چرا ما بازی می کنیم؟
من دکتر بودن را به دلایل زیادی انتخاب کردم. بعضی از آن ها خوب بودند! و هیچ کدام هم ارتباطی به ارتقای سطح ازدواجم نداشتند؛ برخی دیگر هم اصلا جالب نیستند.
کاملا جدی ام و معتقدم که بازی های ویدیویی، روی من تاثیر گذاشته اند. این را با افتخار می گویم، اما شما ممکن است که به من بخندید.
بنابراین ترجیح می دهم تا پایان مطلب صبر کنم تا خودتان قضاوت کنید. فعلا، دلم می خواهد بگویم که بازی های ویدیویی، با توجه به شناختی که از آن ها پیدا کرده ام، تاثیر زیادی روی شکل گیری شخصیت می گذارند.
هر یک از لحظات اکشنی که در بازی ها می بینیم، تاثیر خاص خود را دارند؛ از لحظات صحنه آهسته انفجار باس فایت های بازی Ikaruga گرفته تا هدشات های خشونت آمیز سری رزیدنت ایول. بعضی از اوقات، تاثیر هر یک از این وقایع، بعد از مدتی خود را نشان می دهند؛ مانند لحظه پایانی برخی از مراحل که امتیازات گیمر در آن ها نمایان می شود.
تشخیص این که چه چیزی باعث وقوع این تاثیرگذاری روی گیمر می شود، کمی سخت است: آیا گیمر تحت تاثیر سرگرم کنندگی بازی قرار می گیرد و یا تحت تاثیر بازخورد و امتیازاتی که از آن دریافت می کند؟
مطمئنا هر از چندگاهی، بدون هدف پرسه زدن در جزیره های عجیب و غریب سری «ریمن» یا جست و خیر کردن در تپه های Kokiri، می تواند جذاب باشد و زوایای جالب تری از بازی را برای گیمر نمایان می کند.
لزومی ندارد که همیشه با هدف جمع آوری امتیاز یا چیزهایی از این دست بازی کنیم؛ اما مسئله اینجاست که بدون امتیاز و سیستم های مشابه، بازی ها ماهیت خود را از دست می دهند و دیگر تجربه ای جذاب در اختیار گیمر نمی گذارند (حداقل از لحاظ فنی).
بازی ها می توانند شخصیت ما را شکل دهند؛ چرا که هر بار بالا و پایین پریدن یا انجام هر عمل دیگری، توسط یک شخص واقعی انجام می شود و انتخاب های وی نسبت به دیگران متفاوت است.
چیستی
دقیقا مطمئن نیستم که معنی لغت گیمر یا گیمینگ چیست؛ اما تقریبا مطمئنم که معنای آن، در دریافت اچیومنت یا عبور از یک چالش خاص محدود نمی شود. چیزهای بیش تری در پس پرده بازی ها و تاثیری که آن روی شخصیت مان می گذارند، وجود دارد.
مثلا احساس رضایت ناشی از استفاده از «سلاح جاذبه» در بازی هف لایف ۲ را در نظر بگیرید؛ و این که چطور می توان به کمک آن، اشیا را تا حدی نابود کرد که «ماهیت» خود را از دست بدهند.
استفان فرای می گوید که ماده محرک ال اس دی «موجودیت همه چیز و چیستی و ماهیت آن ها را آشکار می کند». با توجه به همین «آب بودن آب برایتان نمایان می شود، فرش بودن فرش، چوب بودن چوب، زرد بودن رنگ زرد، همه چیز بودن همه چیز، هیچ بودن همه چیز، همه چیز بودن هیچ چیز».
فرای می گوید که موسیقی نیز دقیقا همین ماهیت ها را برایش نمایان می کند و هزینه اقتصادی و اجتماعی داروی محرک ال اس دی را نیز با خود به همراه ندارد.
با این وجود، من هیچوقت ال اس دی یا مواد محرک و مخدر شبیه به آن را امتحان نکرده ام، اما به خوبی می دانم که بهره گیری از استفان فری و توجه وی به مواد محرک در مقاله ام، روش مناسبی برای صحبت درباره لغت «چیستی» به شمار می رود که همان معنای ماهیت را به همراه دارد.
