صدام بعد از فتح خرمشهر کدام فرمانده را اعدام کرد؟
رئیس سابق ستاد ارتش عراق فاش کرده که صدام حسین بعد از فتح خرمشهر در جنگ با ایران، فرماندهان لشگر از جمله صلاح القاضی، فرمانده لشگر سوم را اعدام کرد.
آنچه میخوانید بخشی از کتاب «عراق از جنگ تا جنگ/صدام از اینجا عبور کرد» است که گفتوگو با نزار الخزرجی و سه مقام سابق عالیرتبه عراق در آن آمده و «دیپلماسی ایرانی» هر هفته بخشی از آن را ترجمه و منتشر میکند:
راه و روش صدام چه بود که آن را ظالمانه میدانستند؟
در طول جنگ قاطع بود و همه مطالبات ارتش عراق را تامین کرد و همه درآمدهای عراق را در اختیار ارتش قرار داد.
آیا آدم شجاعی بود؟
تصمیمهای او نشانهای از شجاعت و قساوت او بود.
آیا از جبهه دیدن میکرد؟
مقرها را میدید و خواستار رفتن به خط مقدم میشد، فرماندهان اصرار داشتند که او به مناطق واقعا خطرناک نرود.
آیا با تو در جبهه دیدار کرد؟
بارها پیش من آمد.
در کدام جبهه؟
در بخش شرقی، شرق خانقین دو بار پیش من آمد و از من خواست که به خط مقدم برود، که من او را به بخشهای پشت جبهه رساندم و بعد به او گفتم که اینجا خط مقدم است، برای اینکه اگر او کشته میشد مسئولیت آن به گردن من میافتاد.
آیا عدنان خیرالله شجاع بود؟
بله شجاع و فهمیده بود، اما او تصمیمگیر اصلی نبود.
بارزترین فرماندهان نظامی در خلال جنگ عراق و ایران چه کسانی بودند؟
افراد بارز بسیاری بودند که در درگیریها موفق ظاهر شدند و شماری هم در مسئولیتهایشان شکست خوردند، اما ما در آخر کار توانستیم کار جنگ را تمام کنیم.
آیا صدام فرماندهان نظامی را هم اعدام کرد؟
بله به دلیل اینکه میگفت نتوانستهاند به مسئولیت خود به شکل مطلوب عمل کنند، نه به دلیل خیانت یا نامردی.
آیا اعدامها تاثیری هم بر روحیه ارتش عراق میگذاشت؟
قطعا میگذاشت اما جنگ، جنگ است و مجالی برای سهلانگاری نیست.
چگونه یک فرمانده را میکشت، چه کسی دستور اعدام را صادر میکرد؟
این قضیه را ما نمیدانیم، مثلا بعد از سقوط محمره [خرمشهر] فرمانده سپاه و فرماندهان لشگر را اعدام کرد از جمله صلاح القاضی، فرمانده لشگر سوم. گفته میشود او با صدام و فرماندهان به دلیل دخالتهایشان در کارش و چگونگی اداره سناریوی درگیریها بحث و جدل کرد که باعث تحمیل خسارتهای سنگینی به لشگر شد، چنین بحث و جدلهایی نوعی عبور از حدود و خط قرمزها محسوب میشد.
وقتی که فرماندهان نظامی برای حضور در جلسهای نزد صدام میرفتند تفنگهایشان را با خودشان نمیبردند؟
بله صحیح است.
اما صدام تفنگ خودش را میبرد؟
بله. در هر حالتی فرماندهان نظامی معمول بود که تفنگهایشان را با خود برندارند. من تا آخر تفنگی را با خود حمل نمیکردم و وظیفه فرمانده بود که محدود به حمل تفنگ نشود.
چگونه از آتشبس استقبال کردید؟
آن را جشن گرفتیم و بسیار شادمانی کردیم برای اینکه اراضی عراق به طور کامل آزاد شدند و ۳-۲ کیلومتر در مرزهای ایران نفوذ کردیم که دلیل آن فقدان نشانههای قدیمی مرزها بود که برای اینکه اشتباه نشود کار گذاشته شده بودند، این مساله را به اطلاع فرماندهی [کل قوا] رساندم.
