخشی از زندگی من است، باید اینگونه باشد و شده است. البته وقتی فیلمنامههای خوبی هم پیشنهاد نمیشود، بهتر است که نباشیم تا بمانیم و نابود شویم، چون کار بد بازیگر را نابود میکند.
بهانه گفتوگو اکران فیلم «خبرخاصی نیست» است، فیلمی که نقش آفرینی شما را بعد از چهار سال دوری به همراه دارد. فیلمی با ژانر اجتماعی ولی با رنگ و لعابی مردمی پسندتر. این درحالی است که سینمای این روزهای ما، پرشده است از آثار اجتماعی افسردهای که به واقع، قبل یا بعد از تماشای خیلی از این فیلمها باید به سراغ آرامبخشها رفت، شما نگاهتان به سینمای امروز با این همه اثرهای افسرده و خاکستری چیست؟
طبیعتا سینما آینه اجتماع است و هنرمند براساس آن چیزی را که دریافت میکند، خلق میکند. میتوانم بگویم در نهایت از این جریان متاسفم. زیرا سینما ما تقسیمی میان آثاری خاص شده است.
بخشی از آثار، فیلمهایی بشدت تلخ و سیاه هستند که میتوانند در سینما باشند ولی وقتی حجم اعظم آثار را به خود معطوف میکنند، آدم به فکر فرو میرود. نوع بعدی،کمدیهای سخیف است و در ادامه یک سری فیلمهای سوپرمارکتی. همه جای جهان اینگونه آثار را نیز دارند ولی جا برای خلق آثار به حقیقت فاخر هم دارند.
در سینمای ما، به اثرهایی نام فاخر میدهند ولی وقتی سراغ تماشای آنها میرویم، متوجه میشویم تنها پرگویی و گندهگویی هستند. واقعا چند اثر در سالهای اخیر ساخته شده که میتوان ادعا کرد فیلمهای به یاد ماندنی هستند؟ حال هم به سینما توجه داشته باشید و هم به تلویزیون. واقعا نیست. کاراکترها اصل جاودانگی را ندارند.
فکر میکنید چرا این اتفاق برای سینما رخ داده است؟
بهخاطر اینکه آدمهایمان نیز سطحی شدهاند. انگار جهان از زمانی که ارتباطات اینترنتی شکل گرفته است خیلی به سمت سطحی رانده شده است. آدمها خیلی کمتر کتاب میخوانند. کمتر کسی موسیقی عمیق و خوبی گوش میدهد.
ارزشها به سمت سطحی نگری رفته است و باید بگویم هنر در عمیقترین لایههای عاطفی انسان شکل میگیرد وقتی اندیشهها به سطح نزدیک شود تنها حباب میماند. در عمق مرواید کشف میشود در سطح حباب میماند و حباب طبیعتا ماندگاری ندارد.
در «خبرخاصی نیست» همسرتان کارگردان آن است. فیلمنامه خوب بود یا اینکه نخواستید به پیشنهاد همسرتان نه بگویید؟
وقتی همسرم خواست چنین فیلمی را بسازد و خوشبختانه به سراغ قصهای رفته بود که بافت دراماتیک خوبی داشت، جواب نه به این پیشنهاد نداشتم. حدودا سه ماه تمرین قبل از فیلمبرداری داشتیم. قرار گرفتن بازیگران چند نسل در کنار هم، تبادل فکرهای خوبی را رقم میزد که نتیجه را مطلوبتر میکرد. در مجموع از «خبرخاصی نیست» راضی هستم. استقبال مردم با توجه به فصل و موضوعاتی که بر پرده اکران است از این فیلم خوب بوده است.
زمانی که ما تازه وارد سینما شده بودیم به چه کتابی میخوانیم و به چه موسیقی گوش میکنیم توجه داشتند، یعنی اساتید دلسوز سینما، به ما یاد آوری میکردند که برای رشد خود باید سراغ مطالعه چه کتابهایی برویم. قصد داشتند که نگاهمان عمیق باشد.
در بین جوانهای این عرصه، استعدادهای بسیار خوبی میبینم اما وقتی این استعدادها هدایت نشوند اول راه شاید شکوفایی داشته باشند ولی چون برای ریشهدار شدنشان تلاش دلسوزانهای نمیشود امکان خشکیده شدن خیلیهایشان وجود دارد. دادههای پیشکسوتها و مسئولان فرهنگی به این جوانها خیلی مهم است.
کلاسهای بازیگری مثل قارچ رشد میکنند ولی کلاسهایی که در مورد انسانیت یک هنرمند، ابعاد هنری یک هنرمند و چه باید باشد و چه نباید بشود صحبت کنند، آنقدر اندک است که میتوان گفت نیست. ما استعدادهای هنریمان را رهبری نمیکنیم. بازیگری که اصولی نداشته باشد و از یک بستر فرهنگی مناسب تغذیه نکند، ماندگار نخواهد شد.
در «خبرخاصی نیست»، رفتارهای حقیقی موجود است. از لحظات ناب رابطه عاطفی در یک خانواده را به نمایش میگذارد که از افت و خیزهای خود برخوردار است. فیلمی است که دروغ نمیگوید و شفاف موضوعی که قصد گفتن از آن را دارد، بررسی کرده است.
فیلم به مخاطب خود میگوید، طوفانهای زندگی میآیند و میروند اما اگر در یک خانواده انسجام کافی و روابط عاطفی محکم وجود داشته باشد، این طوفانها به هیچ عنوان نمیتواند باعث از هم پاشیدگی خانواده شود. وقتی رابطه عاطفی میان اعضای یک خانواده قوی باشد، هیچ چیزی نمیتواند میان اعضای یک کانون فاصله بیندازد.
این سخنهای فیلم در جامعه امروزی که مردمان سال به سال و به بهانه دغدغههای روزمره زندگی از هم خبری نمیگیرند و از هم دور ماندهاند به نظرم جای پرداختن و توجه کردن داشت. برای همین اصلهایی که قصه فیلم بر آنها متمرکز است، میتوان به تماشای خبرخاصی نیست نشست.
ارسال نظر