غیر از این است که بازی های ویدیویی، به اشکال مختلف، چیستی چیزهای مختلف را به نمایش می گذارند؟ از فیزیک گرفته تا نورپردازی و چیزهایی از این دست.
لحظاتی مانند تاریک شدن صفحه نمایش ناشی از ورود به محیطی جدید در گیم پلی یا بالا رفتن از دیوارها در Dishonored این را به ما می گوید که گیمینگ کاملا از چیستی و عکس العمل های ما در قبال آنان پدید آمده است.
شاید بگویید که دیوار و سایه، در دنیای واقعی نیز وجود دارد. اما بازی های ویدیویی، چیزهای مشخصی از دنیای نامحدود واقعی را گرفته و در دنیایی با قوانین محدودتر به نمایش می گذارند.
بنابراین امکان دارد که بازی های ویدیویی، تا حدی در نمایش چیستی ناموفق بمانند و به گیمر اجاز دهند که صرفا به تجربه بپردازد. دقیقا نیز به همین خاطر است که ارتباط ما با بازی های ویدیویی، اهمیتی حائز توجه دارد.
چیستی را در دهان بگذار!
اما یکی از چیزهایی که بعید می دانم بازی ها روی آن تمرکز داشته باشند، جدا کردن بازیکن و روایت داستان از دنیای واقعی است. منظورم این است که شما درگیر روند این بازی ها می شوید؛ مثلا در The Last of Us به محیط پیرامون تان توجه نشان می دهید و می دانید که هر لکه خون، داستانی از ترس و وحشت را روایت می کند.
و در پاره ای از مواقع، بازی ها می توانند افکار بازیکن را در جهت خاصی شکل دهند و وی را روشن سازند. اما احساس حضور بازیکن در تمام وقایع اصلی، همه چیز را به کلی تغییر می دهد؛ این احساس، چندان شبیه به تماشای یک فیلم یا مطالعه کتاب نیست؛ اما معمولا و دائما با آن ها مورد قیاس قرار می گیرد.
به طرق مختلف، بازی ها مانند رقصیدن یا ورزش اند؛ حتی آن دسته از بازی هایی که به رقص یا ورزش ربطی ندارند. آیا غیر از این است که رقصیدن به ما کمک می کند تا چیستی غیرقابل درک یک موسیقی را دریابیم و آن را با حرکات فیزیکی بروز دهیم؟
می توانید این سوال را از یک کوهنورد نیز بپرسید؛ کوهنوردی که به خاطر زیبایی یک منظره، توانایی برقراری ارتباط با طبیعت و پیروز شدن بر آن را می یابد و در نهایت با صورتی خیس از عرق، از نتیجه کار خود لذت می برد.
بازی های ویدیویی هم معمولا چشم انداز و منظره خاص خود را دارند؛ تیره، نئونی، پیکسلی، نورپردازی شده با موتور آنریل و غیره. و فکر می کنم که گیم پلی نیز در این میان، همانند لرزیدن صفحه هنگام دویدن در بازی Mirror's Edge، نقش المانی را دارد که تمام ارتباطات و پیامدهای اعمال گیمر را قابل هضم می کند؛ دقیقا مانند کودکی که برای درک موجودیت یک شی، آن را در دهان خود می گذارد.
کریستین دانلان در مقاله «بازی های فاجعه بار» خود، درباره فواید گیمینگ سخن می گوید و به اعتقاد من بازی ها، فواید زیادی در حوزه ایجاد حس موجودیت و شکل گیری شخصیت دارند.
بنابراین وقتی که مورد پذیرش دانشگاه آکسفورد برای مطالعه رشته مورد علاقه ام قرار نگرفتم، برای مدتی کوتاه اندیشیدم و بعد از آن، ذهنیتی کاملا روشن از خودم داشتم.
اگر می خواستم بعد از این مسئله، با افراد بزرگ تر از خودم مشورت کنم مطمئنا آن ها کاملا گیج می شدند و قادر به یاری ام نبودند. اما به لطف تجارب مشابه واقعیتی که از بازی های ویدیویی به دست آورده ام، تصمیم گرفتم که دکتر شوم.
جامعه را در دهان بگذار!
