زندگی خصوصی ابراهیم شفیعی، بازیگر خنده بازار
چهره ابراهيم شفيعي، را در خندهبازار دیدهاید اما صدایش را حتما قبل از این هم شنیده بودید. كارتونهاي بسيار زيادي با صداي او دوبله شده است و يكي از نقشهايي كه میشود به یادش آورد، تئودور در كارتون آلوين و سنجابهاست.
ابراهیم شفیعی:
كار بازيگري را از سال 69 با تئاتر در حوزه هنري تبريز آغاز كردم؛ هم در راديو مشغول بودم و هم در تلويزيون. اولين كار تصويريام در تبريز بود كه مردم همه مرا ميشناختند. سال 75 بود كه وارد دانشگاه شدم و در رشته بازيگري تحصيل كردم. سال 78 تست دوبله ميگرفتند و من فرم پر كردم و قبول شدم و از سال 80 وارد كار دوبله شدم و حرفهاي كارم را آغاز كردم. كارتونهاي زيادي را دوبله كردم كه ماندگار شد و بچهها آن را خيلي دوست داشتند كه پسر خودم هم از اين قاعده مستثنا نيست. صداپيشگي هم انجام دادم. مثلا همين اواخر در گربههاي عمو پورنگ كه من صداي پيشي مانكن را داشتم و در آلوين و سنجابها تئودور بودم. يك شبكه به نام پويانمايي هست كه مدام دوبلههاي من از آن پخش ميشود و پسرم ذوق ميكند و ميگويد بابا بابا... تو... . پسرم به كار هنر علاقه دارد و ساز پيانو را انتخاب كرده و دوره ميبيند.
شراره پورجلال
متولد 1356 همسر ابراهيم شفيعي. من در رشته كارگرداني سينما تحصيل كردم و 12 سال كارمند صدا و سيما بودم و در حال حاضر در فرهنگستان هنر مشغول به كارم. طرحي به تازگي تصويب شده براي مستندسازي زندگي هنرمندان كه تا الان يك قسمت آن را كار كرديم. قسمت اول زندگي مهندس محمدعلي بياباني است كه ايشان معمار سنتي هستند. من و ابراهيم توسط دكتر حسين لالا يكي از اساتيدمان با هم آشنا شديم. من و ابراهيم با هم كار ميكرديم؛ من برنامهريز بودم و ابراهيم بازيگر تلهتئاتر. دكتر لالا ما راتشويق كرد كه با هم ازدواج كنيم، من 24 ساله بودم و همسرم 26 ساله. ما هر دو با ازدواج مخالف بوديم ولي بعد از يك سال به اين نتيجه رسيديم كه ازدواج خيلي هم خوب است. ما هر دو هم رشته هستيم و اين باعث ميشود كه شرايط كاري همديگر را درك كنيم و كمتر دچار مشكل شويم اما شهرت دردسرهايي دارد كه بازيگر با آگاهي به سمت آن ميرود. ما 2 فرزند داريم كسرا و كمند. يكبار كمند تب شديدي داشت و ما به درمانگاه رفته بوديم. مردم ميخواستند با ابراهيم عكس بيندازند و اين ما را كلافه كرده بود ولي در مجموع مردم به ابراهيم لطف دارند. ما 11 سال است كه ازدواج كردهايم و هنوز مثل روز اول همديگر را دوست داريم. ميگويند با آمدن بچه شرايط عوض ميشود اما اينگونه نيست. بعضی اوقات دچار اختلافنظردر مورد مسائل بچهها ميشويم و گاهي دعوا ميكنيم، گاهي قهر ميكنيم اما اين ارتباطي به عشق و علاقهمان ندارد.
گاهی با هم اختلاف نظر داریم اما خوشبختیم
ابراهيم: همه زحمتها روي دوش شراره است و به همین دلیل كمتر اختلاف پيش ميآيد چون همه مسؤلیتها با خود شراره است و اگر هم نظري داشته باشم كوتاه ميآيم چون ميگويم من كه هيچوقت نيستم پس او خودش هر كاري صلاح ميداند بايد انجام دهد.
