طنز؛ راز سکوت عارف
مرتضی قدیمی در وبسایت چیزنا نوشت:
آن نخبه عالم هستی آن متولد یزد، شهر انواع شیرینی و صنایع دستی آن موی سپید چون زال آن دانشمند کول و باحال، آن رفته به غرب و آمریکا کشور انواع نوشیدنی و کوکا آن دکتر رشته برق آن در علم و ادب همزمان غرق محمدرضا عارف رحمهالله علیه.
آن نخبه عالم هستی آن متولد یزد، شهر انواع شیرینی و صنایع دستی آن موی سپید چون زال آن دانشمند کول و باحال، آن رفته به غرب و آمریکا کشور انواع نوشیدنی و کوکا آن دکتر رشته برق آن در علم و ادب همزمان غرق محمدرضا عارف رحمهالله علیه.
نقل است زمانی که مشغول تحصیل در استنفورد بود مشکی مویش چون شب. به ایران که بازگشت شبی خوابی دید و صبح همه موها سپید گشت.
پرسیدند چه گذشت بر تو. هیچ نگفت و چند سالی سکوت کرد و این رویه عادت او شد گویی اصلا هی کن نات اسپیک.
حمیده خانم مروج که دستی در تخصص پوست و مو داشت را نشان کردند برای همسریاش مِیبی که گره از راز خواب آن شب بگشاید و مشکی رفته را به موهای عارف اکسچنج کند.
نقل است هرجا که عارف میرفت حمیده خانم نیز جوینش بود و این دو هیچ جا بیهم دیده نشدند اما گره از رنگ موی و سکوت عارف باز نشد نات اَت آل چه آن زمان که رییس تهران یونیورسیتی بود و چه بعدتر که مِمبر آو پارلمان شورای اسلامی.
نقل است هرجا که میرفت گویی نمیرفت و هرجا که بود انگار نبود و این از کرامات عارف بود.
نقلست عارف از پایهگذارن هنگاوتی به نام باران بود. روزی جوانی برخاست و گفت: داداچ ما یک و نیم میلیون رای چی؟ به شوما دادیم که حالا داد نمیزنی یه عطسهای، یه سرفهای، یه چیزی بگی. یه نگاه به «آخ» ما بکن خب مشدی.
عارف هیچ نگفت و نگفت و نگفت و نگفت.
نقل است از محمد غرضی قدسالله روحه العزیز که در هر نگفت عارف هزار گفت بود و هیچ کسی ندانست.
چون عارف وفات کرد او را بخواب دیدند و گفتند وات واز دِ سکرت آو سایلنس؟
گفت: جاست کیدینگ.
پ
ارسال نظر