اما مسلما، این تنها مرحله اول است. دکتر بودن و رشته پزشکی را به این دلیل انتخاب نکردم که از انجام فعالیت های مربوط به آن لذت می برم؛ بلکه پزشکی باعث می شود که احساس کنم در حال مشارکت با جامه ام هستم. درست مثل بازی های ویدیویی!
بازی هایی که شما را در جامعه ای بزرگ و قابل تعامل قرار می دهند و شما، می توانید در مسائلی چون پیدا کردن سگ گمشده یکی از ساکنین محیط، نقش ایفا کنید (بخوانید Zelda). بنابراین، دکتر بودن من هم دقیقا مانند رقصیدن است.
دکتر بودن به من اجازه می دهد که به دنیای خودم ارتباط برقرار کنم و به افرادی که نیازمند کمک اند، یاری برسانم. منطق پشت حرف هایم شاید کمی ضعیف به نظر برسد اما وقتی که از پرسپکتیو نزدیک به آن نگاه شود، بازی های ویدیویی نقشی اساسی در این روند ایفا کرده اند.
بدون شک ممکن است که من افکارم را در قالب مثال هایی برای بازی های ویدیویی بیان می کنم و احتمال این وجود دارد که در حال اشتباه باشم. اما با در نظرگیری این مسئله، که افکار در چه قالبی بیان می شوند، پی می بریم که زاویه دید به مسائل مختلف، اهمیت زیادی دارد.
قبلا و زمانی که جوان تر بودم، این توانایی را داشتم که بازی ها، فیلم ها و کتاب ها را کمی جدی تر در نظر بگیرم.
این طور نبود که در دنیای بازی ها غرق شوم و قوانین آن ها را به عنوان قوانین دنیای واقعی بشناسم، اما ذهنم بیش تر از الان درگیر آن ها می شد.
اگر الان جوان تر بودم شاید به این فکر می کردم که چطور می توان تاثیرگذاری Life is Strange را برای مثال در Final Fantasy پیاده کرد و بیش ترین بهره را از آن برد.
اما از این لحاظ خوشحالم که در هر کدام از جهان های واقعی یا ویدیویی، ارزش های یکسانی وجود دارد.
شاید کمی احمقانه به نظر برسد اما بعضی از اوقات، کارم به عنوان یک دکتر را با کار سالید اسنیک در میدان نبرد در Metal Gear Solid ۳ مقایسه می کنم.
چرا که اگر سلامتی و زنده ماندن برای اسنیک کبیر حائز اهمیت است، بنابراین برای من نیز مهم خواهد بود.
هرچه که در دهان گذاشتید را در بیاورید!
تا حدودی، فکر می کنم که این عقیده از آن جا ناشی شده باشد که در رشته پزشکی، دیدگاه یا زوایه دید دیگری وجود ندارد. پزشکی فوق العاده است، منظورم را اشتباه برداشت نکنید، و من خیلی خوشحالم که نقشی در این جامعه ایفا می کنم. اما در عین حال، سختی های خاص خود را نیز دارد.
با این حال، پزشکی یک ماموریت بیش تر ندارد؛ سلامتی خوب است و عدم وجود سلامتی خوب نیست؛ و به هر شکلی که به آن نگاه کنیم، این موضوع اهمیتی جهانی دارد. اما این دیدگاه واقعا اشتباه است.
انسان نمی تواند در شرایط اضطراری و با مراقبت های دائمی به زندگی خود ادامه دهد و باید جایی در این میانه باشد.
مقصودم این است که بگویم بازی های ویدیویی، روی من تاثیری خاص گذاشتند و من را شکل دادند؛ آن هم به روش های مختلفی که بعید می دانم آن ها را شناخته و برایشان نامی برگزیده باشیم.
تجربیات مختلف از بازی های ویدیویی، در طولانی مدت، می تواند تاثیرات متفاوتی روی هر شخص بگذارد و او را به مسیری متفاوت هدایت کند.
من الان یک دکترم و معتقدم که بخش عمده ای از آن، نشئت گرفته از تجربیات گیمینگ در دوران کودکی ام بوده است. بنابراین، قالبی که از آن به دنیای پیرامون خود نگاه می کنید، اهمیت زیادی دارد؛ چرا که گاهی ممکن است شما را به اشتباه بیندازد.
ارسال نظر