شراره: مادرم در نگهداري بچهها خيلي به من كمك ميكند و در حال حاضر ۳ روز در هفته به مدرسه ميروم. ما تمام تلاشمان اين است كه براي هم تكراري نشويم. زندگي بعد از اين همه سال روي غلتك ميافتد و اختلافنظرها كم ميشود و ۲ نفر با هم کنار میآیند. گاهي از خانه بيرون ميرويم و يك دور ميزنيم و شام ميخوريم. در حال حاضر خيلي خسته و كلافه هستم به دليل شببيداريها ودردسرهاي كمند...
بین سنت و مدرنيته بلاتکلیف هستیم
ابراهیم: نسل ما نسل گذراست. بين سنت و مدرنيته بلاتکلیف هستیم و چارهاي نداريم جز اينكه به هر دو اهميت بدهيم. اما من احساس ميكنم كه ما بيشتر سنتي هستيم نه فقط در چيدمان خانه يا لباس پوشيدن بلكه در تفكرات اساسي زندگي هنوز سنتي فكر ميكنيم و تابع يكسري اصول هستيم. هنوز اهل رفت و آمد با خانواده و فاميل هستيم و نميتوانيم به راحتي از اين اصول فاصله بگيريم. نسل آينده احتمالا از سنت فاصله ميگيرند و باز هم تفاوت ما با بچهها دردسرهاي خاصي خواهد داشت اما گاهي فكر ميكنم همين سنتي بودن خيلي خوب است و ارزشمند.
ماشینم را فروختم، پیانو خریدم
ابراهيم: من هميشه دوست داشتم كه ساز بزنم اما فرصت يادگيري نداشتم. چيزي بود كه خودم دوست داشتم اما چون نشد كه وقت بگذارم ماشينم را فروختم و براي كسرا پيانو خريدم تا حداقل پسرم به آرزويش برسد و بتواند نوازندهاي حرفهاي شود. يك ماشين قسطي خريدم ولي زماني كه كسرا ساز ميزند آنقدر لذت ميبرم كه حد و اندازه ندارد.
وقتی بابا کوچک بود
ابراهيم: من با پسرم خيلي دوست هستم اما كودكي ما با بچههاي امروز خيلي فرق داشت. همه چيز ماشيني شده و بچهها از صبح تا شب پاي تلويزيون هستند. وقتی ما کوچک بودیم بازیهای فيزيكي داشتيم و اين به سلامت همه كمك ميكرد. الان بچهها همه دچار اضافه وزن هستند و اين يك تهديد جدي است. تحرك بچهها كم شده و خلاقيت آنها از بين رفته است. من سعي ميكنم پسرم را به محوطه بيرون ازخانه ببرم تا بازي كند و فعاليت داشته باشد... اما در كل وضعيت آپارتماننشيني سيستم زندگي ما را مختل كرده. ما جلوي بازيهاي كامپيوتري ايستاديم و خدا را شکر پسرمان خيلي اهل بازيهاي اكشن نيست. شايد يكي از دلايلش اين باشد كه از سن كم به موسيقي علاقهمند شد و همين روحيه لطيف باعث شده كه بازيهاي جنگي و پرتنش را دوست نداشته باشد. كسرا استعداد رياضي دارد و احتمالا همين در آينده مسيرش را تغيير ميدهد.
بهترین اتفاق
شراره: من كارهاي ابراهيم را با دقت ميبينم و هميشه از كارهايش انتقاد ميكنم و الكي بهبه چهچه نميكنم. ايرادهايش را ميگويم او هم گوش ميدهد. نقش كوكب خانم ابراهيم را خيلي دوست دارم. ايده خيلي جالبي بود و نقش هم خيلي خوب از آب درآمد. بهترين اتفاق زندگي ما تولد كسرا بود. بچه اول تجربه خيلي عجيب و خاصي است. فرزند دوم ما هم كه دختر بود باز هم يك تجربه جديد و متفاوت. مادر شدن و پدر شدن را با كسرا تجربه كرديم.
تفاوت طنز و كمدي
ابراهيم: طنز تفكر برانگيز است اما طبيعتش براساس خنده است. در طنز خنده وسيلهاي است براي رسيدن به هدف نهايي و آگاهي دادن. به ظاهر ميخنداند اما در پس اين پرده واقعيت ديگري است. طنز در ادبيات اين گونه تعريف ميشود: در نوع خاصي از آثار منظوم و منثور ادبي كه اشتباهات و رفتارهاي ناخوشايند انسانها، مسائل اجتماعي و سياسي را به شيوهاي خندهدار مطرح ميكند. تفاوت كمدي و طنز در اين است كه در كمدي خنده براي خنده است مثل كارهاي مستربين و لورل هاردي اما در طنز اينگونه نيست و اهداف اصلاحطلبانه و انتقاد در آن وجود دارد به نحوي كه سرگرمي هم ايجاد كند. در طنز امكان دارد يك شخص، يك نهاد، يك رفتار اجتماعي مورد نقد قرار بگيرد اما هميشه اين انتقادات با چاشني خنده همراه است، از جمله آثار چارلي در اثر طنز مسائل خيلي جدي مطرح ميشود، گويي هيچچيز عجيبي در آن وجود ندارد اما در كمدي وضعيت به گونهاي ديگر است و هدف نويسنده فقط خنداندن است به نظر من طنز و كمدي هر دو براي يك جامعه لازم و ضروري است. به نوعي ميتوان گفت طنز با توجه به ويژگيهايي كه دارد به نوعي سوپاپ اطمينان يك جامعه است. اگر جامعهاي به هر دليلي در تنگنا قرار گرفته باشد، طنز ميتواند زبان آن مردم باشد. طنز ميتواند از استرسها، اضطرابها و دلنگرانيهاي مردم بكاهد. طنز علاوه بر آنكه ميخنداند، تخليه روحي و رواني را هم به دنبال دارد. كمدي كه فقط براي خنداندن است براي جوامع امروزي بايد يك ضرورت باشد. در جوامع امروزي به دليل توسعه ارتباطات از جمله فضاهاي مجازي، مشكلات از جمله مشكلات اقتصادي، اجتماعي، حوادث ناگوار، خبر آن زودتر و به طور گسترده گسترش مييابد بنابراين مردم بيشتر از پيش درمعرض انواع و اقسام نگرانيها قرار دارند. پس با ساختن برنامههاي كمدي ميتوانيم فشار روحي مردم را كمتر كنيم. در شرايط امروز هرچه بيشتر بايد از ساختن برنامههاي غمانگيز دوري كرد و هرچه بيشتر بايد مردم را به زندگي اميدوار كرد. اگر براي مردم برنامههاي شاد و زيبا بسازيم هم براي آنها پالايش روحي انجام دادهايم و هم آنها را به سمت تلويزيون، سينما و تئاتر خودمان فراخواندهايم. يك جامعه سالم با برنامههاي شاداب و سرزنده ميتواند استوار باقي بماند. به نظر من انسان امروزه از غمها و استرسهاي زندگي امروزي اشباع شده است و بايد برنامهسازي سمت برنامهسازي تفريحي، سرگرمي و شاد برود. اي كاش مسئولان در اين زمينه دقتنظر بيشتري داشته باشند و به جاي برنامههاي گفتوگومحور، برنامههايي توليد شود كه از نظر سرگرمي جذب مخاطب داشته باشد.
زندگی ما سرخابی است
شراره: ميخواهم در رشته مردمشناسي ادامه تحصيل بدهم. در حال حاضر اصلا وقت ندارم كه درس بخوانم اما در لحظات تنهايي مينويسم. دلنوشتههايي دارم كه آنها را مرتب مينويسم و نگهداري ميكنم. به عكاسي علاقه دارم و فكر ميكنم اصلا استعداد بازيگري ندارم چون از قالب خودم نميتوانم بيرون بيايم. كار توليد خيلي سخت است و بازيگري طاقتفرساست. من هم آدميزادم و گاهي از نبودن ابراهيم كلافه ميشوم و غر ميزنم اما خرده نميگيرم و درك ميكنم. در كل احساس خوشبختي ميكنيم و فضاي خانه ما اين را نشان ميدهد. حتي انتخاب رنگها نشاندهنده اين است كه ما غمگين نيستم و با هم احساس شادي ميكنيم. چيدمان خانه ما قبلا كاملا سنتي بود اما كمي آن را تغيير داديم. خانه ما پستمدرن شده اما هنوز هم بعضي از المانهاي سنت در خانه ما ديده ميشود. به همه توصيه ميكنم كه حتي انتخاب رنگها باعث نشاط و شادي افراد خانواده ميشود از رنگهاي تيره كمتر استفاده كنيد تا فضا خستهكننده و افسرده نباشد. زندگي ما سرخابي است و همين رنگ در وسايل خانه هم زياد استفاده شده. روح ما ديگر رنگهاي تيره را نميپذيرد. خانه تاريك دوست ندارم و دلم ميخواهد همه جا روشن باشد. وقتي يكي از لامپها ميسوزد احساس كلافگي ميكنم. نميدانم چرا هرچه سن ما بيشتر ميشود بيشتر رنگ و نور را دوست داريم. ارتباط آن با سن نميدانم چگونه است اما دلم ميخواهد همه جا روشن و شاد باشد.
