طنز؛ فحش حق است
آيدين سيارسريع در روزنامه قانون نوشت:
قدیمها که مرگ برای خودش یه اتفاق مهم به حساب میاومد و آدمها خیلی کمتر از الان میمردن، برای دلداری دادن به بازماندگان و تسلای خاطر اونا میگفتن «مرگ حقه» که الان با عادی شدن مرگ دیگه این عبارت کاربردش رو از دست داده و تبدیل شده به «فحش حقه». این فحش حقه خودش منجر به دق مرگ شدن بقیه و در نهایت تحقق مرگ حقه میشه. الان احساس مترجمان آثار کانت و هگل رو دارم که میدونن چیزی که ترجمه کردن رو هیچکی نمیفهمه ولی با اعتماد به نفس به مسیرشون ادامه میدن. در حال حاضر سوالی که برای من مطرح شده اینه که چرا ما در این کشور عزیز هرکاری که میکنیم فحش میخوریم؟ مسئولی به وظیفهاش عمل نمیکنه فحش میدیم که چرا به وظیفهات عمل نمیکنی؟ بعد یکی دیگه به وظیفهاش عمل میکنه فحش میدیم که وظیفهاش بوده باید عمل میکرده. تیم ملی فوتبال کشور یه مدت با تیمهای ضعیف و درجه دو آسیا مساوی میکرد یا میباخت، فحش میدادیم که خاک بر سرشون عمان رو هم نمیبرن. الان که میبره فحش میدیم که زحمت کشیدن، کوه کندن! میخواستن اینا رو هم نبرن؟! بهطور کلی کسی نمیتونه ادعا کنه که فحش نخورده. دیگه همه یک بار که توی تاکسی نشستن و در تاکسی رو باز و بسته کردن. آروم ببندی فحش میخوری که مگه جون نداری ریغو؟ محکم ببندی هم مورد عنایت قرار میگیری که حیوون! مگه در طویله است؟ من روزی رو میبینم که تاکسیها مجهز به درهای خودکار و بدون دخالت دست شدن ولی مسافرا به دلیل اصطکاک بیش از حد نشیمنگاه با تشک تاکسی که موجب شکستن چینی تنهایی تشک مزبور شده به صورت کلامی به سزای اعمالشون میرسن. یکی به کمک احتیاج داره فحش میدیم که بیوجدانها کمک کنین! البته خودمون همیشه یا پامون درد میکنه یا بدبختتر از اونی هستیم که کمک کنیم. بعد یکی پیدا میشه که به اون بنده خدا کمک کنه، ضمن کنکاش در نیات شومی که حتما داره اونقدر فحش میدیم که طرف به کوهخواری و کارهای خلاف میافته. تو کارهای سیاسی هم که فحش تنها کاریه که از دستمون برمیاد. مورد زیاد داریم که همزمان به اصلاح طلب و اصولگرا و بقیه احزاب و گروههای فکری که من الان متاسفانه بهطور داوطلبانه اسمهاشون رو فراموش کردم فحش میدن، بعد که ازشون میپرسی خودتون چی فکر میکنین و چه پیشنهادی دارین؟ یه پوزخند میزنن و میگن: فکر کردی من وارد این بازیهای کثیف سیاسی میشم؟ عمرا! اینا خیلی زرنگن و ای کاش ما هم میتونستیم اندازه اینا زرنگ و باهوش باشیم. اوج این فحش دادنها اونجاست که برای یک روزنامه نگار مشکلی به وجود میاد
(مثلا پاش رگ به رگ میشه و یه مدت نمیتونه بیاد سر کار) بعد این عزیزان فحش میدن که این از خداش بود پاش رگ به رگ بشه و اصلا خودش از عمد پاش رو پیچوند. اگه هم مشکلی پیش نیاد و رگ پاهای یک روزنامه نگار سالم بمونه هم که باز آماج فحشهای ادبی مثل میرزابنویس و قلم به مزد میگیره. ملاحظه میفرمایید که یکی دو تا رگ چه اهمیتی در سرنوشت روزنامه نگاران داره. خلاصه این که فحش حقه. بهرحال باید مراعات مردم رو کرد. زندگیها سخت شده. یه جایی باید خالی کنن خودشون رو این [...] های [...] به [...] تو [...] کش بافت! چه میشه کرد ...
قدیمها که مرگ برای خودش یه اتفاق مهم به حساب میاومد و آدمها خیلی کمتر از الان میمردن، برای دلداری دادن به بازماندگان و تسلای خاطر اونا میگفتن «مرگ حقه» که الان با عادی شدن مرگ دیگه این عبارت کاربردش رو از دست داده و تبدیل شده به «فحش حقه». این فحش حقه خودش منجر به دق مرگ شدن بقیه و در نهایت تحقق مرگ حقه میشه. الان احساس مترجمان آثار کانت و هگل رو دارم که میدونن چیزی که ترجمه کردن رو هیچکی نمیفهمه ولی با اعتماد به نفس به مسیرشون ادامه میدن. در حال حاضر سوالی که برای من مطرح شده اینه که چرا ما در این کشور عزیز هرکاری که میکنیم فحش میخوریم؟ مسئولی به وظیفهاش عمل نمیکنه فحش میدیم که چرا به وظیفهات عمل نمیکنی؟ بعد یکی دیگه به وظیفهاش عمل میکنه فحش میدیم که وظیفهاش بوده باید عمل میکرده. تیم ملی فوتبال کشور یه مدت با تیمهای ضعیف و درجه دو آسیا مساوی میکرد یا میباخت، فحش میدادیم که خاک بر سرشون عمان رو هم نمیبرن. الان که میبره فحش میدیم که زحمت کشیدن، کوه کندن! میخواستن اینا رو هم نبرن؟! بهطور کلی کسی نمیتونه ادعا کنه که فحش نخورده. دیگه همه یک بار که توی تاکسی نشستن و در تاکسی رو باز و بسته کردن. آروم ببندی فحش میخوری که مگه جون نداری ریغو؟ محکم ببندی هم مورد عنایت قرار میگیری که حیوون! مگه در طویله است؟ من روزی رو میبینم که تاکسیها مجهز به درهای خودکار و بدون دخالت دست شدن ولی مسافرا به دلیل اصطکاک بیش از حد نشیمنگاه با تشک تاکسی که موجب شکستن چینی تنهایی تشک مزبور شده به صورت کلامی به سزای اعمالشون میرسن. یکی به کمک احتیاج داره فحش میدیم که بیوجدانها کمک کنین! البته خودمون همیشه یا پامون درد میکنه یا بدبختتر از اونی هستیم که کمک کنیم. بعد یکی پیدا میشه که به اون بنده خدا کمک کنه، ضمن کنکاش در نیات شومی که حتما داره اونقدر فحش میدیم که طرف به کوهخواری و کارهای خلاف میافته. تو کارهای سیاسی هم که فحش تنها کاریه که از دستمون برمیاد. مورد زیاد داریم که همزمان به اصلاح طلب و اصولگرا و بقیه احزاب و گروههای فکری که من الان متاسفانه بهطور داوطلبانه اسمهاشون رو فراموش کردم فحش میدن، بعد که ازشون میپرسی خودتون چی فکر میکنین و چه پیشنهادی دارین؟ یه پوزخند میزنن و میگن: فکر کردی من وارد این بازیهای کثیف سیاسی میشم؟ عمرا! اینا خیلی زرنگن و ای کاش ما هم میتونستیم اندازه اینا زرنگ و باهوش باشیم. اوج این فحش دادنها اونجاست که برای یک روزنامه نگار مشکلی به وجود میاد
(مثلا پاش رگ به رگ میشه و یه مدت نمیتونه بیاد سر کار) بعد این عزیزان فحش میدن که این از خداش بود پاش رگ به رگ بشه و اصلا خودش از عمد پاش رو پیچوند. اگه هم مشکلی پیش نیاد و رگ پاهای یک روزنامه نگار سالم بمونه هم که باز آماج فحشهای ادبی مثل میرزابنویس و قلم به مزد میگیره. ملاحظه میفرمایید که یکی دو تا رگ چه اهمیتی در سرنوشت روزنامه نگاران داره. خلاصه این که فحش حقه. بهرحال باید مراعات مردم رو کرد. زندگیها سخت شده. یه جایی باید خالی کنن خودشون رو این [...] های [...] به [...] تو [...] کش بافت! چه میشه کرد ...
پ
ارسال نظر