طنز؛ بمبهای همه کَس کُش!
فاضل ترکمن در روزنامه شهروند نوشت:
صادق هدایت عینک تهاستکانیاش را کمی به سمت بالای بینیاش سوق داد و بعد گفت: «در زندگی زخمهایی است...». هنوز جملهاش تمام نشده بود که چوپان دروغگو گفت: «من همیشه دلواپس زخمای توام!» رضا رهگذر بادی به غبغبش انداخت و گفت: «آفرین چوپان! آفرین! راویان اخبار و ناقلان آثار به تو افتخار میکنند!» کمال تبریزی گفت: «هوی! هوی! صادق رو اذیت نکنین وگرنه میرم فیلم توقیفی میسازمها!» جواد شمقدری گفت: «خب بساز! کی رو میترسونی! تازه اگه خوب باشه، برات لابی میکنم که اسکار ببری!» چوپان دروغگو پقی زد زیر خنده و گفت: «بعد اسم من و پینوکیو بد در رفته!»
صادق هدایت عینک تهاستکانیاش را کمی به سمت بالای بینیاش سوق داد و بعد گفت: «در زندگی زخمهایی است...». هنوز جملهاش تمام نشده بود که چوپان دروغگو گفت: «من همیشه دلواپس زخمای توام!» رضا رهگذر بادی به غبغبش انداخت و گفت: «آفرین چوپان! آفرین! راویان اخبار و ناقلان آثار به تو افتخار میکنند!» کمال تبریزی گفت: «هوی! هوی! صادق رو اذیت نکنین وگرنه میرم فیلم توقیفی میسازمها!» جواد شمقدری گفت: «خب بساز! کی رو میترسونی! تازه اگه خوب باشه، برات لابی میکنم که اسکار ببری!» چوپان دروغگو پقی زد زیر خنده و گفت: «بعد اسم من و پینوکیو بد در رفته!»
پینوکیو گفت: «صادقجان! حالا ادامه حرفاتو با اجازه راویان اخبار و ناقلان آثار و بهخصوص آقای سرشار یا همون جناب رهگذر بگو!» چوپان دروغگو گفت: «بیخود!» صادق هدایت گفت: «گاز را بیاورید!» بهاره رهنما زد زیر گریه و با چشمهای اشکی گفت: «اگه بلایی سر صادق هدایت بیاد، من میدونم و شما و این تیزیِ اینستاگرام و توییتر!» چوپان دروغگو که از بهاره رهنما ترسیده بود، با صدایی لرزان گفت: «صادقخان! خب بفرما! بفرما ببینم چی میخواستی بگی!» صادق هدایت گفت: «این دردهای بیدرمان را نمیشود به کسی اظهار کرد، بهخصوص به تو که فقط باید بروی گاو و گوسفندت را بچرانی! اما من فقط یک عدد سوال ناقابل فلسفی داشتم!» بهاره رهنما گفت: «بگو دردت به جونم!»
صادق هدایت گفت: «من مدام دچار انواع تناقض و پارادوکس و از اینجور چیزها میشوم در این مرز و بوم! مگر موتورسواری دولادولا میشه؟ مگه داریم؟» چوپان دروغگو گفت: «از این حرفها نزن! دلواپس میشم!» بهاره رهنما گفت: «خب! قرص اعصاب بخور چوپونی!» و بعد رو به صادق هدایت کرد و گفت: «چرا صادقجان! ولی بستگی داره کی موتورسواری کنه و با موتور چی کار کنه و دود موتورش به چشم کی بره!» صادق هدایت گفت: «خواهرم موتورسواری اون دو تا دختر دودش به چشم کی میره؟! اگر یکی سوار موتور اسید میپاچید روی صورت این دو تا دختر باز سریع پیداشون میکردند؟!» چوپان دروغگو خندید و گفت: «اگر دختران توی خیابون کلاه ایمنی بگذارند در امانند!» بهاره رهنما گفت: «وا! والا بهخدا استدلال این دیگه واقعا با قرص اعصاب هم خوب نمیشه. شوک الکتریکی بزن هانی!» چوپان دروغگو گفت: «خانم! من با شما شوخی دارم؟!» بهاره رهنما گفت: «برو پی کارت مرتیکه غربتی!»
فریدون مشیری گل سرخی که توی دستش بود بو کرد و بعد گفت: «با هم خوب باشین بچهها! دنیا ارزش نداره!» صادق هدایت گفت: «الکیخوش!» پینوکیو گفت: «بابا راست میگه دیگه فریدون! چه خبرتونه افتادین به جون هم؟!» صادق هدایت گفت: «من فقط یه سوال پرسیدم. بعدشم جوابمو نگرفتم»
رضا رهگذر ٣٦٠ درجه اخم کرد و گفت: «لطفا آدمای ناامید و خودکشیکُن ساکت شن! مرسی! اَه!» اصغر فرهادی گفت: «به نظر من...» جواد شمقدری گفت: «اصغر! میخوای امسال هم برات لابی کنم اسکار بگیری؟!» کمال تبریزی گفت: «تو اگه میتونی کاری کنی، فیلمای منو از توقیف دربیار. اصغر همیشه رو پا خودش واستاده!»
در همان لحظه تاریخی سید محمد غرضی خنده گَل و گشادی به لب انداخت و گفت: «دعوا کنید، هی بزنید توی سر و کله هم، آنقدر دعوا کنید که اجنبیجماعت بیاد بمبهای همهکَسکُش بریزه سرمون!» و بعد سکوت عجیبی حاضران در صحنه را فرا گرفت!
پ
ارسال نظر