اعتبار متفکر شما به پایان رسیده است؛ جهت تمدید…
بسیاری از متفکرانی که تحت تاثیر شرایط عینی از قبیل یک بیماری فراگیر (برای مثال طاعون قرون وسطا) یا جنگ شروع به اندیشهورزی میکنند، با از بین رفتن آن شرایط موقعیت قبلی را از دست میدهند. همین اتفاق درباره جریانات سیاسی زودگذر نیز میافتد.
همین اتفاق برای متفکران دیگری نیز به شکلهای مختلف رخ داده است. خواندن آثار ژان پل سارتر یا سیمون دوبووار امروز دیگر نشانه یک روشنفکر جدی نیست؛ درحالیکه تا همین ۳۰ یا ۴۰ سال پیش یکی از ملزومات آغاز سیر مطالعاتی محسوب میشد. در این نوشته کوتاه به برخی علتهای از مد افتادن متفکران مختلف پرداختهایم. شاید به یادبود نوستالژی اندیشههای پیش از این پرطرفدار و شاید به منزله هشداری برای جدی نگرفتن بیش از حد چیزی که امروز خیلی جدی به نظر میرسد!
جایی برای پیرمردها نیست
تری ایگلتون جایی در کتاب «چرا حق با مارکس بود؟» مینویسد: «بهطور منطقی آرزوی هر مارکسیستی آن است که بتواند دیگر مارکسیست نباشد!» ایگلتون در ادامه کار مارکسیستها را به پزشکانی تشبیه میکند که مادامی پزشک باقی میمانند که هنوز بیماری وجود داشته باشد. این ذات بحرانزای سرمایهداری معاصر است که باعث شده است فعالان سیاسی مارکسیست به وجود بیایند. به محض از میان رفتن این حقیقت مارکسیسم دیگر وجود نخواهد داشت.
طبعا این آرزوی ایگلتون به این زودیها قرار نیست رنگ واقعیت بگیرد و تا جایی که از روند وقایع قرن اخیر میشود حدس زد، مارکسیستها به این زودیها راهی برای کنار گذاشتن مارکسیسم ندارند، اما درعوض همین نوشته ایگلتون بهخوبی یکی از روندهای فراموش شدن یا از سکه افتادن اندیشهها را توضیح میدهد.
بسیاری از اندیشهها محصول مستقیم شرایط مادی زمانه خویشاند و به همین خاطر فقط تا وقتی زنده میمانند که آن شرایط مادی پابرجا مانده باشد. آشکار است که امروز با از میان رفتن بردهداری دیگر کسی علاقهای به خواندن آرمانشهری که بر پایه جمعیت بردگان بنا شده است، نداشته باشد. بسیاری از متفکرانی که تحت تاثیر شرایط عینی از قبیل یک بیماری فراگیر (برای مثال طاعون قرون وسطا) یا جنگ شروع به اندیشهورزی میکنند، با از بین رفتن آن شرایط موقعیت قبلی را از دست میدهند. همین اتفاق درباره جریانات سیاسی زودگذر نیز میافتد.
نئولیبرالها تمایل دارند تا روند پیشرفت تاریخ را نادیده بگیرند و به این ترتیب تفکر لیبرال را حد نهایی تفکر و پیشرفت بشر تلقی کنند که از پی آن دنیای دیگری ممکن نیست. در حدود دو دهه پیش و در دوران اوجگیری توفیق اقتصادی و سیاسی لیبرالیسم نوشتههای فراوانی درباره پایان تاریخ و همیشگی بودن لیبرالیسم، تفاوت اقتصاد سرمایهداری با نمونههای پیشین شیوه تولید و بنابراین ابدی بودن آن و مسائلی از این دست به وجود آمد و متفکرانی از قبیل فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون مرکز توجه بسیاری از کنشگران سیاسی حوزه اندیشه بودند. بحران اقتصادی جهانی، بنیادگرایی اسلامی، بهار عربی و در خطر افتادن اتحادیه اروپا خیلی زود محتوای پیامبرگونه این نوشتهها را زیر سوال بردند. امروز کمتر کسی است که آن نوشتهها را جدی بگیرد، یا درباره شرایط تحققشان فکر کند. خود تز «پایان تاریخ» هم حالا جزئی از تاریخ شده است.
تا 30 و چند سال پیش بخش عمدهای از کتابهایی که در کتابخانه هر دانشجوی تحصیلکرده و آزاداندیش ایرانی پیدا میشد، کتابهای مربوط به جنبشهای حزبی بود. امروز خواندن کتابهای حزبی عموما فقط از کسانی برمیآید که قصد پژوهش دارند. نوع ادبیات و شکل اندیشهورزی حزبی دیگر به هیچ عنوان آن شور و هیجان بالقوه سابق را ایجاد نمیکند. چه کسی امروز حاضر است کتابی درباره این بخواند که نقش زنان در ساختار حزب باید چطور باشد، یا حزب چگونه باید با مردمی که عضو حزب نیستند، ارتباط برقرار کند، یا چیزهایی از این دست؟ دنیای ما تغییر میکند. فقط اندیشههایی تاب جلو آمدن با تاریخ را دارند که از پیش برای تغییرات آماده شده باشند.
تیر تو پیش پایت افتاده است رفیق…
گاه بعضی از اندیشمندان ترجیح میدهند هدفهایی کوتاهمدت و عملیتر برای اندیشههایشان انتخاب کنند و در همان حدود فعالیت کنند. این شکل فعالیت کوتاهمدت این حسن را دارد که به عملگرایی بسیار نزدیک است و میتواند به احتمال زیاد منجر به جریانات اجتماعی شود، اما درعوض تاریخ مصرف آن اندیشه را تا زمانی کوتاه میکند که آن معضل هنوز حل یا آن خواست هنوز محقق نشده باشد.
در دوران اوج مبارزات سیاهان در آمریکا برای کسب آزادی و حقوق برابر نوشتههای کسانی مانند مارتین لوترکینگ یا مالکوم ایکس بسیار باب روز بود و در میان جوانان پرطرفدار محسوب میشد. بهطور خاص جوانان پرشروشور جهان سوم با اشتیاق بسیار آثار آنان را ترجمه میکردند و بهعنوان کتابهایی رهاییبخش با جان و دل میخواندند. امروز، در شرایطی که یک سیاهپوست رئیس جمهور آمریکاست، حتی تصور این قضیه هم دشوار به نظر میرسد. نوشتههای مارتین لوترکینگ امروز دیگر تنها ارزش تاریخی دارند.
همین اتفاق برای آثاری که تنها برای برملا کردن ذات حکومت شوروی نوشته شده بودند نیز افتاده است. آثار داستانی تاویلپذیری مانند «مزرعه حیوانات» و «۱۹۸۴» اگرچه امروز دیگر به اندازه قبل محبوب نیستند، اما بهخاطر همان خاصیت تاویل و تطابقپذیری هنوز محبوب ماندهاند، اما درعوض آثار تئوریکتری از قبیل نوشتههای واسلاو هاول، رهبر فیلسوف آزادیخواهان جمهوری چک امروز، یکی دو دهه بعد از آنکه روی نقشهها دیگر کشور عظیم اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد، تقریبا هیچ خواهانی ندارد و بهتمامی از یادها رفته است، درحالیکه بهخصوص در جوامع در خطر کمونیسم این آثار زمانی بسیار باب روز بود.
همین اتفاق درست در جهت مخالف درباره رسالههای ضدفاشیستی نیز رخ داده است. از میان متفکرانی که مسئله فاشیسم را جدی گرفته بودند، تنها کسانی هنوز برای خواندن مهم به نظر میرسند که فاشیسم را بهعنوان یک گزاره کلان در نظر گرفتهاند و کسانی که صرفا به تفکر فاشیستی رایج در آلمان یا ایتالیا پرداختهاند، عملا از یادها رفتهاند. به نظر میرسد برای زنده ماندن در تاریخ اندیشه باید هدف را خیلی دوردست انتخاب کرد؛ شبیه کاری که مارکسیستها کردهاند!
در راه مانده
اندیشمندان بسیاری هستند که تا مدتها رادیکالترین متفکران تصور میشدند، اما بهزودی متفکرانی رادیکالتر باعث شدند تفکرات آنان محافظهکارانه و حتی گاه ارتجاعی به نظر برسد. طبیعی است که جوانان دنبالهرو تفکرات رادیکال که اندیشه را نه به صرف اندیشه محض که بهعنوان راهی برای رهایی طلب میکنند، ترجیح میدهند همیشه به رادیکالترینها نزدیک بمانند و به این ترتیب غبار زمان بر افکار و اندیشههای بعضی از متفکران پرطرفدار گذشته مینشیند.
دور نیست روزگاری که کتاب «جنس دوم» سیمون دوبووار نماد فمینیسم مترقی محسوب میشد. تقریبا همه زنانی که قصد داشتند سهمی در جنبش زنان داشته باشند، لازم میدانستند یک بار کتاب را بخوانند، یا لااقل یک نسخه از آن را داشته باشند. امروز کمتر کسی درباره دوبووار اینطور فکر میکند. مطالعات جدید فمینیستی با پیش رفتن در حیطههایی از قبیل زبان و روانکاوی (مثلا در مطالعات روشنفکری مانند لوس ایریگاری) سویههای تازهای گرفتهاند که نشان میدهند باور دوبووار به نقش تام و تمام اجتماع در نابرابری جنسیتی چندان هم درست یا حداقل رادیکال نیست.
در دهههای 60 و 70 میلادی در روزگاری که ماتریالیسم جزمی و حزبی بهتدریج داشت به اندیشهای دگم و غیرقابل انعطاف تبدیل میشد، گرایش به نوعی عرفان و پرهیز شبهمذهبی در متفکران اگزیستانسیالیست باعث شده بود آنان باب روزترین متفکران دنیا باشند. اما بهزودی با همهگیر شدن عرفانهای مدرن و تنیده شدن دوباره خرافه در بافت زندگی معاصر آنان جذابیت سابق را از دست دادند و شور خلسهآور نوشتههای آنان در چشم اغلب خوانندگان به لفاظیهایی بیدلیل تبدیل شد که دیگر نشانههایی به سوی رهایی به شمار نمیآمدند.
آزمودن آزموده
به درست یا به غلط، بیشتر مردم دنیا به مثل «آزموده را آزمودن خطاست» باور دارند؛ اگر نه در کلام، لااقل در عمل. به همین خاطر در مواردی که یک اندیشه یا یک اندیشمند بیش از حد به ساختار واقعی قدرت نزدیک میشود و در آن مشارکت میکند، عموما باید این ریسک را بپذیرد که در صورت شکست از پانتئون اندیشمندان هم بیرون رانده خواهد شد.
این همان اتفاقی است که برای بسیاری از متفکران مارکسیست، لااقل مارکسیستهای ارتدوکس اولیه افتاده است. امروز دیگر کمتر کسی است که کتابهای لنین را بهعنوان یک کتاب فلسفی مطالعه کند. بیشتر خوانندگان، مگر کسانی که منحصرا به تاریخ مارکسیسم یا به خود اتحاد جماهیر شوروی علاقهمندند، معتقدند حاصل اندیشه لنین همان چیزی است که در شوروی رخ داده است و طبعا اندیشهای که چنین حاصلی دارد، چندان نباید خواندنی باشد. همین اتفاق برای متفکران نزدیک به حزب ناسیونال-سوسیالیست آلمان (حزب نازی) نیز رخ داده است. بیشتر مخاطبان حوزه فلسفه امروز با اکراه به نوشتههای کارل اشمیت نزدیک میشوند و ترجیح میدهند وقتشان را صرف اندیشمندانی کنند که یا از آزمون تاریخ سربلند بیرون آمده باشند، یا هنوز فرصتی برای آزمودن به دست نیاورده باشند.
موخره: مقبولیت عام اساسا قرار است چه چیزی را درباره محتوای یک تفکر تعیین کند؟ عملا هیچچیز! به همان اندازه که باب روز بودن و پرطرفدار بودن یک اندیشه یا یک اندیشمند چیزی را درباره محتوای آن تغییر نمیدهد، از مد افتادن آن هم باعث بیاهمیت شدن آن نمیشود. متفکران مدرن امروز دوباره دست به کشف اندیشمندانی میزنند که در غبار تاریخ از چشمها کنار رفتهاند. بازخوانی اسلاوی ژیژک از اندیشههای لنین، دوبارهخوانی مکتب فرانکفورت از روی دست ماکیاولی یا بازگشت متفکرانی مانند آگامبن به کارل اشمیت نشان میدهد در تاریخ اندیشه همیشه نقبهایی برای به عقب نگاه کردن هست. شاید رهایی درست پشت یکی از همین نقبها، در گذشته منتظر ما باشد!
ارسال نظر