وب سایت ایران مجسمه: آمادئو کلمنته مودیلیانی (Amedeo Clemente Modigliani)، نقاش و مجسمهساز، در ایتالیا متولد شد اما بیشتر زندگی هنریاش را در پاریس گذراند. او یکی از اعضای سرشناس گروه هنرمندان موسوم به «مدرسه آوانگارد پاریس» بود. آمادئو کلمنت مودیلیانی در سال ۱۸۸۴ میلادی در ناحیه توسکانی ایتالیا دیده به جهان گشود. او آموزشهای ابتدایی را نزد مادرش تا سن ده سالگی فرا گرفت. مادر وی علاقه خاصی به این فرزند داشت و هنگامی که پسرش یازده ساله بود در دفترچه یادداشتهای روزانهاش نوشت: «هنوز شخصیت این پسرک شکل نگرفته؛ گرچه در ظاهر پسر بچهای لوس به نظر میرسد؛ ولی میتوانم رگههایی از نبوغی خاص را در وجودش احساس کنم.
کسی نمیداند در آینده این استعداد را در چه راهی به کار خواهد گرفت. من فکر میکنم هنر.» آمادئو در نوجوانی به همراه مادر برای دیدن دیگر شهرهای ایتالیا عازم سفر شد. بازدید از شهرهای ناپل، کاپری، رم، فلورانس و ونیز و دیدن آثار هنرمندان کبیر دوران رنسانس، روح ناآرام آمادئو نوجوان را تسخیر کرد. او پس از بازگشت از این سفر، به طور جدی به کار نقاشی پرداخت. سپس به مدت دو سال در مدرسه هنر میچلی به شیوه آکادمیک با هنر قرن نوزده ایتالیا آشنا شد و آن را آزمود.
مادلیانی به عنوان کسی که خیلی زود نقاشی را شروع کرده شناخته شده است و خودش هم فکر میکرد «از ابتدا نقاش بوده» مادرش این را قبل از اینکه او هنرآموزی را به طور رسمی شروع کند نوشته است. مادرش با وجود اینکه معتقد بود هنرآموزی بر سایر درسهای او تأثیر خواهد گذاشت، به اشتیاق مودیلیانی جوان در این زمینه بهای زیادی میداد. در 14 سالگی در حالی که دچار تب حصبه بود، بخاطر علاقهی شدیدش برای دیدن نقاشیهای Palazzo Pitti و گالری Uffizi، جار و جنجالی به راه انداخت. از آنجایی که در موزهی محلی لیورنو تعداد کمی از آثار اساتید بزرگ دوران رنسانس وجود داشت، قصههایی که او در مورد آثار بزرگی که در فلورانس نگهداری میشد، او را وسوسه میکرد و این، باعث غم بزرگی برای او بود که فکر میکرد با این مریضی هیچ وقت نمیتواند این آثار را شخصاً ببیند. مادرش به او قول داده بود به محض اینکه حالش خوب شود او را به فلورانس خواهد برد. او نه تنها به قولش عمل کرد، بلکه قبول کرد که او را نزد بهترین نقاش آن زمان، لیورنو Guglielmo Micheli نام نویسی کند.
مودلیانی از سال 1898 تا 1900 در مدرسهی هنری Micheli مشغول بود. در اینجا اولین کارهای هنری او در فضایی مملو از مطالعه و تمرین شکل و سبک هنر ایتالیا در قرن 19 شکل گرفت. در کارهای اولیه او در پاریس، اثر این نوع طراحی و آموختههایش در مورد هنر در دوران رنسانس دیده میشود.
مودیلیانی در دوران کار با Micheli استعداد خوبی نشان میداد و فقط وقتی که دچار سل شد دست از کار کشید. در سال 1901 در حالیکه در رم بود، به کارهای Domenico Morelli نقاش کتب مقدس و متون ادبی علاقمند شد. او به حد زیادی از Morelli تأثیر پذیرفته بود. در حالی که این نقاش به عنوان الهام برای گروهی به نام Macchiaioli بود که مخالف قواعد مشخص شدهی مدرسهای برای نقاشی بودند و بیشتر به طبیعت هنر معتقد بودند. (macchia به معنای لکه است.) این جنبش هنری کوچک و محلی، بیشتر برای مخالفت با شیوهی نقاشی آکادمیک هنرمندان بورژوا به وجود آمد. ارتباط او با این گروه از طریق اولین استادش یعنی Guglielmo Micheli بود. Micheliنه تنها خودش عضو این گروه بود بلکه شاگرد Giovanni Fattori معروف، بنیان گذار جنبش Micheli بود .
کارهای او آنقدر روزمره و به سبک رایج آن زمان بود که مودیلیانی جوان ترجیح داد تا با نادیده گرفتن شیفتگی استادش به نقاشی مناظر، مثل امپرسیونیسمهای فرانسوی، برضد او عکس العمل نشان دهد. Micheli دانش آموزانش را تشویق میکرد تا در فضای بیرون (en plein air) نقاشی بکشند؛ اما مودیلیانی اشتیاق واقعی برای این شیوه از نقاشی را نداشت. با اینکه در بعضی از کافهها نقاشی میکرد، اما نقاشی درون عمارت، خصوصاً کارگاه خود را ترجیح میداد. حتی زمانی که مجبور بود نقاشی مناظر را بکشد (که ۳ اثر از وی موجود است)، الگویش بیشتر مانند کوبیسمهای اولیه، شبیه کارهای Cézanne بود تا کارهای استادش Macchiaioli.
با وجود دوری او از شیوهی Macchiaioli، مودیلیانی به استادش علاقه داشت و او را superman خطاب میکرد. این اسم خودمانی نشان میداد که او نه تنها در هنر خود زبردست است بلکه بیشتر اوقات هم عادت داشت از کتاب «و چنین گفت زرتشت» نیچه نقل قول کند. Fattori غالباً از کارگاه او بازدید میکرد و خلاقیت این شاگرد جوان را میستایید.
در ۱۹۰۲، او در پی علاقهی شدیدش به هنر، در دانشکده هنرهای زیبای فلورانس، در مدرسهی آزاد نقاشی نام نویسی کرد. یک سال بعد، در حالی که هنوز از سل رنج میبرد به ونیز رفت و این بار در مؤسسهی هنرهای زیبا ثبت نام کرد. او در ونیز برای اولین بار حشیش مصرف کرد و به جای درس خواندن بیشتر وقتش را در محلههای بدنام سپری میکرد. تأثیر این شیوهی زندگی بر روی سبک هنری او قابل حدس است؛ هر چند این گونه انتخابها ناشی از شور جوانی یا عیاشی کلیشهای نبود و رفتاری است که از هنرمندان خرده آن دوران انتظار میرفت و عقاید او در مورد زندگی بیانگر علاقهی او به فلسفهی افراط گرایانی مثل نیچه است .
او از دوران نوجوانی تحت تأثیر ادبیات فلسفی بود که معلم سرخانهاش یعنی پدربزرگ مادریاش اسحاق گارسین در اختیار او میگذاشت و با کارهای نویسندگانی چون نیچه، چارلز بودلیر، کارداکسی، ایزادورا لوچین دوکاس معروف به Comte de Lautréamont و ... که باعث شد او به این عقیده برسد که راه رسیدن به حقیقت خلاقیت، پیروی از بیقاعدگی و بینظمی است. نامهای که او در ۱۹۰۱ در کاپری نوشته، نشان دهندهی این است که او بسیار تحت تأثیر نیچه است. در این نامه او به دوستش Oscar Ghiglia نصیحت کرده که: «همه چیز را مقدس بدار که آگاهی تو را متعالی خواهد کرد و در طلب آن باش که این عقاید پربرکت را در خویش زنده و همیشگی کنی؛ زیرا که میتوانند آگاهی تو را به نهایت قدرت خلاقیت برسانند.