آیا از طریق تلفن به اطلاع او رساندید؟
نه، ما با هم بودیم، بعد از ترک مخاصمه بیانیه مشهور خود را صادر کرد [...]
آیا صدام شخصا از [امام] خمینی متنفر بود؟
قطعا و معتقدم که این احساس دوجانبه بود. مزاج دو طرف هر کدام نقیض یکدیگر بود.[...] باید به یاد بیاوریم که[امام] خمینی در عراق بود و بعد او را از عراق دور کردند. به موجب توافق الجزایر میان صدام و شاه ایران در ۱۹۷۵ هر دو کشور تعهد دادند که از مخالفان حکومتهای یکدیگر حمایت نکنند. در حالی که [امام] خمینی بیانیه و نوار علیه شاه از داخل عراق صادر و منتشر میکرد. مقامات هیاتی را نزد او فرستادند و برای او پایبندیهای معاهده ۱۹۷۵ را تشریح کردند و از او خواستند یا به تعهدات پایبند باشد یا عراق را ترک کند.[امام] خمینی این کار را ضربه بزرگی میدید. به اعتقاد من دشمنی شخصی میان [امام] خمینی و صدام از دلایل آغاز جنگ و استمرار طولانی مدت آن بود. یک نفرت دوجانبهای وجود داشت.
آیا از شکست دادن ایران خوشحال بود؟
قطعا، شخصیت صدام حسین بعد از این لحظه تغییر شگرفی کرد، خود را پیروز میدید و پز میداد و مغرور شده بود، تا اندازهای که خودش را الهه میدید و شروع کرد خود را از دیگران دور کردن. کارهایش عجیب و غریب شده بود. وقتی که به تو نیاز پیدا میکرد تو را در آغوش میگرفت و وقتی که احتیاجش تمام میشد به رگبارت میبست، این دقیقا کاری بود که عملا با خود من کرد بعد از اینکه برایم اعتبار بزرگی در میان نیروهای مسلح به وجود آمد.
در درگیریهای بسیاری حضور داشتی، آیا کسی هم کشته شد که او را بشناسی؟
بله، به ویژه در خط مقدم و در لحظه اداره درگیریها.
احساست به عنوان یک فرمانده وقتی که یکی از افسرها یا سربازانت کشته میشدند، چه بود؟
احساس سختی بود، در خلال جنگ روابط بسیار صمیمانهای با مردم به وجود میآید. آنچه افسرها و سربازها را گردهم میآورد سرنوشت یکسانی است که اساس آن پشتیبانی از یکدیگر است. کار ما متمرکز بر کم کردن خسارتها بود و عملا هم خسارتهای درگیریهای ما که به واسطه آن عراق را آزاد کردیم، کم بودند. موفق شدیم به جنگ پایان دهیم و به این شکل توانستیم جان صدها هزار نفر از عراقیها و ایرانیها را از کشتار نجات دهیم.
آیا ممکن بود جنگ چند سال دیگر هم ادامه پیدا میکرد؟
بله، اگر به همان شیوه سابق میماند ادامه پیدا میکرد و به اعتقاد من عراق دیگر نمیتوانست به جنگ ادامه دهد، برای اینکه درآمدهایمان ته کشیده بودند و بدهیهای سنگینی بر دوشمان افتاده بود، خسارتهای انسانیمان نیز نسبت به جمعیت بسیار زیاد بود، علاوه بر آن خطوط نفت هم بسته شده بودند. در حالی که ایرانیها از لحاظ تعداد از ما بیشتر هستند و راههای مواصلاتی آنها و صادرات نفتشان باز بود، در آن موقع ایران با تعداد کمی از نیروهای سپاه پاسداران خود میجنگید.
قصه امواج انسانی چه بود؟
مبالغههای زیادی سر آن شده است. ایرانیها بر بخشهای سبک و انسانی برتری عددی داشتند و بر آن تکیه میکردند.
ارسال نظر