۱۴۷۲۲۰۷
۳۷ نظر
۳۸۶۷
۳۷ نظر
۳۸۶۷
پ

پشت پرده قصه ۲۰ساله و غم‌انگیز حمید لولایی و علی صادقی

پاییز ۸۳ را این روزها خوب یادم است. سفره افطاری که جمع می‌شد تمام خانواده پای تلویزیون منتظر صدای اخشابی می‌ماندند تا ماجراهای آقا ماشاالله را تماشا کنند.

برترین‌ها - سهراب نامجو: پاییز 83 را این روزها خوب یادم است. سفره افطاری که جمع می‌شد تمام خانواده پای تلویزیون منتظر صدای اخشابی می‌ماندند تا ماجراهای آقا ماشاالله را تماشا کنند. حالا از آن روزها خاطراتش مانده. پس از تماشای چندباره بازسازی نوستالژی قیمه‌ها و ماست‌ها در جوکرِ علیخانی انگار دوز خاطره‌گردی‌هایم بیشتر شده. همانجا که حمید لولایی ناگهان 20سال خاطره را عین آوار بر سرم می‌ریزد. راستش این روزها بیش از همه اوقات دیگر دلتنگ همان سال‌ها می‌شوم.

پشت پرده قصه 20ساله و غم‌انگیز حمید لولایی و علی صادقی

از وقتی که این ویدئو را در اینستاگرام باز کردم منقلبم. الحق که ادیت دراماتیکی هم سوار کار بود. اصلا شاید شان نزول علی صادقی و حمید لولایی در جوکرِ تازه بازسازی همین سکانس بوده تا من و امثال من را ببرد به روزهایی که زندگی اینقدر سیاه و سفید طی نمی‌شد. پس پرت شدم به آن دوران شیرین؛ جایی که حداقل رویا را می‌شد برای لحظاتی در ذهن مرور کرد. سنی نداشتم که ندانم یک صبح را به شب رساندن در این آشفته‌بازار چه مرارتی دارد.

آن روزها خندیدن بخش ثابت روزمرگی‌هایم بود. روزمرگی‌هایی که با سختی بیداریِ اول صبح برای رفتن به مدرسه و تحمل زنگ مزخرف ریاضی آغاز می‌شد اما پس از آن که حوالی ظهر به خانه برمی‌گشتم تازه هیجان شروع می‌شد. هیجانِ دنیایی تازه که چیزی از درس و مدرسه نمی‌دانست و کامپیوتر به مثابه لذت بردن از باقی دقایق روز بود. جلوتر رفتم. یک آقایی آمد و دنیایمان را تکان داد. تیم ملی هم قرار بود مکزیک و آنگولا را ببرد اما خب نبرد. انگار تازه داشت ناملایمتی‌ها شروع می‌شد. از حمید لولایی و علی صادقی هم خبری نبود. کویرِ روزهای خوب بودیم که ناگهان تبلیغات "بزنگاه" شروع شد. بزنگاه آخرین خاطره خوبی‌ست که از آن سال‌ها دارم. بعدش انگار تلویزیون‌مان برفکی شد.

پشت پرده قصه 20ساله و غم‌انگیز حمید لولایی و علی صادقی

جلوتر رفتم. فهمیدم ساختمان وزارت کشور در میدان فاطمی‌ست. بعدش اخبار دلار آمد. با قطعنامه‌های سازمان ملل آشنا شدم. جلوتر رفتم. دلار از هزار به دوهزار پرید. زندگی ما هم پرید. مرد دیگری آمد و کلیدی به دست داشت. تیم ملی کره را در اولسان برد. خیابان‌ها از این حماسه، بنفش شد! قرار بود زندگی‌مان زیر و رو شود. تصویر عطاران با تلویزیون غریبه شده بود. جلوتر رفتم و تلویزیون‌مان شده بود آلبوم تصاویر ظریف در وین و ژنو. می‌گفتند همه چیز مثل سابق می‌شود. دانشجو شده بودم. ترامپ آمد و پلاسکو ریخت. تخم مرغ گران شد. دلار به 6000 تومان پرید و زندگی‌مان دوباره زیر و رو شد. دانشگاه تمام شد. جلوتر رفتم. تازه فهمیدم بنزین چه ماده مهمی‌ست. هواپیما سقوط کرد و بعدش هم کرونا آمد.