البته کارهای Lautréamont هم در این دوره به همین اندازه بر او تأثیرگذار بوده و شعرهای مالدرو (Les Chants de Maldoro) هستهی نسل پاریسی و سورئالیست مودیلیانی شد و این کتاب هم کتاب مورد علاقهی مودیلیانی بود و آن را از بر داشت. مشخصهی اشعار Lautréamont استفاده از عناصر جالب و تخیلات آزاردهنده است. این حقیقت که مودیلیانی در نوجوانی بسیار به این شاعر علاقمند بوده، نشانگر پرورش سلیقهی اوست. بودلر و داننزیو هم با زیباییهای پست و القای این بینش از طریق نقاشیهای سمبلیک، هنرمندان را به خود جذب کردند. این را مودیلیانی وقتی که مادرش او را بعد از بهبودش از سل به کاپری برده بود، برای Oscar Ghiglia نوشته است.
این نامهها در رشد عقاید و پرورش ذهن مودیلیانی بسیار مؤثر بود؛ زیراGhiglia هفت سال از او بزرگتر بود و این طور به نظر میرسد که او به مودیلیانی جوان، محدود بودن سطح فکریاش را گوشزد میکرده. مثل سایر نوجوانان، مودیلیانی به معاشرت با بزرگترها علاقه نشان میداد و Ghiglia با توجه مشفقانهی خود و از طریق نامههای مداوم (که همگی موجود هستند.) در تمام مراحل بلوغ مودیلیانی در کنارش بود .
«دوست عزیزم، من مینویسم تا خودم بر تو نمایان سازم و خودم را نیز به خودم ثابت کنم ... من قربانی نیروی عظیمی هستم که میخروشد و سپس متلاشی میشود ... یک بورژوا به من گفت - توهین کرد - که خودم یا حداقل مغزم بسیار تنبل است و این برای من خوب بود. بهتر است من این گونه اخطارها را برای بیداری دوست بدارم ... اما ایشان نه میتوانند ما را بفهمند و نه زندگی را»
در 1906، مودیلیانی به مرکز سبکهای هنری پاریس رفت. در حقیقت حضور او در مرکز فعالیتهای هنری، همزمان با ورود دو تن از کسانی بود که آثارشان در دنیا ماندگار است: Gino Severini و Juan Gris . او در Le Bateau-Lavoir که بیشتر هنرمندان فقیر Montmartre در آن بودند ساکن شد و یک کارگاه هم در Rue Caulaincourt برای خود اجاره کرد. گرچه مشخصهی اقامتگاه او در Montmartre فقر بود، اما خود مودیلیانی از همان ابتدا خودش را به عنوان یکی از فرزندان خانوادهای که منتظر بودند تا رفاه مالیشان را دوباره باز یابند میدانست؛ در کمدش لباسهای شیکی داشت. البته نه از روی خودنمایی و کارگاهی که برای خود کرایه کرده بود متناسب شخصی بود با سلیقهای عالی در تزئینات باشکوه مجلل دوران رنسانس.
او خیلی زود سعی کرد تا ظاهر بوهمیانها (کسانی که در زندگى یا کار خود به رسم و قانون دیگران کارى ندارند) را به خود بگیرد؛ اما حتی در شلوار کبریتی قهوه ایاش، در شال قرمز و کلاه بزرگ سیاهش هم مثل کسی ظاهر میشد که در منطقهی فقیرنشین سکونت دارد و زندگی سختی را میگذراند. وقتی که او تازه به پاریس رسیده بود، برای مادرش نامه مینوشت. کسانی که او را میشناسند معتقدند در آن دوران کم حرف و غیراجتماعی بود. نکتهی قابل ملاحظه در دیدارش با پیکاسو این بود که مودیلیانی در مورد او که در آن زمان لباس کار مارکدار خود را پوشیده بود گفت: «اینکه این مرد یک نابغه است عذری برای سر و وضع ژولیدهی او نمیشود.»
بعد از یک سال زندگی در پاریس رفتار و شهرت او به شکل چشم گیری تغییر یافت. او از یک هنرآموز شیک به یک شاهزادهی ولگرد تبدیل شده بود. Louis Latourette، شاعر و روزنامه نگار که قبلاً از کارگاه مجلل او بازدید کرده بود، متوجه تغییر فاحش در آنجا شد؛ آثار دوران رنسانس از دیوارها برداشته شده بود و همه چیز وضع آشفتهای داشت و در این زمان مودیلیانی معتاد به الکل و مواد بود که بر وضع کارگاهش هم تأثیر گذاشته بود. رفتار او در این دوره، پرتوی روشنی بر پیشرفت سبک هنری او بود و در این میان، کارگاهاش قربانی نفرت وی از سبک آموزش هنر شد که در دوران زندگیاش مشخص است. او نه تنها تمام نشانههای فرهنگ بورژوازیاش را از کارگاهش برداشت، بلکه تصمیم گرفت بسیاری از کارهای اولیهاش را از بین ببرد. او در مورد این حرکت غیرطبیعی، به یک همسایهی شگفت زدهاش گفت: «اسباب بازیهای بچگانه، وقتی یک بورژوای کثیف بودم ساختمشان.»
انگیزهی این نفرت از گذشتهی خود، اثر یک دوره تفکرات عمیق است. این نوع تمایلات خود- ویران گرانه، ممکن است از اثرات بیماری سل و دانستن یا فکر کردن به مرگ زودهنگام هم بوده باشد. در محل اقامت او، خیلیها همین طرز فکر را داشتند و واکنش همه این بود که باید از زندگی تا وقتی که هست لذت برد و نباید در خود ویرانی افراط ورزید. شاید این رفتار مودیلیانی به خاطر معروف نبودنش باشد. گفته میشود که او با دو هنرمند الکلی دیگر مثل Utrillo و Soutine معاشرت داشت تا در میان همکارانش اعتبار پیدا کند. رفتار مودیلیانی در این فضایی که او را احاطه کرده بود، بسیار مشخص است. روابط عاشقانهی پی در پی، مصرف بیش از حد مشروب و حشیش.او نمونهی بارز یک هنرمند بدشانس است و مثل ون گوگ بعد از مرگش معروف شد.
در ۱۹۰۲ - در مرحلهی رشد زندگی حرفهای مودیلیانی- با نظرات Andre Salmon که مصرف مواد مخدر و مشروبات را تشویق کرده بود و با پیدایش سبک مودیلیانی و موفقیت آن، خیلیها تلاش کردند تا با استفاده از مواد و شیوهی زندگی مودیلیانی از او تقلید کنند. Salmon - اشتباهاً- ادعا کرد که مودیلیانی وقتی مست نیست یک هنرمند با کارهایی بیروح است: «از روزی که او خودش را در نوع خاصی از عیاشی محسور کرد، ناگاه نوری که هنر او را تغییر داد، بر او تابید. از آن روز به بعد او تبدیل به هنرمندی شد که باید جزو اساتید زندهی هنر به حساب آید.» بعد از چنین ادعاهایی، بسیاری از هنرمندانی که این نوع بینش و تکنیکهایی در کارشان نداشتند، نتوانستند آثار خاصی را خلق کنند. در حقیقت، تاریخ نویسان هنر معتقدند که مودیلیانی اگر در عیاشی افراط نمیکرد، میتوانست به مراحل عالی و بالاتر هنری برسد. ما فقط میتوانیم تصور کنیم او چه موفقیتی بدست میآورد اگر خود- ویرانی را کنار میگذاشت .
در سالهای ابتدایی حضورش در پاریس، در محیطی متلاطم کار میکرد و مدام طرح میزد. روزی صدها نقاشی میکشید. هرچند بسیاری از کارهای او گم شده یا در پی جا به جاییهای مداوم از بین رفته و یا به معشوقههایی داده شده که آنها را نگه نداشتهاند. مودیلیانی ابتدا تحت تأثیر آثار Henri de Toulouse-Lautrec بود؛ ولی در سال ۱۹۰۷، او شیفتهی کارهای Paul Cézanne شد و سرانجام سبک مخصوص به خودش را به وجود آورد که به سختی قابل طبقه بندی در کنار کارهای سایر هنرمندان است. او در ۱۹۱۰ و در سن ۲۶ سالگی، اولین عشق زندگیاش Anna Akhmatova، شاعر روسی را دید. کارگاه آنها در یک ساختمان بود و با اینکه آنای ۲۱ ساله تازه ازدواج کرده بود، رابطه آنها شکل گرفت. او با قد بلند و موهای تیره (مثل موهای مودیلیانی)، پوستی کم رنگ و چشمهایی خاکستری با رگههای سبز بود؛ این زوج مجذوب هم شدند؛ هر چند که آنا بعد از یک سال به شوهر خویش بازگشت.
