به مناسبت ۲۵ خرداد، هشتاد و هشتمین سالروز تولد ارنستو چه گوآرا
ارنستو چه گوآرا؛ او یک خردادی نیست!
چه گوآرا بخش های بسیار زیادی از زندگی او قابل توجه است. خیلی ها در تمام دنیا او را یک خردادی می داند، در حالی که او یک اردیبهشتی است و یک ماه بعد از تولدش شناسنامه اش صادر می شود و از همین نقطه، ابهام در مورد زندگی او ظاهر می شود.
قاضی: تو در سالوادور چه می کردی؟
متهم: آفتاب می گرفتم.
قاضی: پس چرا ساختمان دادگستری را منفجر کردی؟
متهم: چون جلوی آفتاب را گرفته بود.
این جملات بخشی از یک نمایشنامه نیست، بلکه بخشی از زندگی واقعی شخصیتی است که به شدت قابلیت نمایشنامه شدن دارد و با وجود محبوبیتی که در ایران و در بین نسل های مختلف دارد، تاکنون تنها یک نمایشنامه درباره او نوشته شده. نمایشنامه ای که نویسنده اش به دلیل روح شاعرانگی قهرمان داستان، در پایان آن به جای این که اعدام چه گوآرا را نشان دهد، او را به یک مراسم رقص در دامنه کوه ها می فرستد. همراه با مردمان بومی آرژانتین و همه کسانی که در اعدام و سرنوشت او دست داشته اند. آن چه خواهید خواند، بخشی است از گفت و گو با حمیدرضا نعیمی، نویسنده نمایشنامه «چه گوآرا».
فکر می کنید، نگاهی که به شخصیت چه گوآرا در جامعه ما وجود دارد، بین نسل های مختلف متفاوت است؟
برای من که درواقع نسل دهه ۵۰ محسوب می شوم، نام چه گوآرا، نامی بسیار هیجان انگیز است. به این دلیل که درست یک نسل پیش از من این مبارز در کوران جنگ های چریکی قرار داشته و در آن زمان لحظه به لحظه خبر کشته شدن، در محاصره بودن، نجات یافتن و شایعاتی که مدام مخابره می شد و به ایران می رسید، می توانیم بگوییم این قهرمان اسطوره شده برای نسل ما بسیار پررنگ، ملموس و نزدیک است. البته امروز هم به یمن و مدد اینترنت و فضاهای مجازی، عکس ها، سخنان و تحلیل های بسیاری وجود دارد که می توانیم بگوییم نسلی که باید به ظاهر با نام چه گوآرا غریبه باشد، یعنی نسل دهه ۷۰ و ۸۰، می بینیم این نسل هم با نام چه گوآرا زندگی می کند و برایش مهم است.
با وجود محبوبیتی که شخصیت چه گوآرا در ایران دارد و منابع مطالعاتی زیادی که از او ترجمه شده، ولی چرا در بین اهالی تئاتر کمتر مورد توجه قرار گرفته؟
نمی دانم که قبل از من چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب، کسی درباره چه گوآرا نمایشنامه نوشته است یا نه، اما در سال ۸۵ برای بار اول تصمیم گرفتم نمایشنامه ای درباره این شخصیت مبارز آرژانتینی بنویسم. نمایشنامه اولیه براساس یک سری اسناد بود که از طرف سازمان سیا حک، اصلاحات و حذفیات خاصی در این نامه ها انجام شده بود.
ما آن ها را برای ترجمه بردیم و ب یک سری اطلاعات مستند از گزارش های روز به روز گروه های مقابل چه گوآرا در بولیوی دسترسی پیدا کردیم. من از همان جا احساس کردم که به سمت نوعی تئاتر مستند باید بروم و نمایشنامه ای مستند بنویسم. این نمایشنامه مستند تنها یک ایده بود و هرچه جلو رفتیم، نمایش خودش را سخت تر نشان داد، چرا که من با یک شخصیت پیچیده مواج شدم. این شخصیت پیچیده در ابتدا برای من یک شخصیت یاغی بود، مثل همه یاغی های دیگر که در همه قرون و ملت ها وجود داشته اند و ظلم را تاب نمی آورند، دست به شورش می زنند و برای ایجاد یک نظم نوین تلاش می کنند که اسم نظم دارد، اما درواقع یک دیکتاتوری را منحل می کنند و همیشه جذاب اند.
