خبرگزاری ایسنا: عبدالله موحد نخستین بار در سال ١٩۶٢ با پیروزی مقابل زاربگ بریاشویلی در جریان دیدار دوستانه ایران و شوروی نام خود را بر سر زبان ها انداخت. نابغه کشتی ایران پس از چهارمی در المپیک ۱۹۶۴ توکیو، درخشش خیرهکنندهای در میادین جهانی داشت و توانست ۶ سال متوالی به ۶ مدال طلای جهان و المپیک چنگ بزند و بزرگان کشتی دنیا را مقهور خود سازد.
صیاد طلای جهان نخستین بار در مسابقات جهانی 1965منچستر و در ٢۵ سالگی بر سکوی نخست جهان ایستاد؛ جایی که کشتی آزاد ایران با ٣ طلای سیف پور، موحد و مهدی زاده و 2 نقره فرخیان و صنعتکاران، برای دومین بار بر بام دنیا ایستاد.
موحد در ادامه درخشش خیره کننده خود، در مسابقات جهانی ۶۶ تولیدو و ۶۷ دهلی نو نیز بالاتر از نامدارانی همچون انیو والچف و بریاشویلی مقتدرانه به مدال طلای جهان چنگ زد تا با ٣ طلای جهان به عنوان اصلیترین امید ایران راهی المپیک ۱۹۶۸ مکزیکو سیتی شود. اینبار نیز جهان مقابل اعجوبه کشتی آزاد ایران سر تعظیم فرو آورد تا موحد اینبار مدال طلای المپیک را به ویترین افتخاراتش اضافه کند.
شکارچی مدال طلا سال 1969 در مسابقات جهانی ماردل پلاتای آرژانتین در وزن ۶٨ کیلوگرم به روی تشک رفت و باز هم بالاتر از والچف بر سکوی نخست جهان تکیه زد. انیو والچف اعجوبه کشتی بلغارستان برای چندمین مرتبه مقهور موحد شد و از رسیدن به مدال طلای جهان بازماند تا با خاطرهای تلخ پس از این مسابقات از دنیای قهرمانی خداحافظی کند.
رقابتهای جهانی ۱۹۷۰ در ادمونتون کانادا آخرین دشت طلای جهان توسط پرافتخارترین آزادکار ایران بود. او اینبار نیز در دیدار فینال اسماعیل یوسینف که جانشین والچف شده بود را از دم تیغ گذراند و برای ششمین و آخرین بار بر بام کشتی جهان ایستاد.
۲ مدال طلای بازی های آسیایی 1966 و 1970 به همراه قهرمانی در جام آریامهر و تورنمنت مهم تفلیس گرجستان دیگر افتخاراتی است که اسطوره کشتی آزاد ایران با جنگندگی و شجاعتی منحصر بفرد از خود بر جای گذاشته است تا با وجود گذشت نیم قرن هنوز هم این رکورد دست نخورده باقی بماند!
او در مسابقات جهانی ۱۹۷۱ صوفیه نیز چهارم شد و در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ پس از پیروزی مقابل حریف هندی در دومین مبارزه مقابل حریف پانامایی از ناحیه بازوی دست راست به شدت آسیب دید و از مسابقات کنار کشید؛ کنار کشیدنی که حاشیهای زیادی را برای او به همراه داشت و حتی منجر به صدور حکم ممنوعالخروجیاش از ایران شد!
موحد که مدرک فوق لیسانس را گرفته بود بالاخره پس از رفع ممنوع الخروجی، گذرنامه خود را گرفت و برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا عازم آمریکا شد تا در دانشگاه جرج واشنگتن ادامه تحصیل بدهد. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و درخواست برای رها کردن تحصیل در ترم آخر بازگشت به ایران پاسخ منفی داد تا هم شغل تدریس در دانشگاه های ایران و هم ادامه تحصیل در آمریکا را از دست بدهد و شغل مکانیکی در ینگه دنیا را برگزیند!
وجه تمایز دیگر او با سایرهم قطارانش علاوه بر تحصیلات آکادمیک، استعداد عجیب در سرودن شعر است. از همان دوران دبیرستان سروده هایش را بر روی کاغذ می آورد اما بدلیل ترس از ساواک فورا کاغذها را پاره می کرد و به سطل زباله می ریخت. هنوز هم با داشتن ۸۰ سال سن مانند جوان ها پر شور و نشاط است و هزاران بیت سروده دارد.
از مردانگی و مروت جهان پهلوان تختی نیز به نیکی یاد میکند و با بیان خاطراتی از او تاکید میکند"به جان پسرم تختی چهرهای سیاسی نبود بلکه روزنامهها با زیاد نوشتن از تختی او راسیاسی کردند.کسی جرات کشتن تختی را نداشت بلکه او در نهایت به جایی رسید که خودکشی را بهترین کار ممکن دید"
عبدالله موحد ۴ ساله بود که سایه حمایت پدر را از دست داد تا سایه شوم فقر و نداری را بیش از پیش بر سر خود ببیند. خیلی زود در کنار ورزش هایی چون قایقرانی، وزنه برداری،بوکس و ...وارد بازار کار شد و برای کمک به امرار معاش خانواده به شغل صیادی و بنایی در بابلسر روی آورد.
مهاجرت خانوادگی به تهران و تشویق برادر به حضور در باشگاه کشتی دست به دست هم داد تا در سن ۱۹ سالگی وارد کشتی شود و بواسطه اندام ورزیده و استعداد سرشار خیلی زود توانست پله های ترقی را طی کند و نوید ظهور چهره ای جدید در کشتی ایران و جهان را دهد.
موحد نزدیک ۴ دهه است که به همراه همسر و دو فرزندش در آمریکا زندگی می کند و هر چند سال یکبار برای دیدار با اقوام و پیشکسوتان گوش شکسته راهی ایران می شود و دیداری تازه می کند. به حدی از کشتی دور است که دیگر هیچ علاقهای برای دنبال کردن آن ندارد و از ادامه کشتی فرزندش در آمریکا نیز جلوگیری کرده است. میگوید "روزگاری آرزویم مربیگری در ایران بود که برخی جلوی آن را گرفتند اما به قدری عاشق کشورم بودم که پیشنهاد وسوسه کننده آمریکایی ها را برای قبول مربیگری تیم ملیشان نپذیرفتم."
عبدالله موحد اردبیلی در غروب سرد یک روز زمستانی با وجود داشتن چند میهمان گوش شکسته به نامهای بیش از ۲ ساعت به گرمی پذیرای ما شد تا یک گفتگوی جذاب و خواندنی با او داشته باشیم.