مجسمهسازی
در 1909، مودیلیانی مریض و خسته از شیوهی زندگیاش، به خانه یعنی لیورنو بازگشت. به زودی او دوباره در پاریس بود و این بار، کارگاهی در Montparnasse کرایه کرد. او خودش را بیشتر به عنوان یک مجسمهساز میدانست تا نقاش و تشویق شده بود تا از سبک Paul Guillaume پیروی کند و یک دلال کارهای هنری هم به کارهای او علاقمند شده بود و او را به Constantin Brancusi مجسمهساز معرفی کرد. اگرچه یک سری از کارهای او در مسابقهی «سالن پاییز» (Salon d'Automne ) سال 1912 شرکت داده شد؛ اما او در سال 1914، مجسمهسازی را کنار گذاشت و تنها روی نقاشی متمرکز شد. این حرکت در پی مشکلاتش در تهیهی دارو و ضعف بدنی مودیلیانی همراه بود.
در کارهای مودیلیانی، آثاری از هنر آفریقا و کمبوجیه را میتوان دید که ممکن است آنها را در موزهی «de l'Homme» دیده باشد. ولی سبکهایی که ایجاد میکرد فقط نتیجهی محصور بودن در مطالعات مجسمهسازی قرون وسطی در دوران تحصیلش در ایتالیا است. (هیچ سندی از خودش، مثل پیکاسو یا بقیه مبنی بر اینکه او تحت تأثیر هنرهای قومی یا مجسمهساز خاصی بوده،وجود ندارد.) البته میشود علاقهی او به اقوام آفریقایی را در بعضی از نقاشیهایش دید. هم در نقاشیها و هم در مجسمههایش «, the sitters' faces » نشان دهندهی نقاشیهای مصر باستان با آن صورتهای صاف و ماسک مانندشان، چشمهای بادامی، لبهای غنچه، بینیهای کج و گردنهای کشیده است. این مشخصهها در مجسمهسازان دوران قرون وسطی قابل مشاهده است. در آغاز جنگ جهانی اول، مودیلیانی سعی کرد تا در ارتش اسم نویسی کند اما به خاطر وضع بد سلامتیاش او را نپذیرفتند .
سالهای جنگ
بسیاری از فرانسویها او را با نام modi (نفرین شده) میشناسند و در میان خانواده و دوستانش هم dedo. مودیلیانی مردی خوش سیمایی بود که توجه خانمها را جلب میکرد. زنها در زندگی او میرفتند و میآمدند تا زمانی که Beatrice Hastings وارد زندگیش شد. او برای دو سال کنار مودیلیانی ماند و موضوع بیشتر نقاشیهایش مثل Madame Pompadour شد و بعدها هم منشأ بسیاری از خشمهای مودیلیانی. هنگامی که نقاش انگلیسی Nina Hamnett در 1914 به Montparnasse رسید، در اولین روز حضورش، مرد خندان میز کناری کافه، خودش را «مودیلیانی نقاش و یهودی» معرفی کرد؛ آنها دوستان بسیار خوبی شدند. تا 1916 او با شاعر هلندی و فروشندهی آثار هنری یعنی Leopold Zborovski , همسر آنا دوست بود.
در تابستان همان سال، مجسمهساز روسیChana Orloff، مودیلیانی را به هنرآموز زیبا و 19 سالهای به نا Jeanne Hébuterne مدل کارهایTsuguharu Foujita معرفی کرد. Hébuterne که از یک خانوادهی کاتولیک سنتی و بورژوا بود ،Hébuterne با وجود نارضایتی خانوادهاش، خیلی زود با او زندگی میکرد و با اینکه Hébuterne حالا معشوقهی او بود، حضورشان در مکانهای عمومی توجه مردم را حتی بیشتر از کارهای مودیلیانی جلب کرده بود. در سوم دسامبر 1917 نمایشگاه one-man مودیلیانی در گالری Berthe Weill افتتاح شد. رئیس پلیس شهر پاریس از پیکرههای عریانی که مودیلیانی کشیده بود، اینقدر شوکه شده بود که فقط چند ساعت بعد از افتتاح، او را مجبور به تعطیل نمایشگاه کرد. بعد از اینکه مودیلیانی و Hébuterne به شهر Nice نقل مکان کردند؛ Hébuterne باردار شد و دختری به دنیا آورد که او را Jeanne نام نهادند. ( 1918 - 1984)
شهر نایس
در Nice، مودیلیانی، فوجیتا و سایر هنرمندان با کمکLeopold Zborovski، سعی کردند تا آثار خود را به جهانگردان پولدار بفروشند. مودیلیانی توانست تعداد کمی ازکارهایش را در ازای مقدار کمی پول بفروشد. با این حال، در این دوران او توانست بهترین آثار خود را که بعدها محبوب ترین و با ارزش ترین کارهای او شد، خلق کند. او در طول زندگیش، شماری از کارهایش را فروخت اما به قیمت پایین و سرمایهای که بدست آورد به زودی بخاطر اعتیاداتش از بین رفت. در ماه مه ۱۹۱۹ به همراه Hébuterne و دخترشان به پاریس باز گشت و در rue de la Grande Chaumière آپارتمانی کرایه کرد. این زوج در آنجا مشغول کشیدن پرترههایی از همدیگر و یا خودشان بودند.
مرگ
اگرچه او به نقاشی ادامه داد؛ اما وضع سلامتیش به سرعت وخیم تر میشد و مدام به خاطر مصرف الکل دچار فراموشی میشد. در ۱۹۲۰ همسایهی مودیلیانی بعد از چند روز بیخبری از او، به دنبال مودیلیانی گشت تا اینکه او را در بستر و در آغوش Hébuterne که ۹ ماهه باردار بود یافتند. با اینکه او را به بیمارستان رساندند اما کار زیادی نمیشد کرد. چون او داشت از بیماری سل مننژیتی - که در آن زمان غیر قابل درمان بود - میمرد. مودیلیانی در ۲۴ ژانویه ۱۹۲۰ جان سپرد. مراسم تشییع بسیار عظیمی توسط بسیاری از تشکیلات هنری در Montmartre و Montparnasse برگزار شد. Hébuterne را به خانهی پدرش بازگرداندند؛ اما او دو روز بعد از مرگ مودیلیانی، خودش را از طبقهی پنجم پایین انداخت و خود و نوزادی را که در شکم داشت کشت.
پیکر مودیلیانی را در قبرستان Père Lachaise به خاک سپردند و Hébuterne را در قبرستان de Bagneux در نزدیکی پاریس. تا اینکه در سال ۱۹۳۰، خانودهاش به سختی رضایت دادند که پیکر او را به کنار پیکر مودیلیانی انتقال دهند. یک سنگ قبر به احترام هر دو ساخته شد. روی سنگ قبر مودیلیانی نوشته شده: « قربانی مرگ آن هم در اوج درخشش» و برای Hébuterne: «همدمی وفادار، تا بالاترین حد فداکاری». مودیلیانی بیپول و مفلس از دنیا رفت و در طول زندگیش تنها یک نمایشگاه برگزار کرد. او آثارش را در عوض یک وعده غذا به صاحب رستوران میداد. بعد از مرگش به اوج شهرت رسید و ۹ رمان، یک نمایشنامه، یک فیلم مستند و سه برنامه تلوزیونی و یک فیلم سینمایی از زندگی و آثار او ساخته شده است.
او را بزرگترین هنرمند قرن بیستم ایتالیا میشناسند؛ گرچه اوج دوران هنریاش را در خارج از وطنش گذراند. اراده سست او در برابر افیون، اجازه نداد تا دنیای هنر بیش از این از استعداد وی بهره برد. آثار نقاشی و تندیسهای او هم اینک باعث افتخار موزههای شیکاگو، تیت لندن، موزه هنرهای مدرن پاریس و دیگر مراکز هنری سراسر جهان است.
نظر کاربران
جالب بود، مرسی