قرار بود تابستان شود و ماسک‌ها را برداریم اما نرفت که نرفت تا ذره ذره کم و کمترمان کند. فهمیدم اوکراین خیلی به روسیه نزدیک است. پاییز شده بود. فکر می‌کردم فقط ساختمان شبکه دو در خیابان الوند است اما خب ساختمان‌های دیگری هم بود. پاییز دیر تمام شد. از انگلیس و آمریکا هم باخته بودیم. جلوتر رفتم. خواستم بخندم اما خبر خنده‌داری نبود. متورم شده بودیم. مرد دیگری آمد تا برایمان یک زندگی معمولی را به ارمغان بیاورد. علی صادقی و حمید لولایی برگشتند. جوکر آمده بود. علی دوباره قیمه‌ها را در ماست‌ها ریخت و حمید همان سوال را تکرار کرد. علی بهت‌زده شد. او هم با ما این راه 20ساله را طی کرده بود. حمید هم لبخند زد (شما بخوانید فرو ریخت).

حالا ما با دیدن این ویدئو اشک می‌ریزیم. مرثیه‌ای شده برای نسلی که جنگ ندید اما همه چیز دید. حالا نه ما آدم‌های 20سال پیش هستیم که پس از افطار پای تلویزیون بنشینیم و نه حمید برای ما آقا ماشاالله می‌شود. تیم ملی از قرقیزستان گل خورد. از خانه بیرون می‌زنم. چراغی روشن نیست. حتما برق رفته. آن موقع‌ها برق هم بود. 20 سال زیاد نیست، عمرِ آدمی‌ست...

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • رویا

    حرف دل خیلی از ما بود

  • ناشناس

    این همه حوادث اتفاقات دیگه مهم افتاده هیچی نمیگه ازش

  • ناشناس

    غم و غصه هات خیلی کوچیکن ! خوش به حالت 😑

  • ناشناس

    مردم با اوشین هانیکو دیدنی ها سرزمین شمالی کارتون دهه شصت بیشتر خاطره دارند

  • ناشناس

    برنامه های مزخرف میدیده دلش تنگشده

  • ناشناس

    زندگی چند نسل نابود شد

  • ناشناس

    میدونستم یه روزی خیلی دیر میفهمین عمرتون بیخودی گذشت در ایرن با این سریال ها فوتبال سرگرم تون کرده بودن

  • علیرضا

    آفرین

  • جودی

    گذشت و دیگه برنمیگرده اون روزها...

  • ناشناس

    همون بهتر سریال چرت تلویزیون فراموش میشن

  • محمد

    خیلی متن قشنگ و دردناکی بود

  • شهرباران

    چه متن زیبا و البته دلگیر و حقی
    تمام روزها و سالها رو با متن مرور کردم.
    من هم فرو ریختم 😔
    و افسوس گذشته که دلتنگش می‌شیم

  • حسینی

    اشک ما رو هم درآوردی... یاد اون ایام بخیر. درست میشه برادر، درست میشه

  • سیدمحمدسلطانی

    عالی
    حالی کردم
    یادت ای دوست بخیر،
    بهترینم خوبی؟
    خبری نیست زتو.....

  • چشم سوم

    همین طوری،عمرمان سپری شد!

  • مهدی قرقچیان

    درود به شرفت که تلخ روایات کردی از حسرتهایمان

  • حمید

    درود به شرفت
    این حرف دل خیلی هاست
    اما افسوس ...

  • منفرد

    ایول عالی بود....ودر آخر اینگونه شد که دهه پنجاه نابود شد...

  • حسین

    خیلی غم انگیز بود.

  • مهدی غلامعلی شاهی

    واقعا کجاست اون روزا

  • ساناز

    دست مریزاد به نویسنده این متن

  • مریم

    تو یه دهه ۸۰ بی ادبی که هیچی نمیفهمی از روزگار شیرین و تلخ ما . سکوت کن

  • مریم

    اره متن خیلی قشنگی بود اونموقع من با تمام بدبختیام دلم به این سریالها خوش بودد.

