آخرین گفتگوی بی بی کینگ با مجله رولینگ استون
بی بی کینگ معتقد است که هر کسی از هر نژاد و از هر رنگی، پیر یا جوان، فقیریا غنی، لحظات غمگین و دردناکی در زندگی دارد و باید به احساسانش تکیه کند. کاری که خودش همیشه انجام می داد. او یا آواز میخواند، یا گیتار مینواخت و همیشه غم و اندوه خاصی در صدای خودش و سازش نهفته بود.
مجله آهنگ ایده آل - ترجمه ریما آسا: بی بی کینگ معتقد است که هر کسی از هر نژاد و از هر رنگی، پیر یا جوان، فقیریا غنی، لحظات غمگین و دردناکی در زندگی دارد و باید به احساسانش تکیه کند. کاری که خودش همیشه انجام می داد. او یا آواز میخواند، یا گیتار مینواخت و همیشه غم و اندوه خاصی در صدای خودش و سازش نهفته بود.
در این مطلب آخرین گفتگوی بی بی کینگ با مجله رولینگ استون را می خوانید:
آیا هنوز در وگاس زندگی می کنید؟
- تا وقتی که بتوانم کرایه خانه ام را بدهم. من فقط سی سال اینجا بودم. هنوز دارم کرایه می دهم، بنابراین اوضاع رو به راهه. یک چیزی درباره وگاس وجود دارد. وگاس شهر زیبایی است اما یک خورده پول لازم تان می شود.
باید شغلی داشته باشید و کاری انجام دهید اما من خیلی خوش شانس بودم. من هنوز کار می کنم. خیلی در شهر کار نمی کنم اما همیشه بیرون می چرخم. تازه از شهر سالت لیک برگشته ام، فکر کنم دو سه روز پیش بود.
اگر بخواهیم به گذشته خیلی دور برگردیم، اولین گیتاری که نظر شما را جلب کرد گیتار کشیش کلیسایی بود که به آنجا می رفتید؛ درست است؟
- بله. آن اولین بار بود که نواختن ساز گیتار به نظرم کار جذابی آمد.
آهنگ و صدای گیتار چطور بود؟ کشیش چه موسیقی اجرا می کرد؟
- بهشت، بهشت. نمی دانم گیتاری که داشت چه بود اما آن اولین گیتار الکتریکی بود که من صدایش را می شنیدم. می دانی، ما فقط به گیتار آکوستیک عادت داشتیم، آن هم گیتاری که اکثر اوقات تعدادی از سیم هایش پاره بود. مجبور بودی آنها را با چیزی به دسته ببندی مثل گیره هایی که حالا در بازار هست.
مثل کاپو، درسته؟
- بله. ما مجبور بودیم گیتار را با آن گیره ها ببندیم چون سیم سالمی در کار نبود. بنابراین شما باید سیم را می بستی و هر چقدر می توانستی آن را محکم می کردی بعد یک مداد یا چیزی شبیه آن را به عنوان گیره روی دسته می گذاشتی و هر چه شکسته و پاره بود را به هم جفت و جور می کردی و آن وقت می توانستی شروع به نواختن کنی اما واعظ کلیسای ما یک گیتار الکتریکی داشت... نمی دانم فقط برایم خیلی جالب بود.
آیا کشیش سولو اجرا می کرد؟ یا فقط آکوردها را می زد؟
- فکر نمی کنم آکوردهای زیاد و مختلفی می زد. گیتار زدنش مثل این بود که آدم از سر تفنن یک چیزی بزند و همراهش بخواند. همراهی ساز تا به شکلی که فقط آنچه می خوانی را همراهی کند... و این کاری که او می کرد برای من خیلی جالب و جذاب بود. این مرد کوچک می خواست مثل او ساز به دست بگیرد و بنوازد.
آیا صدایی که از ساز او به گوش می رسید برای شما صدایی مدرن بود؟
- نمی خواهم به تو دروغ بگویم. دارم سعی می کنم صادق باشم. من چیزی درباره مدرن و قدیمی نمی دانستم و نمی توانستم آن دو را از هم تشخیص دهم. حقیقت این است برای من مثل این بود که یک کودکی برای اولین بار به یک نمایشگاه محله یا یک همچین چیزی برود... مادرم همیشه می گفت که اگر کلیسا نروم تنبیه ام می کند اما وقتی به کلیسای کشیش ارچی رفتیم من با دستم راه را نشانش می دادم و می گفت بیا اینجاست اینجاست.
در کلیسا یک چراغ الکتریک داشتیم که در آن زمان در محله ما چیز خیلی نایابی بود. کشیش آن را روشن می کرده و آه... پسر... برای من مثل بهشت بود. من واقعا دلم می خواست یک خواننده گاسپل مثل او شوم. خیلی دلم می خواست. او یکی از اولین آدم هایی بود که می دیدم کاری بلد است که من واقعا دلم می خواهد بتوانم انجام دهم. بنابراین فکری شدم که چطور این کار را یاد بگیرم.
یکی از اولین آهنگ هایی که شما یاد گرفتید «تو خورشید منی» بود.
- می دانی. من تازه همین چند سال پیش فهمیدم که جیمی دیویس (فرماندار) این آهنگ را نوشته است. من طرفدار پروپاقرص او بدم. به یکی از نزدیکانم گفتم برای او نامه ای بنویسد و بگوید چقدر این آهنگ را تحسین می کنم و فکر می کنم آهنگ فوق العاده ای است. می دانی او چه کار کرد؟ او برای من عکسی فرستاد، یک عکس از خودش که امضا شده بود و از من تشکر کرد. آدم بزرگی بود. می دانی منظورم چیست؟
یک فرماندار بود و برای من این کار را کرد، برای بی.بی.کینگ کوچولو. به هر حال... من تحقیق کردم و یک کمپانی خرده فروشی پیدا کردم که آن زمان سیرز روباک نام داشت، حالا فکر می کنم نامش فقط سیرز است. یک پسری بود که در کاتالوگ های سیرز کتاب های گیتار تبلیغ می کرد. نمی دانم چرا اما هنوز نامش یادم هست، اسمش نیک مانیلوف بود... من یکی از آن کتاب ها را سفارش دادم و اولین قطعه ای که یاد گرفتم «تو خورشید منی» بود.
هنوز هم در بعضی کنسرت ها آن را اجرا می کنم. می دانی فکر می کنم مردم از آن خوششان می آید و این شروع کار من بود. من زمانی که فکر می کنم نوجوان بودم از وقتی که خودم می توانستم تنهایی بیرون بروم گوشه خیابان می نشستم می خواندم و ترانه های گاسپل را اجرا می کردم. نمی توانستم برقصم اما لحظات خوشی را سپری می کردم.
من هیچ وقت در زندگی ام نرقصیدم. وقتی عروسی کردم همسرم بعضی وقت ها من را بلند می کرد تا با او برقصم. او کمی آب پرتغال و نوشیدنی به من می داد و من را آن وسط نگه می داشت اما هرگز نتوانستم برقصم.
حتما شما همیشه سرتان با تمرینات زیاد گیتار شلوغ بوده.
- بامزه است، من می دیدم هم سن و سال هایم به جاهای مختلف و برای رقص بیرون می رفتند اما من عاشق گیتار بودم و حتی آن را از دخترها بیشتر دوست داشتم. وقتی می دیدم دخترها و پسرها با هم به سینما و تئاتر می روند هرگز همراهشان نمی شدم. فقط با گیتارم مشغول بودم.
اولین بار کجا تکنوازی یک گیتار الکتریک را شنیدید؟
- تی بون واکر اولین کسی بود که تلاش کردم آنچه را اجرا می کرد گوش کنم و خودم روی گیتار الکتریک انجام دهم اما اگر بعضی از کارهای خیلی اولیه لانی جانسون را در نظر بگیری می بینی که می توانی تمام نت ها را بشنوی البته نه خیلی قوی اما تمام آن را می شنوی. نت ها مثل کریستال شفاف هستند. هر نتی که او می نواخت شنیده می شد. همه نت ها و هیچ نتی از قلم نمی افتاد و صدایی که از هر نت درمی آمد پر انرژی و زنده بود.
جالبه این ایده را دوست دارم، خب چه چیز شما را کسی که هستید کرد؟
- بی بی کینگ.
بله، یکی از آن متخصصان.
- نه، منظورم این نبود. من اسم خودم را در آن صد گیتاریست برتر دنیا دیده ام و اگر آنها اینطور فکر می کنند که من در این لیست جا دارم لطف دارند. من خیلی ممنونم و خدا را شکر می کنم اما فکر نمی کنم اینطور باشد.
شاید همین عدم رضایت، علتی بوده که شما را تبدیل به هنرمند بزرگی کرده است.
- حتی حالا در سن 82 سالگی اگر هر روز چیز جدیدی یاد نگیرم می دانی چه فکر خواهم کرد؟ اینکه یک روزم از دست رفت و هدر شد. حالا ها هر روز تمرین نمی کنم، فقط گیتار را برمی دارم و به آن بد و بیراه می گویم. البته باید به خودم فحش بدهم اما مدام با آن مشغولم یعنی همه وقتم را با موسیقی سپری می کنم.
همیشه دارم کاری انجام می دهم که به نوعی با موسیقی درگیر است و گوش هایم برای هر چیزی که بتوانم به آن گوش کنم کاملا آماده شنیدن است.
هیچ کدام از آن نوازنده ها مثل شما از تکنیک ویبراتو استفاده نمی کردند.
- من می خواستم مثل پسر عمویم، باکا وایت این کار را انجام دهم و بعضی های دیگر که نوازنده گیتار اسلاید بودند. من انگشتان احمقی داشتم، آنها کاری که می خواستم را نمی کردند یا شاید هم اشکال از مغزم بود. عاشق لئون [مک اولیف] بودم که با باب ویلز و تکزاز پلی بویز گیتار استیل می زد. هیچ وقت اسم فامیلش را نفهمیدم اما همیشه می شنیدی که باب می گفت آه لئون... و بعد گیتار به صدا درمی آمد.
امروز ادی ون هالن هم اینجا بود... درباره او چطور فکر می کنی؟
- او هنرمند است، هنرمند بزرگی است. می دانی این روزها به گیتاریست ها همانطور فکر می کنم که به پزشکان فکر می کنم. شما به عنوان یک پزشک اول یک مدرک پزشکی عادی می گیرید بعد جراح قلب می شوید یا هر جراح دیگری. ون هالن هم همینطور بود، یکی از آن دست متخصصان بود.
چه زمانی متوجه شدید که سبک و سیاق موسیقی شما به شکل گسترده ای تاثیرگذار بوده است؟
- خب... یک شب مشغول تلویزیون نگاه کردن بودم که دیدم خواننده لید گروه بیتلز - جان لنون - گفت آرزو دارد می توانست مثل بی بی کینگ ساز بزند. داشتم از روی صندلی پرت می شدم و آنجا بود که برای اولین بار با خودم فکر کردم «آه، خدایا دارم چه کار می کنم؟» بزرگترین گروه موسیقی دنیا دارد این حرف را درباره من می زند... سعی کردم اجازه ندهم این جملات وارد ذهنم شوند اما قطعا به آن فکر می کردم. بعد از آن بود که سعی کردم بیش از گذشته درباره کاری که انجام می دهم متمرکز و مراقب باشم. قبل از آن هر لحظه هر کاری در موسیقی می کردم برایم جنبه تفریح و لذت بردن خودم را داشت. سعی می کردم خوش باشم و پولی هم درآورم.