گفتگو با عبدالله موحد اسطوره کشتی آزاد ایران را در ادامه میخوانید:
*پدرم در کنار ستارخان و باقرخان مبارز بود
پدرم جزو مجاهدین جنبش مشروطه در ایران بوده و درکنار ستارخان و باقرخان جنگیده است و متاسفانه وقتی فقط ۴ سال سن داشتم سایه پرمهر پدر را از دست دادم. پدرم برای ماموریتی به بابلسر آمد و دیگر در همان جا ماندنی شد و من هم درهمان بابلسر به دنیا آمدم. پدرم فردی تحصیل کرده بود که در همان بابلسر به معلمی می پرداخت. بخاطر برخی مسائل سیاسی آن زمان و برای اینکه کسی نتواند رد پدرم را بزند و هویت او برای مخالفان دولتی آشکار شود او فامیلی مان را از فضلی زاده به موحد اردبیلی تغییر داد.
* در خانواده ای ورزشکار رشد کردم
می توان گفت خانواده ما همگی اهل ورزش بودند و من در چنین جوی بزرگ شدم. یکی از برادرانم در تیم والیبال مازندران بازی میکرد، یکی دیگر از برادرانم در پرتاب نیزه فعالیت داشت که در مسابقههای قهرمانی کشور نیز به نایب قهرمانی رسید. برادر بزرگم نیز در بابلسر در باشگاه جهانگیری بصورت نسبتا حرفه ای ورزش می کرد. زمانی که ما در باشگاه جهانگیری بابلسر ورزش می کردیم مرکز فرماندهی قشون روس در ایران در بابلسر بود. یک مربی داشتیم که از روسها موارد فنی را یاد میگرفت و به ما منتقل میکرد.
*موفقیت خودم را مدیون ژیمناستیک هستم
۵ سالم بود که ژیمناستیک را شروع کردم. همه موفقیت خود در ورزش را مدیون ژیمناستیک هستم. آن زمان بچههای بابلسر بدون استثنا همگی شناگران خوبی بودند و من علاوه بر ژیمناستیک، شناگر خوبی هم بودم. مثلا یکبار یادم می آید سید احمد میری که شناگر بسیار خوبی بود ،دو نفر که در دریا در حال غرق شدن بودند را نجات داد و بقدری در شنا تبحر داشت که همان روز توسط اردوگاه نیروی هوایی ارتش فورا به عنوان نجات غریق به استخدام درآمد. در وزنهبرداری هم چهرههای خوبی مثل برومند داشتیم که در بابلسر بودند. در دوچرخهسواری، نفراتی مثل نبی هم بودند که به رحمت خدا رفت و در مجموع میتوان گفت بابلسر یکی از نقاط استعدادپرور ورزش ایران بود.
*برای پول درآوردن بنایی و صیادی می کردم
من تا ۱۶ سالگی در بابلسر بودم و برای کمک به امرار معاش خانواده از ۱۳ تا ۱۶ سالگی شغل صیادی داشتم و تابستان هم بنایی می کردم. چون بواسطه انجام ورزش هایی همچون قایقرانی توانایی بدنی بالایی داشتم می توانستم از پس کارهای سخت همچون بنایی و صیادی با وجود سن کم بربیایم. همین مشکلات باعث شد پنج یا شش سال درس خواندن را رها کنم. هر ماهی سفید که صید می کردم را یک قران می فروختم. آن زمان مثل الان نبود که پول یک ماهی سفید صدهزار تومان باشد.همان موقع برادر بزرگترم را در تهران بدلیل مشکلات سیاسی دستگیر کردند و به زندان انداختند پس از این ماجرا ما هم خانوادگی به تهران مهاجرت کردیم و توانستم درسم را در پایتخت ادامه بدهم.
*قایق را با ۸ سوار به کمرم می بستم و جابجا می کردم!
بخاطر اینکه زیاد ورزش و مخصوصا قایقرانی می کردم قدرت بدنی بالایی داشتم جوری که قایقی که ۸ یا ۹ نفر سوار داشت را با طناب به کمرم می بستم و تا مسافت زیادی جابجا می کردم.با اینکه سن کمی داشتم این کار را انجام می دادم و خیلی ها از قدرت بدنی من تعجب می کردند.
*چون والیبالیست بودم در دبیرستان مروی ثبت نامم کردند
وقتی به تهران رسیدیم تصمیم گرفتم درسم را ادامه بدهم. همه جا رفتم تا برای ادامه تحصیل ثبت نام کنم اما امیرکبیر، دارالفنون و هر جایی که سر زدم پر بود و امکان ثبت نام وجود نداشت. یک نفر دبیرستان مروی را به من معرفی کرد. وقتی به آنجا رفتم دیدم جمعیت زیادی ایستادهاند. من هم دو ساعت در صف ایستادم تا نوبتم برسد.آنجا یک مدیر ورزشدوست و لات مسلک به نام همایونی داشت. وقتی به همایونی رسیدم در حالی که پرونده دستم بود، همایونی رو به من کرد و گفت چه میخواهی؟ من هم در جواب گفتم من را ثبت نام کنید. از من پرسید برای کلاس چندم؟ گفتم کلاس نهم. او هم بلافاصله پروندهام را جلویم پرت کرد و گفت جا نداریم. من هم چیزی نگفتم. وقتی داشتم برمیگشتم با صدای بلند من را صدا زد. وقتی پیش او رفتم به من گفت تو ورزشکاری؟ من هم به این دلیل که آن زمان در تهران خیلی والیبال بازی می کردم و والیبالیست خوبی هم بودم در جوابش گفتم والیبالیستم. گفت والیبالت خوب است؟ من هم به نشان تایید سرم را تکان دادم.گفت اسمت را مینویسم اما اگر بازی ات خوب نباشد شک نکن خیلی سریع از مدرسه بیرونت میکنم!بالاخره اسمم را نوشت و توانستم به دبیرستان مروی بروم.
*توانستم با بازی خوب رضایت مدیر مدرسه را جلب کنم
اولین مسابقه ما در والیبال با دبیرستان امیرکبیر بود که من در آن بازی ۵-۶ سرویس بسیار خوب زدم و از جان مایه گذاشتم تا خودم را نشان بدهم. امتیازات زیادی برای تیمم گرفتم و توانستیم تیم امیرکبیر را شکست بدهیم. جالب اینجاست مدیر مدرسه از ابتدای بازی در سالن حضور داشت تا بازی من را تحت نظر بگیرد. وقتی که مطمئن شد بازی من خوب است اواسط بازی بود که سالن را ترک کرد. فردای آن روز پیش او رفتم و گفتم چرا تا آخر بازی در سالن حضور نداشتید؟ او هم در جواب گفت میخواستم ببینم بازیات در چه سطحی است. وقتی خیالم راحت شد سالن را ترک کردم.
*جوری زمین خوردم که از کشتی نفرت پیدا کردم!