  • محب الحسین

    هعی گذشت ک گذشت چقد زود دیر شد ....واقعا خوش بودیما دلم حال و هوای اون روزا رو خواست

  • آریانا

    بغض کردم .لعنت بر باعث و بانی این وضع
    لعنت به کاسبان تحریم
    لعنت به دشمن داخلی
    لعنت به همشون

  • B.B.kto

    هی روزگار چی فکر میکردیم چی شد... حیف حیف از جوونی که اینطوری گذشت به امید این آینده. هر سال بدتر از... سپاس از نویسنده خوب و کار بلد بابت خاطره بازیش، ما رو بردی به اون دوران.

  • ناشناس

    نویسنده واقعا در ربط دادن همه چیز به هم خیلی موفق ظاهر شد

  • ناشناس

    😭😭😭😭

  • ناشناس

    ۲۰ سال دیگه حسرت این روزها رو میخوریم روزگار همینه

  • فرهاد

    بغض کردم... آخه ماه رمضون ۲۰ سال پیشه ، من ۱۴ سالمه ، منتظرم که اذون بدن ، خودم که روزه نمیگیرم ولی ذوق دارم چون هرشب دوره قرآن با تمام رفیقای هم سنم توی فامیل که ۱۷ نفریم ، جمع میشیم ، هرشب بساط خنده و مسخره بازی ، بعد دوره قرآن فوتبال و والیبال دستمه جمعی توی پارک بلوار فرودگاه مشهد ، چقدر همه چی ساده و باحال بود ، حالم بد شد پسر ... از اون جمع ۱۷ نفره ، هرکدوم یه جور به آرزوهاش نرسید و تصورشم نمیکردیم هممون مجرد بمونیم چون اوضاع کار و اقتصاد وحشتناکه... چقدر دور شدیم ما آدما از هم

  • جانم ایران

    اولین باره که نوشته ی یه خبر رو دوبار میخونم دم نویسنده گرم چقد حرف دلمونو میزد

  • ناشناس

    بغض در حال ترکیدن

  • سکوت شبها

    ما به 10 ریال می‌گفتیم یک تومان
    به هزار تومان هم گفتیم یک تومان
    به یک میلیون هم گفتیم یک تومان
    الان به یک میلیارد هم می‌گوییم یک تومان چقدر راحت 9 تا صفر زیاد شده و با سرعت زندگی ما را ختم به شر کردند

  • سکوت شبها

    این متن مربوط به عمر 20 ساله از 83 تا43 هست و من شاهدم که با یه ریال یه پلاستیک پر از کیک و شیرینی و شکلات میخریدم و تا یک هفته خوراکی داشتم بعد جنگ شد و یه ریال شد 5 ریال بعد 10 ریال و گذشت و گذشت تا رسید به الان که اگر همان خوراکی‌های زمان کودکی را که با یه ریال میخریدم بخوام به نرخ الان حساب کنم بیشتر از 3 میلیون میشه

  • Unco

    چقدر چقشنگ نوشتی ..

  • طیبه

    بازهم دلنوشته ای زیبااز یه نویسنده ی توانا
    دلگیر،اماپُرازحرفهای دلمان که درچندسطربابیانی شیوانوشته
    شده،ویادخاطرات تلخ وشیرین ۲۰ساله
    را بابُغض دردناکی برایمان زنده
    کرده،حرف دلِ مامتولدین پنجاه که
    ازشروع زندگی درتلاطم سختی ها غوطه
    ورشدیم و هنوزم برای گذران زندگی
    دران دست وپامیزنیم تا کی برسیم که
    به ساحل ارامش خداداند، که الان
    دیگردلم ان ساحلی رو میخواهدکه
    جناب موزون دربرنامه ی زندگی پس از
    زندگی شیرین بیانش میکند،ارامشی به
    رنگ همان نورهای زیباکه نظیرش را
    دراینجا ندیدیم ولی تجربه گرها ،تجربه اش کردن،ارامشی ابدی ازجنس نور

  • Hojat

    عاالی بوود

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج