جلال مقدم؛ روزگار تلخ فیلمسازی که زیاد میدانست
جلال مقدم را میتوان یکی از قدر نادیدهترین استعدادهای فیلمسازی در تاریخ سینمای ایران دانست. کارگردانی خوش فکر که فراتر از زمانهاش میاندیشید و بینهایت بد اقبال بود.
وبسایت بانیفیلم - ساناز قنبری: جلال مقدم را میتوان یکی از قدر نادیدهترین استعدادهای فیلمسازی در تاریخ سینمای ایران دانست. کارگردانی خوش فکر که فراتر از زمانهاش میاندیشید و بینهایت بد اقبال بود. کارگردانی که با فیلمهای «سه دیوانه»، «پنجره» و «فرار از تله» نام خود را به عنوان یکی از بهترین کارگردانان قبل از انقلاب ثبت کرده است. جلال مقدم گرچه در سالهای پایانی عمر میگفت «این انگ روشنفکری را هم الکی به ما چسباندند»، ولی در عالم واقع، یکی از روشنفکرترین چهرههای سینمای ایران در دهههای سی و چهل بود.
سینماگری که فعالیت هنری را پس از آشنایی با محافل روشنفکری آغاز کرد و نویسنده فیلمنامه «جنوب شهر» اولین فیلم رئالیستی تاریخ سینمای ایران بود که توسط فرخ غفاری ساخته شد. «جنوب شهر» زمان زیادی بر پرده دوام نیاورد و با دستور وزیر کشور به جرم سیاه نمایی توقیف شد. چند سال بعد مقدم بر اساس چند حکایت هزار و یک شب فیلمنامه «شب قوزی» را برای فرخ غفاری نوشت که جزو اولین فیلمهای سینمای ایران است که مورد تحسین محافل بین المللی واقع نشد. مقدم پس از چند سال مستندسازی و ساخت مستند سینمایی «خانه خدا» که بسیار موفق و پرمخاطب از کار در آمد، سراغ سینمای حرفهای رفت.
او با اینکه خاستگاهی روشنفکرانه داشت از همان اولین فیلم بلند سینماییاش ایده «سینمای میانه» را دنبال کرد و کوشید میان دغدغههای روشنفکرانه و سلیقه بازار پیوندی برقرار کند. این تلاش در فیلم «سه دیوانه» به کمدی روشنفکرانهای ختم شد که تفاوتهای محسوسی با تمام فیلمهای گروه موسوم به سه تاییها (گرشا، سپهرنیا و متوسلانی) داشت. فیلمی که منتقد سخت گیری، چون دکتر هوشنگ کاووسی هم زبان به تحسینش گشود، ولی در گیشه انتظارها را برآورده نکرد.
گام بعدی مقدم، اقتباس از داستان معروف تئودور درایرز نویسنده چپ آمریکایی و ساخت فیلم «پنجره» بود. البته منتقدان آن دوره، فیلم مقدم را بیشتر شبیه فیلم «یک تراژدی آمریکایی» ساخته جرج استیونس ارزیابی کردند تا کتاب درایرز. نکتهای که کمتر به آن توجه شد ساخت و پرداخت حرفهای «پنجره» و میزان تسلط مقدم به عنوان کارگردان بر میزانسن بود. «پنجره» هم در مسیر سینمای میانه قرار گرفت و البته مثل «سه دیوانه» کمتر از انتظار فروخت. مقدم بعد از این فیلم، به جنوب رفت و «فرار از تله» را کارگردانی کرد که بهترین فیلم او و از بهترینهای تاریخ سینمای ایران محسوب میشود. در واقع اوج مهارت حرفهای و تلقی درست مقدم از مفهوم کارگردانی را میتوان در «فرار از تله» مشاهده کرد.
