طنز؛ انواع برخورد با خبرنگار
رضا ساکی در خبرگزاری ایسنا نوشت:
روز خبرنگار است. برخورد برخی از مردم با خبرنگاران را بخوانید:
در نخستین دقیقه آشنایی:
پسر: من به شما علاقه دارم.
دختر: شغلت چیه؟
پسر: خبرنگارم.
دختر: وای خدای من، عاشقتم. زندان هم رفتی؟ *** عمه بزرگم وقتی میخواهد در جمع به من عزت بگذارد:
برادرزادمه، الان بیکاره خبرنگاری میکنه تا کار شرافتمندی پیدا کنه. *** در بقالی:
بقال: حالا شغلت چیه؟
خبرنگارم.
بقال: فشار روتون زیاده نه؟
نه اصلا.
بقال: یعنی اینقدر فشار روتون هست که نمیتونید بگین فشار رومون هست؟ *** در خواستگاری:
پدر عروس: آقا داماد چه کاره هستن؟
خبرنگارم.
پدر عروس: ما به مشاغل تخیلی دختر نمیدیم. *** معرفی از دور:
دیدیش؟ همون که سبیل داره. بیچاره خبرنگاره. طفلک. *** در اتوبوس:
راننده: بنزین قراره بشه لیتری ۳ تومن.
شایعهاس.
راننده: شما میدونی یا من؟
من خبرنگارم.
راننده: میگه خبرنگارم.
جمع حاضر در اتوبوس:
هرهرهرهرهرهر *** در خانه:
مادر: همسایههای جدیدتون خوبن؟
نه اصلا باهاشون رفتوآمد نداریم.
مادر: چرا؟
زن و شوهر خبرنگارن.
مادر: بلا به دور. *** در بانک:
رئیس بانک: در خدمتم.
وام میخواستم.
رئیس بانک: شغلتون چیه؟
خبرنگارم.
رئیس بانک: ما اغلب به صاحبان صنایع وام میدیم.
من صاحب قلمم.
رئیس بانک: عرض کردم که، شرمندهام. *** پدر هنگام افتخار کردن به بچهها:
سه تا بچه دارم. یکی کارمند دولته، یکی کارمند بخش خصوصیه، یکی هم فعلا خبرنگاره.
باقی بقایتان
روز خبرنگار است. برخورد برخی از مردم با خبرنگاران را بخوانید:
در نخستین دقیقه آشنایی:
پسر: من به شما علاقه دارم.
دختر: شغلت چیه؟
پسر: خبرنگارم.
دختر: وای خدای من، عاشقتم. زندان هم رفتی؟ *** عمه بزرگم وقتی میخواهد در جمع به من عزت بگذارد:
برادرزادمه، الان بیکاره خبرنگاری میکنه تا کار شرافتمندی پیدا کنه. *** در بقالی:
بقال: حالا شغلت چیه؟
خبرنگارم.
بقال: فشار روتون زیاده نه؟
نه اصلا.
بقال: یعنی اینقدر فشار روتون هست که نمیتونید بگین فشار رومون هست؟ *** در خواستگاری:
پدر عروس: آقا داماد چه کاره هستن؟
خبرنگارم.
پدر عروس: ما به مشاغل تخیلی دختر نمیدیم. *** معرفی از دور:
دیدیش؟ همون که سبیل داره. بیچاره خبرنگاره. طفلک. *** در اتوبوس:
راننده: بنزین قراره بشه لیتری ۳ تومن.
شایعهاس.
راننده: شما میدونی یا من؟
من خبرنگارم.
راننده: میگه خبرنگارم.
جمع حاضر در اتوبوس:
هرهرهرهرهرهر *** در خانه:
مادر: همسایههای جدیدتون خوبن؟
نه اصلا باهاشون رفتوآمد نداریم.
مادر: چرا؟
زن و شوهر خبرنگارن.
مادر: بلا به دور. *** در بانک:
رئیس بانک: در خدمتم.
وام میخواستم.
رئیس بانک: شغلتون چیه؟
خبرنگارم.
رئیس بانک: ما اغلب به صاحبان صنایع وام میدیم.
من صاحب قلمم.
رئیس بانک: عرض کردم که، شرمندهام. *** پدر هنگام افتخار کردن به بچهها:
سه تا بچه دارم. یکی کارمند دولته، یکی کارمند بخش خصوصیه، یکی هم فعلا خبرنگاره.
باقی بقایتان
پ
ارسال نظر