چه ویژگی ها و نکاتی در زندگی چه گوآرا از او یک شخصیت دراماتیک نمایشی می سازد که قابلیت به صحنه رفتن را دارد؟
بخش های بسیار زیادی از زندگی او قابل توجه است. خیلی ها در تمام دنیا او را یک خردادی می داند، در حالی که او یک اردیبهشتی است و یک ماه بعد از تولدش شناسنامه اش صادر می شود و از همین نقطه، ابهام در مورد زندگی او ظاهر می شود. همه مراحل زندگی اش باعث می شوند او جذاب باشد، از رشد و نموکردن تا رفتن به سمت پزشکی.
او از یک خانواده اشرافی آرژانتینی به سمت ماجراجویی رفت و وارد دسته های مبارزاتی شد. در یکی از همین دسته ها به خاطر منفجر کردن ساختمانی در سالوادور دیالوگ زیبایی بین او و قاضی ایجاد می شود. قاضی به چه گوآرا می گوید که تو در سالوادور چه می کردی؟ چه گوآرا می گوید آفتاب می گرفتم. قاضی می پرسد پس چرا ساختمان دادگستری را منفجر کردی؟ چه گوآرا می گوید چون جلوی آفتاب را گرفته بود! و این آدم به کشور مکزیک تبعید می شود.
کاسترو از او دعوت می کند به دسته اش بپیوندد، به کوبا می رود، مبارزه می کند، تا جایی که حتی خودش تیرخلاص را به سر برخی از قربانیان می زند.
تمام این مسائل همراه با شعرهای بسیار زیبایی که سروده است تا قدرت تحلیلش در زمینه ادبیات، جذابیت های فیزیکی و چهره اش که شبیه ستاره های سینماست و به شدت فتوژنیک و زیباست، انگار تمام تاریخ دست به دست هم می دهد تا یک قهرمان و اسطوره در دنیای واقعی شکل بگیرد.
فکر می کنید شخصیت چه گوآرا به کدام یک از کاراکترهای نمایشی یا اسطوره ای تاریخ تئاتر شباهت دارد؟
چه گوآرا از نظر من شبیه شخصیت مکبث در نمایشنامه شکسپیر است. به این دلیل که چه گوآرا هم مانند مکبث اخلاق را می شناسد و ضداخلاق عمل می کند. برای من کاراکتری مثل چه گوآرا چنین ویژگی هایی داشت که بعدها متوجه آن شدم.
وقتی برای بار اول نمایشنامه را نوشتم، بعد چریکی، یاغی گری، اسطوره ای و... کاراکتر من را اقناع کرد، اما حس کردم حق مطلب را در مرود این شخصیت ادا نکرده ام. بنابراین دو سال دست نگه داشتم و در این مدت تمام کتاب هایی را که در مورد چه گوآرا ترجمه شده بود، مطالعه کردم که واقعا ارزشمند بودند. یکی از این کتب ها «گزارش های روزانه نبرد در بولیوی» نوشته خود چه گوآرا بود که تمام فعالیت هایش را به صورت کاملا جزیی توضیح داده بود. مثلا گفته بود که چه خوردیم، گلوله هایمان تمام شده است، کورتن می زنم و این باعث چاقی من شده است و در پیاده روی کند شده ام و... این کتاب نثر بسیار زیبا، جادویی و بدون تکلف دارد، به طوری که برخی معتقدند این نوشته ها شبیه نثر همینگوی در داستان های کوتاهش است.
پس فهمیدم من با کسی طرفم که ادبیات را می شناسد و مثل بسیاری از نویسندگان عاشق جک لندن است. این نوشته باعث شد من بفهمم که سینما، تئاتر، ادبیات، تفریح کردن، لذت بردن از زندگی و حتی سیگار کشیدن برای این کاراکتر عجیب و غریب، جذاب است. در نهایت فکر کردم جنبه های دیگری از کاراکتر را یافته ام. تا زمانی که رسیدم به کتاب دیگری به اسم «چه گوآرا» نوشته جان لی اندرسن.
این کتاب به نوعی کامل ترین کتابی است که تا امروز درباره چه گوآرا نوشته شده است. جان لی اندرسن پنج سال از زندگی اش را از دهه ۹۰ به بعد اختصاص می دهد به تمام کسانی که هنوز زنده هستند و در ارتباط با چه گوآرا بوده اند. از سرهنگی که دستور اعدام را می دهد تا گروهبانی که به چه گوآرا شلیک می کند و الان خاطراتش را در یک بار در ازای چند دلار می فروشد تا فقط بتواند در آن بار مست کند و پولی هم به دست آورد، همین طور اندرسن با آلیدا مارچ، همسر چه گوآرا که چندین سال در کنار او در هاوایی زندگی کرده بود، صحبت می کند.
این کتاب نگاه من را به چه گوآرا تغییر داد و نمایشنامه من راه دیگری را پیمود که آن راه نزدیک شدن من به چه گوآرا مثل همان اتفاقی است که در مکبث برای شکسپیر افتاده است، یعنی خلق کاراکتری با تناقض های بسیار زیبا.
می توانید یک مورد مستند از این تناقضات اخلاقی در زندگی چه گوآرا بیان کنید؟
در مورد چه گوآرا اتفاقاتی برای کاراکتر رخ می دهد که شاید ما را از او منزجر می کند. مثلا وقتی در اولین نبردش با فیدل کاسترو با کشتی ۸۳ نفری به ساحل کوبا راه می افتند، اما لو رفته اند و نیروهای باتیستا منتظرند تا سر برسند و همه را تیرباران کنند، یک لحظه چه گوآرا در ساحل زمین می خورد و مجبور می شود یکی از دو جعبه مهمات یا وسایل پزشکی را انتخاب کند و چه گوآرا، این پزشک، جعبه مهمات را بر می دارد و این از نظر من یعنی پشت پا زدن به قسم نامه پزشکی.
پزشک باید تا آخرین لحظه برای حفظ جان آدم ها بجنگد، حتی اگر آن آدم ها دشمنانش باشند. اما چه گوآرا تصمیم می گیرد جعبه مهمات را بردارد و با آن جان آدم ها را بگیرد. این اتفاق باعث شد من بفهمم با دنیایی از تناقضات، شاعرانگی و خشونت با هم، مرد جنگ و خانواده بودن، انسانی عاشق زمین و به شدت غیرزمینی، انسانی قهرمان که شدیدا در لحظاتی احساس ترس می کند و... مواجه باشم.
همه مسائلی بود که من را در درک این آدم به چالش کشاندند. همین جا فهمیدم صحبتی که ژان پل سارتر بعد از یک هفته زندگی با چه گوآرا می گوید چه معنایی می دهد. او می گوید، چه گوآرا کامل ترین انسان قرن بیستم است!
شما فکر می کنید این شخصیت مانند قهرمانان نمایشی وجوه فرازمینی هم دارد؟
البته، او در نگاه مردم عادی و عامی آمیخته با خرافات شده است و خیلی ها اعتقاد دارند کسی که به هر نحوی در مرگ چه گوآرا دست داشته است، به نفرین چ گرفتار شده است و با آدرس های دقیق موجه می شویم که تمام کسانی که در مرگ او دست داشته اند، به فاصله چند سال به طرق مختلف مرده اند یا کشته شده اند. پس یک اعتقادی به اسم نفرین چ وجود دارد که خودش پتانسیلی برای شکل گرفتن یک درام نمایشی است.
شخصیت های برجسته دنیای امروز بخشی از محبوبیتشان را در فضاهای مجازی به دست می آورند. از تصاویر و فعالیت ها تا اظهارنظرها، ولی چه گوآرا از جمله شخصیت هایی است که محبوبیتش را بدون استفاده از فضاهای مجازی به دست آورده. از نظر شما چه تفاوتی بین محبوبیت این شخصیت با شخصیت های امروزی وجود دارد؟
من فکر می کنم اسطوره ها یا لیدرهای امروز، خیلی به منافع خودشان توجه دارند و اگر روزی متوجه شوند که به هر دلیلی ممکن است خودشان یا خانواده شان به دردسر بیفتند، دست به خطر نمی زنند. شاید این ویژگی قهرمان های امروزی باشد.
اساسا وقتی به دنیای ادبیات هم مراجعه می کنیم، می بینیم قهرمانان امروزی از جنس هملت، آنتیگونه، مده آ... نیستند. قهرمانان امروزی ویژگی های امروزی خودمان را دارند، همراه با تمام ترس ها، قدرت ها و عیب هایمان. می خواهم بگویم که نسلی که ما به عنوان چه گوآراها می شناسیم، نسلی است که شاید تکرار نشوند. آن ها انسان هایی عمل گرا بودند و بیشتر از این که صحبت کنند، عمل می کردند. آن ها با جان خودشان و فدا کردن آن چیزهایی که حتی به زبان نمی آمد، سعی می کردند به توده های مردم آگاهی برسانند.
زمانی که چه چه گوآرا به وزارت رسید، با وجود این که هم چنان در کنار مردم بود و جزو برنامه اش بود که هر روز سه ساعت به عنوان کارگر در کارخانه ها و مزارع نیشکر کار بکند، احساس می کرد چیز دیگری در او وجود دارد که در حال نابودی است. به سمت نابودی یا به عبارتی به سمت شهادت رفتن، چیزی است که برای کسی با افکار کمونیستی معنا ندارد، ولی به هر حال ما از آن آدم به عنوان یک شهید یاد می کنیم.
چیزی که باعث جذابیت او می شود، این است که از جانش می گذرد و در کنار سربازهایش مثل سگ سلاخی می شود. واژه سگ را در این جا سخیف ندانید. چه گوآرا می گوید دوستان من در کنارم مثل سگ سلاخی شدند. او این درد را با انتخاب واژه سگ به زیبایی به نسل های آینده گزارش می دهند. برای همین وقتی من لحظه به لحظه زندگی او را بررسی می کنم، می بینم او سختی ها را نمی خرد فقط برای این که به عنوان یک اسطوره از او نام ببرند، بلکه او در هدف و آرمانش هضم و حل شده است.
آرمان گرایی ویژگی اسطوره ها و قهرمانان این نسل بوده، امروزه آرمان هایمان شکل دیگری دارد. من فکر نمی کنم امروز کسی مثل چه گوآرا برای مبارزه در کشورهایی که مورد ظلم هستند، پیدا شود. من بیشتر جمله برشت در نمایشنامه گالیه را می پسندم که می گوید: «بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد.»
ای کاش همه به جایی برسیم که با دیالوگ، گفت و گو، نه با حذف فیزیکی دشمنانمان بتوانیم با آن ها حرف بزنیم و از طرق پارلمانی و مجلس با هم حرف بزنیم. چنان چه چه گوآرا وقتی فرصت گفت و گو داشت، بسیار مورد احترام بود. مثل لحظه ای که وارد سازمان ملل شد، اما با لباس نظامی. او اولین کسی بود که با لباس نظامی وارد این سازمان شد، چرا ک خودش را یک مبارز می دانست و در همه حال در لحظه نبرد و آن جا را هم جبهه ای می دید که برود و در آن جا حرف هایش را بزند. فکر می کنم در آن دوره خاص، زمان برای قهرمان و اسطوره شدن آدمی مثل چه گوآرا هر آن چه را نیاز داشت، به او داد.
تقریبا همه شخصیت های برجسته امروزی از هنرمند تا سیاستمدار و مبارز، به جز دنیای واقعی در فضای مجازی هم فعالیت می کنند و گاهی این فعالیت توسط فرد دیگری که به آن ها نزدیک است، انجام می شود و آن ها فقط نظارت دارند. اگر پیج شخصی چه گوآرا، امروز در اختیار شما قرار گیرد، در پروفایل او چه مطلبی را می نویسید؟
انتخاب مطلب و کلمات برای چنین فردی بسیار سخت است. شاید نتوانم خیلی مینیمال جمله ای انتخاب کنم. ترجیح می دهم از شعر سفیدی که برای چه گوآرا سروده ام، استفاده کنم.
روزی روزگاری، مردی
که دیگر نیست
مردی که می خواست در کاچارپایاس بمیرد
به نوای آوازه خوانان سینه عریان آند
نه در مظلمه گرسنه گان دره تنگ لاایگرا...
مردی برآمده از طلوع
ره پیمای سحرگاهان پرشکوه
کاندانته نبرد ناگزیر حقیقت و دروغ
نه ا زدسته ولگردان قمارخانه های بوینس آیرس...
یاغی دره های سیرامایسترا
دیری ست در سرزمین بی پرنده کاراییب غنوده است
با ترانه ای غریب و حزین:
مرا ترک نکن
نور جانم خاموش می شود
می خواهم طلوع دیگری را ببینم
می خواهم در کاچارپایاس بمیرم...
نظر کاربران
یه مردواقعی
عباس غزالی خیلی شبیه ایشون هستن.
بی خیییییییال