فیلمی بسیار خوش پرداخت که درست اندیشیده و کارگردانی شده است. «صمد و فولادزره دیو» و «راز درخت سنجد» دو فیلم بعدی مقدم، تجربیاتی متفاوت در حوزه سینمای کمدی بودند و هر دو هم شکست خوردند تا کارنامه فیلمسازی مقدم در قبل از انقلاب در همان ابتدای دهه پنجاه بسته شود. مقدم پس از انقلاب هم فرصت آن را نیافت تا به سینمای مطلوب و مورد علاقهاش نزدیک شود. دو فیلم «چمدان» و «آشیانه مهر» که او در دهه شصت کارگردانی کرد فاصلهای زیاد با «پنجره» و «فرار از تله» داشتند.
مقدم که بازیگری را از سالهای دور و با حضور مقابل دوربین ابراهیم گلستان در «خشت و آینه» تجربه کرده بود در دهه شصت و دورانی که دیگر امکان فیلمسازی نداشت، دوباره به بازیگری روی آورد. به پیشنهاد مسعود کیمیایی، جلال مقدم در فیلم «سرب» بازی کرد و چنان درخشید که در سالهای بعد در فیلمهایی، چون «دندان مار» (مسعود کیمیایی)، «هامون» (داریوش مهرجویی)، «دلشدگان» (علی حاتمی) و «رد پای گرگ» (مسعود کیمیایی) بازی کرد. مقدم در سالهای پایانی عمر از راه بازی امرار معاش میکرد. مردی که در دهه پنجاه مشاور قطبی بود و اگر میخواست میتوانست پشتوانه مالی مطمئنی برای خود ایجاد کند، در سالهای پایانی عمر در مسافرخانه زندگی میکرد و زندگیاش از راه بازی در فیلمها و سریالها میگذشت.
مقدم با بازی در سریال «این خانه دور نیست» (بیژن بیرنگ و مسعود رسام) میان مردم به شهرت رسید و در نهایت در اواخر سال ۷۴ بر اثر تصادف رانندگی به کما رفت. فیلمساز خوش فکر، اما بداقبال سینمای ایران، مدتی در کما بود تا اینکه روز ۳۱ فروردین ۱۳۷۵ خرقه تهی کرد و از دنیا رفت. درست یک روز پس از سالروز تولدش در ۳۰ فروردین ۱۳۰۸ و در شرایطی که تازه وارد ۶۷ سالگی شده بود. مردی که زیاد میدانست، ولی روزگار سختی را سپری کرد و «دانایی» بر رنج و محنتش افزود پس از مرگ به تعبیر زیبای بهزاد عشقی «سرباز گمنام سینمای متفاوت» نامیده شد و اصغر نعیمی هم در همان روزها دربارهاش نوشت: «جلال مقدم سالها پیش مرد. وقتی که اجازه نیافت فیلمهای خودش را بسازد.»
داود رشیدی: «فراز از تله» نقطه عطفی در زندگیام بود
مرحوم داود رشیدی با بیان اینکه مقدم باعث ورودش به سینما شد در مصاحبه ای گفته بود: سال ۱۳۴۱ به ایران آمدم و مشغول در اداره تئاتر و عشق به تئاتر و در گرمی محیط تئاتری آن موقع به سختی میشد به فکر سینما افتاد، اما بالاخره باید این اتفاق میافتاد. با جلال مقدم خیلی دوست بودم و از نظر فکری و فرهنگی نزدیک. شاید او در آن زمان تنها کسی بود که میتوانست من را به طرف سینما بکشاند. زبان یکدیگر را میفهمیدیم. خوش اخلاق، ساده، بیریا و با استعداد بود که به اندازه کافی قدرش شناخته نشد. او با سناریوی زیبای «فرار از تله» سراغ من آمد و در تمام زمان فیلمبرداری مهربانی و راهنماییهای موثرش را فراموش نکرد. اولین فیلم من «فرار از تله» برایم سرشار از خاطرات خوب است از دوستی که او را خیلی زود از دست داد جلال مقدم و دوستی که الان آن سر دنیاست بهروز وثوقی. این فیلم نقطه عطفی در زندگیام بود.
محمدعلی کشاورز: راجع به هنر اطلاعات وسیعی داشت
محمدعلی کشاورز گفت: جلال مقدم انسانی با سواد و با شعور بود که راجع به مقوله هنر و به خصوص تئاتر اطلاعات وسیعی داشت. متاسفانه خیلی زود از میان ما رفت.
فریبا کوثری: غریب از دنیا رفت
فریبا کوثری در گفتگویی خاطر نشان ساخت: سال ۶۸ در چند سکانس از «دندان مار» افتخار همکاری با مرحوم جلال مقدم را داشتم. در همان چند سکانس غیر از مهربانی و انگیزه بالا برای کار چیزی از ایشان به یاد ندارم. او انسان ساکت و موقری بود و خیلی غریب از دنیا رفت.
جواد طوسی: از پیشگامان هویت ساز سینمای ایران
جواد طوسی با بیان اینکه زنده یاد مقدم خوب سینما را میشناخت فیلم گفت: جلال مقدم نمونه و شمایل غریب از هنرمند روشنفکر ایرانی است. اگر بخواهیم به اجمال کارنامه پر اوج و فرود جلال مقدم را مورد ارزیابی قرار دهیم در دهه ۴۰ اولین حضور او در سینما از طریق فرخ غفاری در نگارش فیلمنامههای «شب غوزی» و «جنوب شهر» مشاهده میکنیم. البته مراحل تولید فیلم «جنوب شهر» در سال ۱۳۳۷ شکل پیدا میکند، اما به دلیل توقیف، نمایش بعدیاش (البته با جرح و تعدیل زیاد) در دهه ۴۰ صورت میگیرد. به هر حال این ۲ فیلم نشان دهنده خصوصیات، دغدغهها، سلایق و عقاید جلال مقدم محسوب میشود.
چرا که در عین حال که مقدم یک خاستگاه طبقاتی دارد (زادگاهش نیشابور بوده و بعداً به تهران مهاجرت میکند و در تهران کار آموزشی (دبیری و فعالیت مطبوعاتی) انجام میدهد)، اما در همین اولین تجربه کاریاش در حوزه فیلمنامه نویسی نشان میدهد که برایش مسئله پژوهش اهمیت دارد. وقتی که در فیلم «جنوب شهر» میخواهد به یک قشر فرودست و عامل جامعه شهری بپردازد ترجیح میدهد به اتفاق فرخ غفاری برود به مناطقی که اینطور افراد حضور پررنگتری دارند تا از این طریق بتوانند به یک رئالیسم درست اجتماعی دست پیدا کنند.
به هر حال تداوم این همکاری به دلیل دوستی و آشنایی که جلال مقدم با فرخ غفاری داشت در فیلم «شب غوزی» در سال ۱۳۴۳ صورت میگیرد که اینجا بر اساس قصههای «هزار و یک شب» میتوان گفت فرد اصلی در نگارش فیلمنامه و دیالوگ نویسی خود جلال مقدم بوده. در اینجا نکتهای که لازم میدانم به آن اشاره و تاکید کنم مسئله ترس است از زاویه دید یک روشنفکر (منتها به شکل متوغعانه از خیلی بالا) که از نگاهی روانشناسانه به آن میپردازد. ترسی که بعدا به شکلی متفاوت در «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان هم در سال ۱۳۳۴ میبینیم. شاید به هر حال اینها زایده شرایط باشد. واکنش یک روشنفکری که هم میخواهد حدیث نفس خودش را داشته باشد و هم اولین گامها را بر دارد برای راهیابی به یک سینمایی که از یک مناسبات و اصول خیلی برنامهریزی شده و در عین حال فرهنگی و حرفهای برخوردار نیست. بخشی از آن میخواهد از یک جذابیت و مخاطب شناسی معقولانه برخوردار باشد و بخشی دیگر همانطور که اشاره کردم نسبتی با فردیت خود نویسنده و هنرمند داشته باشد.
اگر بخواهیم روی مسیر بعدی مقدم خیلی شتابزده تاکیداتی داشته باشیم از منظری دیگری میبینیم که در حوزه سینمای مستند تعریف متفاوتی ارائه میدهد در فیلم «خانه خدا» به عنوان یکی از کارگردانان این فیلم که شاید بتوان گفت اولین فیلمی است که سعی میکند آشتی ایجاد کند بین اقشار و طبقات سنتی ـ مذهبی با سینما. یعنی افرادی که به دلایل مختلف به لحاظ گرایشات بیش از حد مذهبی خودشان سینمای آن دوران را بر نمیتابیدند و حتی معتقد بودند که راهیابی به یک سینما ممکن است به اصول و مبانی مذهبیشان خدشه وارد کند این جرات را داشتند که فیلم «خانه خدا» را در اواسط دهه ۴۰ ببینند و از طریق یک فیلم مستند با مناسک حج آشنا شدند. منتها با یک بیان پالوده بصری که به خوبی کارگردانان این فیلم از جمله جلال مقدم از لوکیشن و مناسبات فردی و مناسک اجتماعی زائرین استفاده میکنند و یک مستند ماندگار را پایه ریزی میکنند.
این منتقد سینما ادامه داد: اگر بخواهیم روی شکل گیری جریان موج نو تاملی داشته باشیم در کنار پیشگامان هویت ساز و تاثیرگذاری مثل مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و داریوش مهرجویی از منظری دیگر نیز معتقدم جلال مقدم هم در اینجا نقش موثری داشته. صرف نظر از اینکه فیلم «سه دیوانه» به عنوان اولین تجربه بلند سینمایی جلال مقدم در عین حال که پیشنهاد دهنده یک جنس متفاوت از کمدی روشنفکرانه است، نمیتواند با تماشاچی زمان خودش ارتباط چندانی برقرار کند و در بازگشت سرمایه فیلم چندان موفقی نیست. به هر حال باید این واقعیت را بپذیریم که تلاش جلال مقدم در اولین فیلماش برای زبان بصری سینما انکار ناپذیر است، اما در دورههای مختلف تاریخی همیشه با این واقعیت روبرو بودیم که مخاطب بد عادت شده به نوعی دوست دارد به کلیشهها دلخوش کند و با آنها همدل و همراه باشد.
طوسی خاطرنشان ساخت: یک نکته را باید در تداوم حضور حرفهای جلال مقدم در سینمای موج نو آن زمان در نظر داشته باشیم که اگر بپذیریم که ۲ فیلم «پنجره» و «فرار از تله» شاخصترین و قابل بحثترین آثار کارنامه جلال مقدم در حیطه کارگردانی به شمار میآید، نقش تهیه کننده را نمیتوان منکر شد. تهیه کنندگانی مثل علی عباسی در فیلم «پنجره» که فضایی برای فیلمسازی جوان و خوش فکری ایجاد میکند که در مواجه شدن با یک اقتباس ادبی یعنی داستان معروف یک تراژدی آمریکایی «تئودور درایزر» به یک ورسیون قابل قبول اینجایی دست پیدا کند و این اتفاق کمابیش میافتد.
باید گفت که فیلم «پنجره» بیشتر وامدار «مکان در آفتاب» جرج استیونس است، اما همانطور که اشاره کردم ما اینجا با یکسری بازی خوب (محوری و مکمل) مواجه هستیم. از طراح عنوان بندی آقای کیارستمی گرفته تا فیلمبرداری مثل نصرتالله کنی و آهنگسازی مثل اسفندیار منفرد زاده. تمام اینها توانسته فیلمی غیرمتعارف که لحن و اجرای خیلی صمیمانه دارد را رقم بزند. در عین حال که در یک نگاه واقع بینانه باید بپذیریم که «پنجره» جمع اضداد است. بخشی از این جمع اضداد بودن اصلا به روحیه و شخصیت جلال مقدم مرتبط میشود که این پارادوکس را همیشه در طول حیات هنری جلال مقدم و خلوتاش دیدهایم.
یعنی آدمی که دوست صمیمیاش فرخ غفاری بوده، یکدفعه با اقشار فرودست جامعه هم کلام میشود و اینها میشود زمینه خلق آثاری مثل «پنجره» یا به خصوص فیلم «فرار از تله» که به عقیده من بهترین فیلم جلال مقدم محسوب میشود. در این فیلم لوکیشن بسیار اهمیت دارد و مناطق جنوب کشور (منطقه شوشتر، مزارع نیشکر و…) در خدمت تعقیب و گریز بین ۲ شخصیت اصلی فیلم (بهروز وثوقی و داود رشیدی) است. در این فیلم بازی خوب بهروز وثوقی ستودنی است و همچنین موسیقی حنانه و ما اگر بخواهیم ۳ بازی خوب در کارنامه آقای رشیدی در نظر بگیریم، قدر مسلم بهتریناش «فرار از تله» جلال مقدم است که میتوان گفت یکی از بهترین بازیهای مکمل تاریخ سینمای ایران است. این فیلم نشان میدهد که جلال مقدم چقدر خوب سینما را میشناسد و در یک روایت پردازی معقولانه میتواند این را به یک زبان مستقل خودش تبدیل کند، اما متاسفانه باید این واقعیت را پذیرفت که یکی از استثناییترین افرادی که در سینمای ما قدرش شناخته نشده جلال مقدم است.
درست است در ادامه مسیر «پنجره» و «فرار از تله» آثاری مثل «راز درخت سنجد» و «صمد و فولادزره دیو» در تداوم همان نگاه غریب یک روشنفکر است و در واقع ساختار شکنی که میخواهد بیان متفاوتی را خلق کند، اما، چون با یک انسجام و پیوستگی در قصه، روایت و فرم مواجه نیستیم انگار بعضی از سکانسهای این فیلم از یک انسجام و اجرای درست برخوردارند، اما به خوبی با قسمتهای دیگر فیلم هماهنگ نمیشوند و نمیتوانند یک پیوستگی درست سینمایی را رقم بزنند. روی همین اصل آثار ناموفقی در کارنامه جلال مقدم محسوب میشوند. در ادامه مسیرش هم در بعد از انقلاب «چمدان» و «آشیانه مهر» را کار میکند که باز فیلم «چمدان» از جهاتی میتواند قابل دفاع تری باشد. در واقع بازی متفاوتی از آقای انتظامی ارائه میدهد، اما کماکان مخاطب را در نوستالژی «فرار از تله» و «پنجره» باقی میگذارد.
مسیر بعدی جلال مقدم در بعد از انقلاب شاید بتوان گفت که حضور مهجور، تک افتاده و آمیخته با خوزدنی است. به فرض اگر بپذیریم که در این دوران بیشتر حضور جلال مقدم در زمینه بازیگری است، باز هم نقاط انتخاب چندان نقاط انتخاب مطلوبی در همه موارد نیست. در کنار نقشهای خوبی که آقای کیمیایی برای جلال مقدم در فیلمهای «سرب» و «رد پای گرگ» مینویسد، خود مقدم گاهی به هر پیشنهادی خوشامد میگوید.
بر همین اصل بعضی از این فیلمها در موقعیت یک نقش مکمل چندان در حافظه بیننده باقی نمیماند و شاید بتوان گفت همان ترس از تنهایی که در ابتدا اشاره کردم به عنوان یکی از دغدغههای مضمونی یک روشنفکر انعطاف پذیر مثل جلال مقدم در همکاریاش با فرخ غفاری در فیلمی مثل «شب غوزی» حالا در میانسالی انگار سراغ خود این آدم میآید و گریبانش را میگیرد. گویی خود این شخص هم گریزی از آن ندارد و به این ترس و وجه دیگرش خودزنی دامن میزند. مرگ دلخراش جلال مقدم در اثر یک تصادف را با توجه به اینکه خود من در دستگاه قضایی، قاضی رسیدگی به این پرونده بودم و به گردش کار این پرونده اشراف داشتم به نظرم میآمد که نوع حضور جلال مقدم به عنوان یک عابر پیاده در خیابان کریمخان و عبور از وسط خیابان و آن تصادف به نوعی متبادر کننده این مهم بوده که انگار این هنرمند خودش عامدانه به پیشواز مرگ میرود. انگار در اوج بیانگیزهگی خودش مرگ را انتخاب کرده.
فقط حسرت این موضوع تا همیشه برای من باقی است که حضور من، اصغر نعیمی و زنده یاد جلال مقدم برای نگارش یک کتاب نتوانست سیر تکاملیاش را کامل کند. به هر حال مرگ تلخ مقدم نتوانست زمینه تکمیل این کار را ایجاد بکند. یادش زنده و گرامی.
جلال مقدم یک زندگی
جلال مقدم ۳۰ فروردین ۱۳۰۸ در نشابور به دنیا آمد. در خانوادهای که ظاهراً وضع مالی چندان خوبی هم نداشت. دوران کودکی مقدم در نیشابور سپری و در همین سالها او به سینما و تصویر علاقهمند شد. اولین فیلمهایی که مقدم در سینما دید سریالهای صامت وسترن بود. درست یک سال بعد از شهریور ۱۳۲۰ مقدم به همراه برادر بزرگترش به تهران مهاجرت کرد و در همین دوران امکان دیدن فیلمهای بیشتر و بهتری برایش فراهم شد. سالهایی که مقدم دوران نوجوانی خود را پشت سر میگذاشت و در خیابان عینالدوله زندگی میکرد. جایی که به قول خودش آدمهای طبقه سه جامعه حضور داشتند، آدمهایی که مقدم آنها را بعدها دستمایه خلق آثارش قرار داد. زندگی مستقل در تهران پر التهاب پس از شهریور بیست، برای نوجوانی مثل جلال مقدم تجربیات زیادی را به همراه داشت. در همان سالهای نوجوانی عشق و علاقه مقدم به سینما شکلی آگاهانه به خود گرفت.
در دوران جوانی، مقدم مثل خیلی از جوانهای اهل مظالعه آن دوران علاقمند به حزب توده شد؛ و در نشریات متعلق به تودهایها مطلب سینمایی مینوشت. حزب توده و جریان چپ با گفتمان عدالت اجتماعی برای مقدم که فقرا را از نزدیک لمس کرده بود جاذبههای زیادی داشت. هر چند مقدم هرگز عضو حزب توده نشد، ولی در دوران سربازی هم با افسران تودهای رفاقت داشت. مقدم پس از پایان خدمت به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت. او مدتی در دبیرستانی واقع در خیابان تجریش تدریس میکرد که در آن جا با جلال آل احمد که از دبیران آن دبیرستان بود رفاقت پیدا کرد. این سالهایی بود که هنوز آل احمد خیلی به شهرت نرسیده بود و به تازگی و در همراهی با خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرده بود.
آشنایی با آل احمد، مقدم را وارد حلقه روشنفکران کرد. هر چند ارتباط مقدم و آل احمد خیلی دوام نیافت و تفاوت دیدگاه باعث شد روابط آنها عمق پیدا نکند، ولی این ارتباط آن قدر پا برجا بود که مقدم در «کیهان ماه» به سردبیری آل احمد مقاله سینمایی بنویسد و وقتی «خانه طلا» بر پرده آمد آل احمد دربارهاش مطلب منتشر کند. در سالهایی که روشنفکران به دو جناح چپیها و شرکت نفتیها تقسیم میشدند، آل احمد ضمن حفظ دوستیاش با جناح شرکت نفتیها (ابراهیم گلستان، شاهرخ مسکوب، نجف دریابندری، محمدعلی صفری صادق چوبک و …) بیشتر با چپیها احساس همدلی میکرد. آشنایی با شاملو باعث شد تا مقدم به ترجمه از زبان فرانسوی بپردازد. شاملو در آن سالها بولتنی را به سفارش سفارت بهارستان منتشر میکرد و مقدم هم با ترجمه چند مطلب به او یاری رساند.