برادرم مهدی که در حال حاضر ساکن آریزونا آمریکاست، باعث شد به کشتی روی بیاورم. ۱۹ سالم بود که در مقطع ششم دبیرستان مشغول به تحصیل بودم. آن زمان برادرم مهدی خودش در باشگاه کشتی فردوسی تمرین میکرد و مدام به من میگفت بدنت خوب است و باید به کشتی بیایی. آنقدر اصرار کرد که یک بار من را با خود به باشگاه فردوسی برد. من هم دوبنده پوشیدم اما چون اصلا کشتی بلد نبودم مهدی زیر من را گرفت و با فن "برات کلندون" من را به زمین زد.به حدی گردنم درد گرفت که به او گفتم بی خیال من شو. کلا از کشتی نفرت پیدا کردم و گفتم دیگر به سالن کشتی نمیآیم!
*وسوسه شدم و کشتی را نزد مرحوم غفوریان آغاز کردم
یکی دو ماه بعد از آن ماجرا وسوسه شدم و به باشگاه تهران جوان رفتم تا کشتی را نزد مرحوم رحمت الله غفوریان (پدر همسر مرحوم سید جواد رفوگر) شروع کنم. آن موقع تعریف این باشگاه را بسیار میشنیدم. بعد از مدتی هم که در آنجا شروع به کار کردم، به برادرم مهدی گفتم به این باشگاه بیا چون یک مربی بسیار فنی و کاربلد دارد که انسان بسیار خوبی هم هست. او هم آمد و حرفهای من را تایید کرد. در آنجا مرحوم رحمتالله غفوریان که بسیار انسان شریف و فنیای بود مربی بود و به حق که بهترین مربی دوران کشتی من بود.
*هفته ای شش روز تمرین کشتی داشتم
او به قدری به همه بچهها توجه داشت که ما با جان و دل تمرین میکردیم. آن زمان همه سه جلسه تمرین میکردند اما من ۶ روز در هفته تمرین کشتی میکردم و جمعهها هم پیاده تا شمیران میرفتم. خیلی هم به من میگفتند بدنت با این شیوه تمرین(۶ روز تمرین در هفته) خراب میشود اما من روز به روز بهتر میشدم!
*غفوریان هر چه حقوق می گرفت خرج کشتی گیران می کرد!
خدا بیامرز غفوریان نه تنها مربی بسیار بزرگی بود بلکه به معنای واقعی یک انسان بود. او هر چه حقوق می گرفت خرج کشتی گیران که عموما از قشر ضعیف جامعه بودند می کرد. کشتی گیران بزرگی همچون صنعتکاران، حسین تهامی، فرهنگدوست، تاجیک و بسیاری دیگر همگی شاگرد غفوریان بودند.
*به غفوریان گفتم اگر باز هم برایم گوشت راسته بخری دیگر به این باشگاه نمیآیم
غفوریان از همان اول متوجه استعداد من در کشتی شد و به من خیلی می رسید. یک روز به من گفت "موحد قبل از اینکه به خانه بروی، پیش من بیا، با تو کار دارم. باشگاه تهران جوان دوش نداشت و ما مجبور بودیم بعد از تمرین به حمام عمومی بازارچه صبا باشی پشت عین الدوله برویم تا دوش بگیریم.بعد از تمرین دوش گرفتم و پیش غفوریان رفتم و گفتم آقا غفور با من امری داشتید؟ دیدم او یک پاکت جلویم گذاشت و به من گفت این گوشت راسته و فیله است، ببر خانه بپز و بخور تا قوی شوی. ما عادت نداشتیم کسی به ما رحم کند به همین خاطر به غفوریان گفتم این یک بار را قبول میکنم اما اگر بار دیگر این کار را بکنی دیگر به باشگاه نمیآیم و او هم دیگر این کار را نکرد. چون میدانستم وضع مالی خودش خوب نیست، این حرف را به او زدم. یک بار به خانه او رفته بودم دیدم حتی خانهاش فرش هم ندارد و حصیرهایش هم پاره هستند اما با این حال او به خیلیها از جمله صنعتکاران (دارنده یک طلا و یک نقره جهان و برنز المپیک ۱۹۶۴)، نوایی (دارنده دو برنز جهان)، فرهنگدوست (دارنده دو نقره جهان) و بسیاری دیگر از کشتیگیران کمک میکرد. غفوریان واقعا مرد بزرگی بود و به خیلی از کشتیگیران
رسیدگی میکرد.
* در اولین مسابقه در باشگاه تهران جوان قهرمان شدم
۲۰ روز بعد در مسابقههای باشگاه تهران جوان قهرمان شدم. آن زمان غفوریان در دو باشگاه تمرین میداد و من در طول هفته سه روز در تهران جوان و سه روز هم در باشگاه دارایی زیر نظرش تمرین میکردم. به خاطر اینکه زیر نظر برومند وزنهبرداری کار کرده بودم به لحاظ قدرت بدنی بسیار خوب بودم و پرداختن به رشته قایقرانی نیز باعث شده بود آمادگی بدنی بالایی داشته باشم به همین خاطر به راحتی ۶ روز در هفته تمرین سخت میکردم.
* بلور هر چه اصرار کرد در اردو نماندم
برای المپیک ۱۹۶۰ مقابل محمد خادم (پدر رسول و امیر خادم) کشتی گرفتم که در نهایت مساوی کردم اما او به المپیک اعزام شد و بلور ترجیح داد او را به این رقابتها اعزام کند. البته من چون جوان بودم هیچ کس من را نمیشناخت. کاری به خوب یا بد بودن مرحوم بلور به لحاظ فنی ندارم اما به هر حال او تصمیم گرفت خادم را به این رقابتها بفرستد. بعد از آن در حالی که امتحانات آخر سال ششم دبیرستان را میگذراندم گفتند به اردوی تیم ملی بازگردم چون میخواهند بار دیگر انتخابی بگذارند. وقتی به اردو رفتم به بلور گفتم آیا میخواهید انتخابی بگذارید یا نه او هم گفت نه اما در اردو بمان که من هم گفتم درس دارم. بلور هرچه اصرار کرد قبول نکردم و از اردو همان شب اول بدون اینکه شام هم بخورم بیرون زدم.
* نمی توانستم حقانیتم را در تیم ملی ثابت کنم
در انتخابی برای حضور در مسابقههای جهانی ۱۹۶۱ با حمید توکل مساوی کردم اما با اینکه وزنم از او سبکتر بود، باز هم نظر بلور این بود که او بهتر از من است. توکل به مسابقات جهانی رفت و در آنجا سوم شد. من هم نمیتوانستم حقانیتم را ثابت کنم و باز هم حضور در مسابقههای جهانی را از دست دادم. برای جهانی سال ۱۹۶۲ خیلی انگیزه داشتم تا خودم را نشان بدهم. ۱۶ کشتی گرفتم و با پیروزی مقابل کشتی گیران خوبی مثل پرویز فرخ نژاد توانستم عنوان اولی را بدست بیاورم. اما در انتخابی نهایی مقابل صنعتکاران مساوی کردم آن هم در شرایطی که ۴.۵ کیلو از او سبکتر بودم. این بار هم بلور تصمیم گرفت من را به جهانی نفرستد و صنعتکاران عازم مسابقههای جهانی شد که در آنجا دو کشتی گرفت و شکست خورد و از دور رقابتها کنار رفت که یکی از آن شکستها مقابل آتالای ترک بود. البته من را به عنوان نفر ذخیره به مسابقات جهانی بردند اما خیلی نارحت بودم که باز هم این فرصت از من گرفته شده است.
*با رفتن صنعت کاران به یک وزن بالاتر بالاخره عازم مسابقات جهانی شدم
برای مسابقههای جهانی ۱۹۶۳ صنعتکاران به یک وزن بالاتر رفت و من وارد تیم ملی شدم. به خاطر اینکه در انتخابیهای مختلف چندین بار رقبا را شکست داده بودم دیگر نیازی به انتخابی نبود و من وارد تیم ملی شدم و بالاخره توانستم عازم مسابقههای جهانی ۱۹۶۳ صوفیه بلغارستان شوم که در آنجا بدون باخت به عنوان پنجمی رسیدم.
*در المپیک توکیو با ناداوری چهارم شدم
در المپیک ۱۹۶۴ باید اول میشدم اما به علت کمتجربگی در نهایت بدون باخت چهارم شدم. در این مسابقهها مقابل ولچوف بلغاری که قهرمان المپیک شد و بعدها بارها او را شکست دادم به مساوی رسیدم در حالیکه او را شکست دادم اما با حق خوری مرا برنده نکردند. متاسفانه ما کسی را نداشتیم تا از ما در مسابقههای بینالمللی دفاع کند. فیلا هم آن زمان دست ترکها بود. ولچوف را شکست دادم اما با رای داوران این مبارزه مساوی تمام شد و هیچ کس هم نبود از حق من دفاع کند. ولچوف که کشتیگیر بسیار بنامی هم بود را من در مجموع ۱۶ دفعه شکست دادم که چند بار آن در کشور خودش بود.
* عملکرد ضعیف کشتی آزاد در المپیک 1964
در آن مسابقهها کاروان ورزشی ایران ضعیف ترین عملکرد را داشت. در کشتی آزاد فقط توسط صنعت کاران و حیدری به دو برنز رسیدیم که تختی هم مثل من به عنوان چهارمی رسید.
* ۶ طلای جهان و المپیک را بدون اینکه خاک شوم گرفتم!
پس از المپیک توکیو شش سال متوالی از ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۰ در مسابقات جهانی و المپیک به ۶ مدال طلا رسیدم بدون اینکه حتی یکبار هم توسط حریفانم خاک شوم۰
در سال ۱۹۶۵ در منچستر تیم ایران با سه طلا قهرمان جهان شد آن هم در شرایطی که روسیه بسیار قوی بود و کار بسیار سختی مقابل آن ها داشتیم. من در این مسابقات توانستم ولچوف بلغار و محمود آتالای ترک را شکست بدهم و در نهایت قهرمان جهان شدم.
*تختی به علت محبوبیت زیاد خار چشم حکومت شده بود
از اسم تختی همیشه سوءاستفاده میکردند. در حالی که باید به بقیه قهرمانان هم توجه میشد اما توجه بیش از حد به تختی باعث شده بود بار سنگین مسئولیت بر روی دوش او قرار بگیرد و همیشه فشار روانی زیادی به او وارد شود. خیلیها نیز به خاطر توجه بیش از حد به تختی، به او حسادت میکردند. وقتی میدیدند روزنامهها فقط از یک نفر مینویسند خیلی ها به تختی حسادت می کردند. تختی محبوبیت عجیبی پیدا کرده بود و خار چشم دستگاه حکومت شده بود.
*به جان پسرم هیچوقت از تختی حرف سیاسی نشنیدم
او اصلا اهل سیاست نبود و روزنامه ها با زیاد نوشتن از تختی او را سیاسی کردند در حالیکه به جان پسرم هیچوقت از او حرف سیاسی نشنیدم. تختی پهلوان بسیار خوبی بود اما من هیچ گاه از او حرف سیاسی نشنیدم اما عده ای از محبوبیتش بین مردم بخاطر رسیدن به مقاصد سیاسی شان سواستفاده کردند.
*تختی وقت مبارزه دوست داشت فقط من کنار تشک باشم
در مسابقات جهانی سال 1962 که من رزرو تیم ملی بودم، تختی فقط میخواست هنگام مبارزاتش من کنار تشک بروم و اجازه نمیداد کس دیگری این کار را انجام دهد. من ارادت زیادی به تختی داشتم و همیشه به چشم یک بزرگتر و یک انسان بزرگ به او احترام زیادی می گذاشتم. پیش از مسابقههای جهانی 1961 در اردوی تیم ملی کنار تختی حضور داشتم. علاوه بر آن در مسابقههای جهانی 1962 و المپیک 64 نیز افتخار این را داشتم تا در کنار تختی در تیم ملی باشم. سال 63 هم تختی به تیم ملی نیامد.
*بارها با تختی در اردوها شطرنج بازی می کردم
من در اردوها همواره احترام زیادی برایش قائل بودم. هر دوی ما علاقه زیادی به بازی شطرنج داشتیم و با وجود اینکه با تختی بارها شطرنج بازی میکردم اما هیچ وقت به خودم اجازه نمیدادم بخواهم با او شوخی کنم. تختی انسانی بسیار خونگرم و مهربان بود. من ۶ سال از او کوچکتر بودم و خجالت میکشیدم که بخواهم با آنها قاطی شوم و همیشه سعی میکردم که حرمت بزرگتر از خودم را نگه دارم. شاید الان این مسائل خیلی جدی گرفته نشود. او برای من شخصیتی بسیار قابل احترام بود.
*تختی تنها کسی بود که نتوانستم در خاک تکانش بدهم
من عادت بدی که داشتم این بود که با سنگینوزنها کار میکردم و همیشه دوست داشتم با قویتر از خودم تمرین کنم. تنها کسی که نتوانستم او را در خاک تکان بدهم، تختی بود چرا که او بسیار پرزور، فنی و کاربلد بود و قدرت بدنی عجیبی داشت.
*بازگشت دوباره تختی به کشتی یک اشتباه بزرگ بود
تختی یک نمونه منحصر به فرد در ورزش ایران بود. به نظر من بازگشت دوباره او به کشتی یک اشتباه بزرگ بود. اگر از او خجالت نمیکشیدم به او میگفتم به المپیک 1964 نیا. او بعد از یک سال بار دیگر به تیم ملی برگشت اما نمیدانم چه کسی او را تشویق کرد تا این کار را انجام دهد. برای او که سالها قهرمان مردم بود و در میادین شکست نمیخورد بهتر بود که به تیم ملی بازنگردد. او انسان بسیار خوبی بود که به اعتقاد من از نام او سوء استفاده کردند.
*تختی به جایی رسید که خودکشی را بهترین کار دید
به نظر من هیچ کس راضی نبود که او را به قتل برساند. فکر میکنم تختی به جایی رسید که در نهایت خودکشی را بهترین کار دانست. البته به اعتقاد من او شهامت این کار را داشت. ارزش تختی بین مردم بسیار بالا بود و فکر نمیکنم کسی این جرات را داشت تا بخواهد او را به قتل برساند. تختی بسیار ماخوذ به حیا بود و هیچ وقت نمیخواست به کسی نه بگوید.
*تختی هر چه اصرار کرد قبول نکردم زودتر از پله هواپیما پایین بیایم
مسابقات جهانی 1966 تولیدو آمریکا آخرین میدان تختی بود که با باخت مقابل مدوید و احمد آییک از دور رقابتها کنار رفت. در آن مسابقات من موفق شدم به مدال طلا برسم. وقتی از مسابقهها به تهران بازگشتیم، تختی به من گفت تو به خاطر طلایی که گرفتی زودتر از بقیه از هواپیما پیاده شو. خیلی هم اصرار کرد اما من قبول نکردم و گفتم شما بزرگ تیم هستی و مردم به عشق دیدن شما به فرودگاه آمدهاند. ما به خصایص پهلوانی معتقد بودیم و حرمت بزرگانی مانند تختی را حفظ میکردیم.
*ماجرای درگیری با تیمسار حجت معاون هویدا در اردوی تیم ملی
پیش از انقلاب ارتشیها خیلی قدرت داشتند. سپهبد حجت رییس وقت سازمان تربیت بدنی نیز یک ارتشی بود که به نام تیسمار حجت معروف بود و همزمان معاون نخست وزیر هویدا هم بود. بیست روز پیش از المپیک ۱۹۷۲ مونیخ یک روز تیمسار حجت به اردوی تیم ملی آمد و با بهانه تراشی به کشتی گیران تیم ملی توهین کرد. من کاپیتان تیم ملی بودم و نحوه صحبت او خیلی برایم گران تمام شد. ابراهیم جوادی کشتی گیر وزن ۴۸ کیلوگرم بود که بسیار فنی و خوب بود. تیمسار حجت به او گفت تو کشتی گیری؟جوادی هم گفت بله. حجت هم در جواب گفت پس چرا انقدر ریزی؟ یا به انوری سنگین وزن تیم ملی گفت تو چرا انقدر چاقی و شکم داری؟
من هم در جوابش گفتم جناب تیمسار اگر اینگونه نباشد کشتی گیر سبک وزن با سنگین وزن که فرقی با هم ندارند. حجت رو به من کرد و گفت فضولی موقوف! خیلی از این حرف او عصبی شدم و گفتم فضول خودتی مردیکه! تو آمده ای روحیه بدهی یا روحیه تیم را خراب کنی؟ بچه های دیگر سریع من را بردند تا کار به جاهای باریک کشیده نشود اگر من را نمی بردند می خواستم یک سیلی محکم به او بزنم تا حداقل بخاطر ممنوع الخروجی ام پس از المپیک بهانه به درد بخور به دستشان بدهم!
* اردوی تیم ملی را تعطیل کردم و کاری کردیم تیمسار حجت عذرخواهی کند
برخورد زشت تیمسار حجت با کشتی گیران تیم ملی باعث شد اردوی تیم ملی را ترک کنم و حتی اعلام کردم دیگر به المپیک نمی روم. گفتم بعد از ۶ طلای جهان و المپیک چیزی نداده اید که هیچ توهین هم می کنید؟ من چون کاپیتان تیم ملی بودم و بچه های دیگر هم من را دوست داشتند آن ها هم ساک هایشان را برداشتند و از اردو زدیم بیرون. برای چند روز اردو تعطیل شد. چند روز بعد انقدر خواهش و تمنا کردند تا قبول کردم به تمرینات بازگردیم. بعد هم تیمسار حجت به اردوی تیم ملی آمد و از همه ما دلجویی کرد و گفت منظور بدی نداشته است!
* کشتیگیر باشی و به فکر اول شدن نباشی، آدم بی عقلی هستی
همه رقبای داخلی من خوب بودند. اسم نبرم راحتترم. به نظر من کسی که در ورزش سختی مانند کشتی حضور دارد و به فکر اول شدن نیست، بیعقل است. رشتهای مانند دوی ماراتن هم سخت است اما وقتی خسته شوی میتوانی بایستی اما در ورزشی مثل کشتی داور در وسط تشک اجازه نمی دهد لحظه ای کم کار باشی و یک حریف داری که میخواهد مدام به تو حمله کند تا تو را شکست دهد. وقتی هم که بخواهی عقب بکشی سه اخطاره میشوی و شکست میخوری اما در ورزشی مثل بوکس میتوانی فرار کنی. به اعتقاد من کشتی در میان همه رشتهها، سختتر است.
* اگر از حریفی یک امتیاز می گرفتم محال بود بتواند آن را پس بگیرد!
رقبایی مثل محمود آتالای را که ۳ بار با او کشتی گرفتم و هر سه بار شکستش دادم را با یک امتیاز می بردم. عادتی که داشتم این بود که اگر از حریفی یک امتیاز می گرفتم محال بود بتواند آن را از من پس بگیرد. آن زمان کشتی در دو وقت ۵ دقیقه ای بود. من همان اول از حریفی مثل آتالای یک امتیاز می گرفتم بعد ۹ دقیقه کشتی را اداره می کردم.اصلا علاقه ای به ریسک در کشتی و به خطر انداختن خودم نداشتم بلکه فقط به پیروزی حتی با یک امتیاز فکر می کردم.
* آتالای ترک و والچف بلغاری بهترین حریفانم بودند
محمود آتالای ترک حریف بسیار خوب و توانمندی بود که در المپیک ۶۰ در حالی که او را قبلا در استانبول برده بودم با ناداوری بازنده ام کردند. والچف بلغاری هم حریف بسیار خوبی بود و توانست همه ایرانیها را شکست دهد اما مقابل من نمیتوانست کاری از پیش ببرد. او ۵ مرتبه پشت سر من به عنوان دومی جهان رسید. بریاشویلی از شوروی را نیز فکر میکنم ۵ مرتبه شکست دادم. در مسابقههای کاپ تفلیس در گرجستان در حالی به قهرمانی رسیدم که روسیه ۶ تیم بسیار قوی را به آن مسابقهها فرستاده بود و من توانستم حریفان قدرتمندی مثل سیناوسکی و شاهمرادوف را شکست دهم.
* حبیبی در جهانی ۶۲ گفت فقط موحد می تواند من را کوچ کند!
در مسابقات جهانی ۱۹۶۲ به عنوان نفر ذخیره کنار تیم بودم .کادر فنی و امامعلی حبیبی میانه خوبی با هم نداشتند.حبیبی هم گفت فقط موحد کنار تشک بیاید و من را کوچ کند.
*پلیس جلوی چشم زن و بچهام با باتوم به من حمله کرد
پیش از مسابقات جهانی ۱۹۷۱ (۱۳۵۰ شمسی) مادر همسرم را که قصد داشت به حج مشرف شود را به فرودگاه مهرآباد رساندم.در مسیر بازگشت همسرم و دخترم ماندانا که پنج شش ماهه بود نیز در ماشین کنارم بودند.آن زمان در دانشگاه تربیت معلم مربی آموزشی بودم و برای بازگشت به کلاس درس خیلی عجله داشتم.به همین خاطر از مسیر یک طرفه با ماشین در حال رانندگی بودم که مامور راهنمایی و رانندگی جلویم را گرفت.از او بخاطر این تخلف معذرت خواهی کردم و گفتم حاضرم جریمه اش را پرداخت کنم اما او برخورد بسیار بدی با من داشت. یقه پیرآهن من را گرفت و با مشت به صورتم زد.من هم از این برخورد زشت او عصبانی شدم و با مشت به صورتش زدم. ماموران دیگر با دیدن این صحنه بوسیله باتوم به من حمله کردند و ۲ روز هم مرا زندانی کردند در حالیکه خودشان کاملا مقصر بودند و درگیری را آغاز کردند.این درگیری و برخورد بد پلیس صحنه خیلی بدی جلوی چشم همسر و دخترم رقم زد و باعث شد بعد از این حادثه هر وقت روی تشک کشتی می رفتم مدام این صحنه جلوی چشمانم باشد.
*به دروغ گزارش دادند که در المپیک مونیخ به عمد برای ایران کشتی نگرفتم
المپیک ۱۹۷۲ مونیخ آخرین المپیک من بود. پس از یک پیروزی مقابل حریف هندی در کشتی بعد مقابل حریف پانامایی با بدشانسی تمام هنگام اجرای فن دستم سر خورد و بخاطر فشار زیادی کهبه دستم وارد شد، عضله دوسر بازوی دست راستم دچار پارگی شدید شد و دیگر نتوانستم به مسابقات ادامه بدهم.پس از بازگشت به ایران به من تهمت زدند که از قصد برای ایران کشتی نگرفتم در حالی که من گواهی پزشکی از پزشکان IOC (کمیته بین المللی المپیک) داشتم که به وضوح نشان میداد عضله دو سر بازوی راستم دچار پارگی شده و به هیچ وجه نمیتوانستم به مسابقهها ادامه دهم اما برای من گزارشی خلاف واقعیت درست کردند که به عمد برای ایران کشتی نگرفتهام و به همین خاطر من را ممنوع الخروج کردند!
*روزنامه کیهان از ترس ساواک گواهی پزشکی ام را چاپ نکرد!
حتی گواهی پزشکی را پس از بازگشت به ایران به روزنامه کیهان ورزشی دادم تا آن را چاپ کنند اما آنها گفتند ما از ساواک میترسیم و نمیتوانیم آن را چاپ کنیم. در حالی به من این تهمت را زدند که من هدفم کسب بهترین نتیجه در المپیک مونیخ بود. آخر کدام ورزشکار بیعقلی میآید به عمد از مسابقههای المپیک کناره گیری کند؟ در المپیک مونیخ سرمربی علی غفاری بود و سیروسپور هم مربی بود. تیم ایران در آن مسابقات در مجموع عملکرد بدی داشت و فقط ابراهیم جوادی در وزن ۴۸ کیلوگرم به مدال برنز رسید و کشتی آزاد ایران ششم شد.
*رییس دفتر شاه گفت گزارش های بدی برایت داده اند
پس از ممنوع الخروجی ام پیش معینیان که رییس دفتر شاه بود رفتم. گفتم من چه گناهی کردم که ممنوعالخروج شدم؟ او در جواب گفت موحد برایت گزارشهای بدی دادهاند. من گفتم اصلا در گروه و دستهای نیستم و جز با تلاش و زحمت به اینجا نرسیدهام. او هم در جواب گفت به من فرصت بده تا موضوع را به شاه انتقال دهم اما دیگر هیچ خبری نشد. من در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه شاگرد اول بودم اما باز هم نمیگذاشتند به خارج از کشور بروم تا تحصیلاتم را در مقطع دکترا ادامه بدهم.
*رساندن تقلب به مامور ساواک و حل شدن مشکل ممنوع الخروجی!
موضوع حل شدن مشکل ممنوع الخروجی ام نیز بسیار جالب است. من در ایران مقطع فوق لیسانس رشته تعلیم و تربیت را با موفقیت پشت سر گذاشتم. یک روز امتحان آمار داشتیم. درس من خیلی خوب بود و وقت امتحان کسی که کنارم نشسته بود به من گفت هیچی بلد نیست و از من خواست از روی برگه ام تقلب کند. من هم اجازه دادم و کمکش کردم. او هم تمام مطالب را از روی دست من نوشت. این ماجرا گذشت تا اینکه مدتی بعد یکی از دوستان من به نام حسن امین بخش که اتفاقا در فدراسیون فوتبال کار می کرد و همکار ما بود به من گفت عبدالله مشکل ممنوع الخروجی ات درست شده و می توانی بروی پاسپورتت را بگیری. من هم گفتم چند بار تاکنون اقدام کرده ام اما جواب رد داده اند او هم گفت اینبار فرق می کند و سریعا برو درخواست پاسپورت بده. من هم به حرف او گوش کردم و رفتم و درخواست پاسپورت دادم. روز بعد هم تماس گرفتند و گفتند پاسپورت شما آماده است!
خلاصه پاسپورتم را گرفتم.پیش امین بخش رفتم و گفتم تو از کجا میدانستی مشکل ممنوع الخروجی من حل شده که او هم در جوابم گفت«همان دانشجویی که در امتحان آمار از روی برگه تو جواب سوالاتش را نوشت و تو به او کمک کردی مامور ساواک بود که اتفاقا پرونده تو زیر دست او بود و به خاطر کمک تو او هم مشکلت را حل کرد.
*هم کارم را در ایران از دست دادم هم از دانشگاه جرج واشنگتن اخراج شدم
با گرفتن پاسپورتم در حالیکه در تهران در دانشگاه تدریس می کردم برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به دانشگاه جرج واشنگتن در واشنگتن دی سی آمریکا رفتم. در حال نوشتن تز دکترایم در آمریکا بودم که در ایران انقلاب شد و به من نامه نوشتند و خواستار بازگشتم به ایران شدند اما من گفتم در حال گذراندن تز دکترایم هستم و نمیتوانم بازگردم. استاد راهنمای من هم نامه ای نوشت و اعلام کرد حیف است موحد در این زمان حساس و سرنوشت ساز در آستانه گرفتن مدرک دکترا تحصیل را نیمه کاره رها کند. من هم به ایران نامه نوشتم و تقاضای ۶ ماه مرخصی بدون حقوق کردم اما باز هم مخالفت شد تا اینکه یک ماه بعد نامه اخراجم از دانشگاه جرج واشنگتن و محل کارم در ایران به دستم رسید!
*به همسرم گفتم در آمریکا ماندنی شدیم!
هم کارم در ایران را از دست داده بودم و هم از دانشگاه اخراج شدم. به خانه رفتم و نامه اخراجم را به همسرم نشان دادم و گفتم دیگر در آمریکا ماندنی شدیم. گفتم در ایران تدریس می کردم اما اخراج شدم و اگر به ایران بازگردیم باید دنبال کار دیگری بگردم پس بهتر است در آمریکا بمانیم و به فکر یک کار خوب باشم.
*پس از اخراج از دانشگاه مکانیک شدم!
دست به آچارم خوب بود و گاهی اوقات کارهای مکانیکی ماشینم را خودم انجام میدادم.به پیشنهاد یکی از دوستانم به کلاس آموزش مکانیکی رفتم و همان مرتبه اول در آزمون عملی از 100 نمره 99 گرفتم. ابتدا با جبارزادگان که مربی والیبال بود شریک شدم اما او مدتی بعد رفت اما من تا 22 سال در آمریکا مکانیکی کردم و در نهایت آن را 17 سال پیش کنار گذاشتم. حتی پمپ بنزینی نیز در آمریکا داشتم که آن را به یک ویتنامی فروختم که او هم تا قسطش تمام شد یک ماه بعد از آن فوت کرد که خیلی ناراحت شدم.
*پیشنهاد مربیگری کشتی آمریکا را بخاطر کشورم رد کردم
این همه سال در ورزش ایران حضور داشتم و افتخارآفرینی کردم اما از لحاظ مادی چیزی به دست نیاوردم اما 20 سال در آمریکا کار کردم به هرچه که میخواستم رسیدم. در آمریکا از من خواستند که هدایت تیم ملی کشتی این کشور را بر عهده بگیرم اما قبول نکردم. خیلی دوست داشتم در ایران مربی شوم اما به هر دلیل جلوی آن را گرفتند. وقتی آمریکاییها به من این پیشنهاد را دادند پیش خودم گفتم چرا باید به عدهای کشتی یاد بدهم که بروند مقابل هموطنانم این فنون را به کار گیرند و آنها را شکست دهند. پول بسیار خوبی به من میدادند اما حاضر نشدم کمک کنم. بابی داگلاس که روزی حریفم بود یک شب به خانه من آمد و به من گفت دو برابر بیشتر از صحبتی که داشتیم به تو میدهیم اما باز من قبول نکردم. وقتی سرسختی من را مشاهده کرد رو به من کرد و گفت what do you want به این معنا که چه میخواهی و من در جواب به او گفتم تو حرف من را نمیفهمی!
*هیچ حمایتی از ما نمیشد
یک بار در المپیک مدال طلا گرفتم که به من 50 هزار تومان پول دادند. یک بار هم تیم قهرمان جهان شد که به ما نفری 30 هزار تومان دادند اما دیگر هیچ حمایتی از ما نکردند اما در مقابل، روسها بهترین زندگی را برای قهرمانانشان فراهم کردند. به گونهای که زندگی بسیار مرفهی داشتند. تحصیل در دانشگاه، خانه مسکونی، امکانات بسیار خوب از جمله مزایای قهرمانان المپیکی و جهانی در روسیه و آمریکا بود که هنوز هم ادامه دارد.
*برخی افراد نگذاشتند مربی تیم ملی شوم
دوست داشتم شرایط به گونهای میشد در مملکت خودم بمانم و تجربیاتم را به جوانها انتقال بدهم اما متاسفانه شرایط به گونهای نشد که بخواهم در تیم ملی به عنوان مربی فعالیت کنم. خیلی دوست داشتم مربی تیم ملی شوم اما متاسفانه برخیها نگذاشتند این اتفاق بیفتد.
*یزدانی خرم دیر به یاد من افتاد
یزدانی خرم که زمانی رییس فدراسیون کشتی بود از من برای مربیگری تیم ملی دعوت کرد اما دیگر خیلی دیر شده بود و بخاطر بالا رفتن سن دیگر حوصله و اشتیاقی برای قبول این پیشنهاد نداشتم.آن زمان که دوست داشتم در ایران مربیگری کنم نگذاشتند و زمانی پیشنهاد دادند که خیلی دیر بود.
* حسرت هیچ چیز را نمیخورم
هیچ حسرتی در زندگیام ندارم و از اینکه با زحمت و تلاش برای کشورم افتخار کسب کردم خوشحالم و حس خوبی دارم.
*سرودههایم را پاره میکردم و دور میریختم!
تخلص من در شعر گمنام است. زمانی که ورزشکار بودم شعر مینوشتم اما بلافاصله آن را پاره میکردم و دور میریختم زیرا هم از ساواک میترسیدم هم اینکه قدیمیها این طور میگفتند که آدمهای تنبل یا منجم میشوند یا شاعر! در دوران دبیرستان هم زیاد شعر میگفتم و علاقه بسیاری به این موضوع داشتم. در حال حاضر نیز اشعار زیادی دارم که آن را جمعآوری کردهام و شاید آن را روزی تبدیل به کتاب کنم.
همی نالم از گردش روزگار/ که آزاده در آن حقیر است و خوار
جویای حق از کسان نظرجو شدم/چون باد به هر برزن و هر کو شدم
چون یافت نشد حقیقت از روی یقین/ گمنام در این گنبد مینو شدم
* مسابقات کشتی را دنبال نمیکنم!
اصلا کشتی را دنبال نمیکنم اما وقتی تیم ملی برای مسابقههای جام جهانی و در زمان ریاست یزدانی خرم به ویرجینیا در آمریکا آمده بود هر کاری که از دستم برآمد برای کمک به آنها انجام دادم و یک مهمانی بزرگ به افتخارشان در منزلم ترتیب دادم. اما به هیچ وجه کشتی را دنبال نمیکنم و علاقهای هم ندارم!
* کشتیگیران تیم ملی را نمیشناسم
به این دلیل که کشتی را دنبال نمیکنم بالطبع کشتیگیران را هم نمیشناسم. به نظر من همه کشتیگیران خوب هستند چرا که همگی زحمتکشند و دوست دارند موفق باشند. اگر هم ورزشکاری که در رشته سختی مانند کشتی حضور دارد و خیلی از سختیها را به جان میخرد اما در نهایت به موفقیت نمیرسد قطعا اشکالی در کارش بوده است.
* با سیروسپور خیلی رفیقم
پرویز سیروسپور دوست خوب و قدیمی من است که از قدیم تاکنون رابطه نزدیکی با هم داریم. البته با خیلیها دوست هستم و به آنها ارادت دارم. مثلا جهان پهلوان تختی خیلی به من محبت داشت و من هم از ته دل دوستش داشتم. همچنین با صنعتکاران، سیفپور و جلالی دوستی نزدیکی دارم و با طالبی خدابیامرز نیز بسیار دوست بودم. داریوش واعظی هم از دوستان بسیار خوب من است که به من بسیار لطف دارد.
* والچف را با فن فرنگی شکست دادم
در کشتی فرنگی یک بار در ایران قهرمان شدم و یکی از اعجوبههای آن زمان ایران را شکست دادم. جالب است بدانید والچف بلغاری را اولین بار با فن پیچ پیچک که یک فن فرنگی بود شکست دادم. وقتی به او این فن را زدم مات و مبهوت شده بود و اصلا فکرش را هم نمیکرد که بر روی او فن فرنگی اجرا کنم.
* کشتی به زبان شعر
اگر یک نفر ورزش سختی مثل کشتی را انتخاب میکند، باید با تمام وجود تمرکز خود را بر روی تمرینهایش قرار دهد تا بتواند در نهایت به موفقیت برسد. در کشتی ۴ عامل مهم در موفقیت نقش دارند که من آن را به صورت شعر زیر بیان میکنم:
زور و فن و عقل و جرات توامان/بایدت تا تو شوی یک قهرمانی
هر که را این چهار با هم جفت نیست/بر وی و زحمات وی باید گریست
* هنوز هم بصورت منظم ورزش میکنم
هنوز هم به صورت منظم ورزش میکنم و اگر آسیب دیدگیهایی که به واسطه سالها حضور در کشتی نداشتم، وضعیتم بسیار بهتر بود. به عنوان مثال شست دستم سه بار از جا درآمد و آن را عمل کردم. همه دستگاههای ورزشی را در خانهام دارم و پیادهروی نیز در زمره برنامههایم قرار دارد.
*عاشق ایرانم اما نمیتوانم برای همیشه برگردم
بسیار دوست دارم به ایران برگردم و عاشق کشورم هستم اما موقعیتم طوری نیست که بخواهم این کار را انجام دهم و خانوادهام باید با این موضوع موافقت کنند.
*یکی از نوههایم کشتیگیر است
دو نوه دارم که یکی قهرمان ژیمناستیک در ویرجینیا شد و نوه کوچکترم نیز که ۶ سالش است در این ایالت در رشته کشتی به عنوان قهرمانی رسید.
*نگذاشتم پسرم به کشتی ادامه بدهد
پسرم کشتیگیر خوبی بود. یک بار هم در ایالت ویرجینیا به مقام قهرمانی رسید و در دانشگاه نیز به عنوان اولی دست یافت اما یک روز که از تعمیرگاه به خانه آمدم و دستهایم روغنی و سیاه بود، به او گفتم دیگر نباید کشتی را ادامه بدهی، من که قهرمان کشتی بودم، حال و روزم این است تو میخواهی به کجا برسی؟ ۱۷ سال پیش مکانیکی را در آمریکا رها کردم در حال حاضر نیز چند ملک دارم که از اجاره آنها زندگی راحتی دارم. قبلا نیز پمپ بنزین داشتم که آنها را فروختم. خدا را شکر زندگی راحتی دارم.
*مربیان تیم ملی باید با کشتیگیران رابطه دوستانه داشته باشند
غفوریان مربی اصلی من و یک مربی فنی و بسیار انسان خوبی بود. پس از او عباس زندی که او نیز انسان بسیار خوبی بود به من کمک زیادی کرد. در سطح تیم ملی، مربیان نباید به کشتیگیران فن یاد بدهند بلکه مهمتر آن است که مشکلات زندگی آنها را برطرف کنند و رابطه دوستانهای با آنها داشته باشند. زندی نیز واقعا به همه لطف داشت و حتی کار سربازی من را او توانست حل کند و همیشه مدیون او هستم.
* حفظ قهرمانی سختتر از قهرمان شدن است
چون در بین قهرمانان نیستم سخت است بخواهم در این باره توضیح بدهم اما معتقدم اگر قهرمانی میخواهد در عرصه جهانی بماند باید سختی بکشد چرا که حفظ قهرمانی از به دست آوردن آن بسیار سختتر است زیرا وقتی قهرمان میشوید همه تو را می شناسند و رقبا برای شکست تو روی تشک میآیند.
* رمز موفقیت روسها
به خاطر این است که به معنای واقعی برای قهرمانانشان ارزش و احترام قائلند. من خودم مشاهده کردم که چقدر روسها به قهرمانانشان میرسند و وقتی یک روس مدال جهانی المپیک میگیرد زندگیاش تامین میشود و خدمات زیادی مثل ادامه تحصیل رایگان، استخدام، پاداش و... دریافت میکند.
* جوانها وقتشان را بیهوده تلف نکنند
به افراد مسن نصیحتم این است که همیشه ورزش کنند تا سالم بمانند. به جوانان هم میگویم اگر میخواهند ورزش قهرمانی را دنبال کنند بیهوده وقتشان را تلف نکنند و با تمام وجود بر رشتهای که در آن فعالیت میکنند تمرکز کنند و برای موفقیت زحمت بکشند. اگر فکرشان این باشد اطمینان میدهم که قهرمانان این مملکت بسیار بیشتر از اینها خواهد بود.
* هیچ دانایی راحت زندگی نمی کند!
تحصیلات آکادمیک باعث شد خیلی بهتر مسائل را درک کنم. به نظر من هرچقدر دانایی انسان بیشتر باشد، زندگی راحتتری خواهد داشت. البته هیچ دانایی نیست که به راحتی زندگی کند.(با خنده)
* حرف پایانی...
از شما ممنونم که از یک گمنام قدیمی یاد کردید و برای شما و همه جوانان مملکتم آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
نظر کاربران
ممنون آقای موحد که مردم ایران خوشحال کردی درتاريخ ورزشی وخداوند بزرگ آقای تختی رحمت کند که پهلوان واقعی بود
يادش بخير آقاي موحد چقدر با مدالهايت شاد شديم و لذت برديم شما با شادي ملت ايران در سالهاي قهرمانيت جاودانه شدي هميشه به يادت خواهيم بود