درباره اریک کلپتون چطور فکر می کردید؟
- حتی هنوز هم به اعتقاد من کلپتون شماره یک است. او شماره یک است. به اعتقاد من او بهترین گیتاریست راک اند رول زمان خودش است و بلوز را هم بهتر از خیلی از ما می نوازد.
اگر کلپتون را جدا کنیم در طول این سال ها حتما صدای ساز برخی از بلوزمن های سفید به گوش تان خورده که تلاش می کنند بلوز را زیادی جدی و زیاد سریع اجرا کنند.
- زیبایی در چشمان بیننده است. من فکر می کنم نوازندگان گیتار به روزهای سرکش غرب علاقه دارند. هر کس سرعت بیشتری دارد، بیشتر تمرین می کند اما من حتی در صحبت کردن هم تند نیستم خب چرا باید سریع ساز بزنم؟ بنابراین کاری که من به شخصه انجام می دهم این است که به ملودی معنا بدهم. هم برای خودم هم برای شما که می شنوی.
وقتی عمیقا غرق در یک تک نوازی هستید و سولویی را می نوازید در سرتان چه چیزهایی می گذرد؟
- فکر نمی کنم قبلا کسی چنین سوالی از من کرده باشد. ای کاش می دانستم چطور می توانم بگویم. بعضی وقت ها فراموش می کنم چه کسی هستم. وقتی روی استیج هستم به این فکر می کنم که تلاش کنم داستانم را طوری بگویم که مخاطبم آن را درک کند. درست مثل حالا، وقتی با شما حرف می زنم... اگر احساس کنم که موفق شده ام منظورم را به شما بفهمانم حس خوبی پیدا می کنم. حتی اگر تمام واژه هایی که لازم دارم را نداشته باشم همه تلاشم را می کنم. در مورد موسیقی هم درست همینطور فکر می کنم.
دوست دارید چه میراثی از خودتان به جای بگذارید؟ دوست دارید مردم بعد از شما چطور درباره شما یاد کنند؟
- درباره من؟ اینکه من تلاشم را کردم. دوست دارم آنها فکر کنند من تلاش کردم چون واقعا کردم. فکر نمی کنم مردم باید بگویند او این یا آن کار را کرد مگر اینکه واقعا چیزی باشد که آن را انجام داده باشم. من فکر می کنم من هم فقط یک موزیسین معمولی هستم؛ بنابراین دوست دارم مردم هم درباره من اینطور فکر کنند؛ یک آدمی که تلاش کرد. دوست داشت مردم عاشق اش باشند چون خودش عاشق مردم بود. یک مرد معمولی که روزی کنار ما بود و حالا نیست.
خدا را شکر که هنوز با ما هستی.
- خدا را شکر! اما می خواهم یک چیزی بگویم. هر روزی برای من یک روز جدید است. هر روزی برای من روزی است که وقتی می بینم می توانم بیدار شوم احساس خوبی دارم. یک ضرب المثل قدیمی هست که می گوید هر روز که از خواب بیدار می شوی و می بینی اسمت در آگهی درگذشت نیست آدم خوشبختی هستی. من آدم های خیلی بزرگی را دیده ام و در زندگی در کنارم داشتم.
گروه موسیقی خیلی خوبی در کنارم داشتم که هر چیزی دوست داشتم با آنها اجرا می کردم و مردم خیلی خوبی. در شروع کارم مخاطب های من نود تا نود و پنج درصد سیاه پوستان بودند اما هر چه گذشت و پا به سن گذاشتم خیلی از مخاطبان گذشته ام از دنیا رفتند و دیگر آنها را نمی بینم اما حالا سفیدپوستان بسیاری از همه سنین را در میان مخاطبینم می بینم.
کسانی که خیلی جوان هستند و کسانی که هم سن من یا حتی پیرتر هستند. این برای من هدیه ای از طرف خداست. فوق العاده لذتبخش است لذتبخش ترین لحظات زندگی ام به غیر از آن زمانی که با همسرم بودم. وقتی با همسرم بودم بیشتر از این موهبت لذت می بردم.
ارسال نظر