وقتی شاملو به زندان افتاد، مقدم عهده دار در آوردن این بولتن شد. در دوران سر خوردگی بعد از کوتای ۲۸ مرداد مقدم بیشتر به سمت سینما گرایش پیدا کرد. او اولین فیلمنامهاش را سال ۱۳۳۲ نوشت و از طریق مانی گوینده رادیو آن را به اسماعیل کوشان رساند. البته کوشان فیلمنامه مقدم را نپسندید و برای او پیغامی با این مضمون فرستاد: «شما به کار سینما وارد نیستید». مقدم فیلمنامهای هم برای هوشنگ کاووسی فرستاد که ظاهرا این سناریو هم باب طبع کاووسی واقع نشد.
هر چند سالها بعد کاووسی با اشاره به فیلمنامه مقدم به این نکته تاکید کرد که در سناریوی او، نشانههایی از ذوق و تفاوت با سینمای فارسی را مشاهده کرده است. آشنایی با فرخ غفاری تغییرات مهمی در زندگی مقدم پدید آورد. غفاری تازه از فرانسه به ایران بازگشته بود و به عنوان یکی از معدود آدمهایی که در فرنگ، سینما خوانده و سابقه نوشتن در نشریاتی، چون پوزتیف را داشت متن فرانسه تاریخ سینمای ژرژ سادول را به مقدم داد و ظاهراً خواندن این کتاب تاثیر زیادی بر او گذاشت. با نوشتن فیلمنامه «جنوب شهر» که مقدم خط داستانیاش را از فیلم «محله نفرین شده» گرفته بود، سینمای متفاوت و پیشرو ایران متولد شد.
تولدی البته ناقص و ناکام، چون «جنوب شهر» توقیف شد و چند سال بعد مقدم فیلمنامه «شب قوزی» را برای غفاری نوشت. مقدم در دهه چهل به مستندسازی روی آورد و «خانه خدا» را به عنوان پر مخاطبترین مستند تاریخ سینمای ایران کارگردانی کرد. فاصله سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ مقدم فیلمهای «سه دیوانه»، «پنجره»، «فرار از تله»، «راز درخت سنجد» و «صمد و فولاد زره دیو» را با ایده سینمای میانه کارگردانی کرد که میانشان «پنجره» و «فراز از تله» جزو آثار ماندگار سینمای ایران محسوب میشوند. در دهه پنجاه مقدم با توجه به شکست تجاری فیلمهایش فیلمسازی را کنار گذاشت و مدتی در تلویزیون پست داشت. بعد از پیروزی انقلاب مقدم فیلمهای «آشیانه مهر» و «چمدان» را ساخت که آثار خوبی از کار در نیامدند.
فیلمنامههای بعدی مقدم هم تصویب نشدند و او برای امرا معاش به بازیگری پرداخت. مسعود کیمیایی به مقدم پیشنهاد بازی در «سرب» را داد و بعد در «دندان مار» و «رد پای گرگ» با او همکاری کرد. مهرجویی هم در «هامون» و علی حاتمی در «دلشدگان» از توانایی بازیگری مقدم بهره گرفتند. مرد تنهایی که هرگز ازدواج نکرد و سالها با مادر پیرش زندگی میکرد، حوالی غروب ۲۳ بهمن ۱۳۷۴ وقتی از تقاطع کریمخان و ویلا عبور میکرد در برخورد با اتومبیلی به شدت مصدوم شد و به کما رفت مقدم بیش از دو ماه در بیمارستان فیروزگر تهران بستری بود. برادرش احمد مقدم که از وکلای قدیمی دادگستری بود از هیچ کوششی برای معالجه او مضایقه نکرد، ولی جلال هرگز به هوش نیامد و سرانجام در ۳۰ فروردین ۱۳۷۵ به دلیل تشدید ضایعات مغزی درگذشت.