قهر را دوست نداریم
شراره: رابطه ما با فرزندمان خيلي خوب است و تصميم گرفتيم دو تا بچه داشته باشيم كه در آينده تنها نباشند. ما دودل بوديم و ترس داشتيم. بچه دوم زحمت زيادي دارد به خصوص الان خيلي خسته و كلافه هستم چون خوابم به هم ريخته و عصبي شدهام. گاهي اين خستگيها به من فشار ميآورد و با هم قهر ميكنيم اما در دوران قهر هم صحبت ميكنيم و همين باعث ميشود كه زودتر آشتي كنيم. همين امروز من نميخواستم مصاحبه كنم چون با ابراهيم قهرم...
ابراهيم: من منت شراره را ميكشم و آشتي ميكنيم چون ميدانم كه خيلي تحت فشار است و خسته ميشود. كاري از دستم برنميآيد چون مدام سركار هستم اما اگر در خانه باشم حتما به او كمك ميكنم تا بتوانم ذرهاي از زحماتش را جبران كنم.
ازدواج مقولهاي است كه هر دو كاملا با آن مخالف بوديم. اول با ازدواج مخالف بوديم و در درجه دوم با بچهدار شدن. جالب است كه بعد از يك سال آشنايي ازدواج كرديم و در حال حاضر دو تا بچه داريم. ازدواج با تمام سختيهايي كه دارد خوب است و شرايط ويژهاي است كه خلاصه ميشود در يك دنيا مسئوليت.
من يا كاري را قبول نميكنم يا اگر قبول كنم آن را به نحو احسن انجام ميدهم. ازدواج هم همينطور است بله را كه ميگويي بايد بدون وقفه روح و جسم درگير اين اشتراك باشد.
شراره: فردي كه از نظر ذهني آمادگي نداشته باشد نبايد ازدواج كند. ابراهيم مرد مسئولي است و بار زندگي روي شانه هر دوتاي ماست. او واقعا مهربان و همراه است و اين باعث ميشود كه سختيها نصف شود. با اينكه مخالف ازدواج بودم همين ويژگي ابراهيم مرا به جايي رساند كه نظرم تغيير كند.
نظر کاربران
ابراهیم خیلی هنر مندی!
پاسخ ها
من خیلی شمارا ذوست ذارم شما الا کمی بوم
پسرش کپی برابر اصله!!!
خیلی باحالی اقای شفیعی مخصوصاتوی کتابخانه ی عموپورنگ که کولاک کردی ممنون
دخترشون خیلی با مزس اصلا خیلی جیگره .
خوشون و همسرشون هم واقعا با شخصیت و بی نظیر .
نمیدونم بعضی چه جوری هنرمندا رو بدون این که میشناسن قضاوت می کنن.
واقعا 1 دونن و امیدوارم همیشه موفق باشن
اقای شفیعی خیلی هنرمنده مخصوصا در عموپورنگ در نقش پهلوون پنبه
ابراهیم جان از شما متشکرم که اون روز با وضیعتی که داشتی اما تا در صدا صیما آمدی دنبالم ... منو به آرزوم رسودی (راستی پسرت هم کپی برابر اصل خودته)
یاسمین خیلی ...! دیگه گذشت اون زمون عزیز من