خودم را هنرمند نمیدانم، فیلمسازی شغل من است
برای من ارزش ایجاد رابطه با مولوی، با کریشنا مورتی، با ویسکونتی، با ناصر خسرو به مراتب بیشتر است تا ایجاد رابطه با فلور، گلور، پرویز و کامبیز … من اصلا تعهدی ندارم که با سی میلیون آدم رابطه داشته باشم. از سر و صدا خوشم نمیآید. یعنی فکر میکنم که چه لزومی دارد آدم کاری بکند و سر و صدا راه بیندازد. مگر نانوایی که نان درست میکند مرتب داد و بیداد میکند؟
خودم را هنرمند نمیدانم. خودم را سینماگری حرفهای میدانم. شغل من این است که فیلم بسازم. شاید از بین ده جفت کفشی که درست میکنم از دو جفتش هم خوشم نیاید و ممکن است بعدا کفشی درست کنم که جبران کفشهای قبلیام را بکند.
سعی کردهام فیلمهایم به سینما بیشتر شبیه باشد تا به حرفهای اقلیت روشنفکر: من سعی کردهام در یک فیلم مهمترین مساله یعنی فرم و ریتم را رعایت کنم. بخصوص ریتم را.
اعتقاد ندارم که سینما کارخانه نارنجک سازی است و برای پیشبرد عقایدم هیچ وقت متوسل به کوکتل مولوتوف نخواهم شد … من هیچ وقت طرفدار تزهای انقلابی اجتماعی نیستم؛ و راحت بگویم مثلا «مارکسیسم» پیرزن بزک کردهای است که باید در یک صندوق خانه مومیاییاش کرد …
نسل جوان خیلی مرا عصبانی میکند. چون من همیشه از دو دسته متنفر بودهام، بیسوادها و انتلکوئلها و جوانها جزو دسته اول هستند.
کیمیایی قهرمان ساز است و من هیچ علاقهای به قهرمان ندارم. من بیشتر به آدم توجه دارم با تیپهای مختلف. آدمهایی که در طول عمرم به آنها برخورد کردهام و آنها را دیدهام معتقدم که به هر حال سینما، سرگذشت آدم است.
اگر به کسی که همیشه قیمه پلو خورده است خاویار بدهیم ممکن است حالش به هم بخورد. لذت بردن از چیزی بهتر، عادت تدریجی لازم دارد. ذوق باید تدریجی تربیت شود.
خیلیها معتقدند که فیلمهای من نسبت به مجموعه فیلمفارسی، یک سر و گردن بالاتر بوده، اما گاهی مسوولان این را قبول ندارند. حالا اسم نمیبرم ولی، به من میگویند تو هیچ کاری برای سینمای ایران نکردهای. پشت گردن آدم از این حرف داغ میشود. فکر میکنید، آدمی مثل من تنها دلخوشیاش این است که بالاخره یک کاری کرده. آن وقت یکهو یک تشت آب سرد روی آدم ریخته میشود.
بارها گفتهام و باز هم میگویم که روشنفکر نیستم و از روشنفکری هم بدم میآید. هیچ دلیلی هم نمیبینم حرفی را که میشود خیلی راحت زد، پیچ و تاب بدهم.
این انگ روشنفکری را هم الکی به ما چسباندند. علتش هم فیلم «خشت و آینه» گلستان بود. گلستان از من خواست نقش یک روشنفکر حراف را در این فیلم بازی کنم. فیلم که در آمد، روشنفکرها ما را دوره کردند که چقدر خوب بود و بهبه و چهچه. این برچسب از آن فیلم به ما زده شد. در حالی که من خودم را روشنفکر نمیدانم. کما اینکه کیمیایی و حاتمی را هم روشنفکر نمیدانم.
فیلمسازی در اینجا برای من مثل این است که با ترمز دستی کشیده بخواهم رانندگی کنم.
ارسال نظر