چرا برای مرگ یک خواننده بلوز ۸۹ ساله غمگین شدیم؟
شکمش گنده بود، خیلی گنده. با همان شکم گنده، روی صندلی می نشست، پاها را از هم باز می کرد و «لوسیل»، گیتارش، همراه همیشگی اش را روی پاهایش میزان می کرد، نگاهی از سر شوق به مخاطبانش می انداخت، و شروع می کرد با مردم حرف زدن.
هفته نامه چلچراغ - شهرام روزبهان: شکمش گنده بود، خیلی گنده. با همان شکم گنده، روی صندلی می نشست، پاها را از هم باز می کرد و «لوسیل»، گیتارش، همراه همیشگی اش را روی پاهایش میزان می کرد، نگاهی از سر شوق به مخاطبانش می انداخت، و شروع می کرد با مردم حرف زدن. عادتش بود، مثلا اگر قرار بود ترانه «همه زن ها» را بخواند، درباره یکی از ازدواج هایش صحبت می کرد، اگر قرار بود «لوسیل» را بخواند، درباره گیتار حرف می زد، و اگر ترانه ای درباره خود موسیقی بلوز می خواست بخواند، حتما درباره مزارع پنبه و زندگی سیاهان چند کلمه ای، معمولا به طنز و پر از شوخی می گفت، و بعد، وسط جمله هایش، معجزه گیتار آغاز می شد، چشم های خسته اش برق می زدند و سرش را به شوق تکان تکان می داد و با شکلی از مهربانی، شبیه همه عموهای تاریخ، ترانه را اجرا می کرد.
کمتر پیش می آمد در سالن های بزرگ با سن مجزا کنسرت بدهد، معمولا در سالن های کوچک، که میزهای پذیرایی گرد دارند و فاصله سن با خوانندگان دو سه متری بیشتر نیست، اجرا می کرد. خصوصا در این سال های آخر، که وزنش از همیشه بیشتر بود و موهای سپیدش کنتراست واضحی با پوست سیاهش داشت، مثل یک رفیق، روی صندلی می نشست و برای مخاطبانش، دلی و با حس و حال اجرا می کرد. هیچ شبیه خواننده ها نبود، بیشتر شبیه تپل غمگین پیری شده بود که جز آوازخواندن و ساززدن، کار دیگری بلد نیست، شبیه کارگر سیاهی که تنها خوشی زندگی اش این است که چند ساعتی، از ته دل بزند زیر آواز و یکی دو نفری برایش دست بزنند. با این حال می نشست و برای کسانی کنسرت می داد، که دست کم نفری ۱۰۰ دلار داده بودند تا صدای بزرگ ترین اسطوره زنده موسیقی دنیا و بزرگ ترین چهره تاریخ موسیقی بلوز را از نزدیک بشوند.
تپل بود، شاید مشهورترین، موفق ترین و اصیل ترین تپل تاریخ، و همین تپل بودن باعث شده بود نتواند روی صحنه، آن طور که دیگر هم قطارانش، مثال اریک کلپتون ای فیل کالینز، بالا و پایین می پرند، احساساتش را نشان دهد. به همین دلیل هم حرکت منحصر به فرد خودش را اختراع کرده بود. و بسیاری، از جمله خود من که این متن را می نویسم، بی بی کینگ را با این حرکت می شناسند: به اوج هیجان که می رسید، دست چپ را کاسه می کرد روی ران های چاقش، و دست راست را مشت می کرد و می کوبید روی کاسه دست چپش، سرش را با شوق و ذوق تکان می داد و تمام تن تنومندش، از این حرکت موج برمی داشت. و عجیب این که همین حرکت ساده، تمام هیجانی را که می شد در کنار موسیقی بلوز، به کی منتقل کند، به مخاطبانش منتقل می کرد.
مثل بچه چهار ساله ای که عاشق عروسک هایش است، دیوانه وار شیفته گیتارش «لوسیل» بود، چندین آهنگ برای لوسیل خوانده بود و این نام را از زنی سوخته، وام گرفته بود. ماجرای دراماتیک و ساده ای بود. زن و شوهری در خانه شان، در بالای محل اجرایش، بر اثر دعوا آتش سوزی راه انداخته بودند، و بی بی کینگ، بعد از فرار، به یاد آورده بود گیتارش را در محل اجرا جا گذاشته است. او برگشت و گیتارش را نجات داد، ولی زنی که در آن خانه بود، سوخت و از دست رفت، و «لوسیل» نام آن زن بود، که بی بی کنیگ، با انتخاب نامش برای گیتاری که داشت، آن را جاودانه کرد.
شبیه ترین چیز به صدا و سبک و روح موسیقایی «بی بی کنیگ»، عنوان مشهورترین ترانه اش بود: «gone is thrill»، ترانه ای که وصف حال خواننده، بلافاصله بعد از پایان یک رابطه عاشقانه است. همان طور که «thrill» را نمی توان در این ترانه ترجمه کرد، نمی توان درباره خود بی بی کینگ هم آن چنان صریح بود، همان طور که «thrill» در این ترانه، هم زمان هم معنای شادی می دهد، هم هیجان، هم دردسر و هم خوشی، خواننده ترانه نیز در تمام عمر هنری اش، این عواطف متضاد و گوناگون را کنار هم نشانده بود.
غم سنگین سیاهان آمریکایی را، ترکیب کرده بود با سرخوشی راننده یک تراکتور، و زندگی پسری زاده شده در مزرعه پنبه در ممفیس، و سرخوشی تپل گونه یک قلندر، و تازه در کنار آن ها، غم و سرخوشی توأمان بنیادین موسیقی بلوز و پاک باختگی مضمر در آن هم وجودداشت و ترکیب عجیب همه این ها تبدیل به چیزی شد که نظریه پردازان هنر، نام «سبک شخصی بی بی کینگ» در موسیقی بلوز را برای آن انتخاب کردند، و از ده ها سال پیش با اطمینان اعلام کردند، که موسیقی بلوز، پس از او، معنا و شکل متفاوتی پیداکرده است.
همه این ها با هم است که باعث می شود سوگوار از دست رفتن عموی تپل ۸۹ ساله آمریکایی باشیم، وگرنه همه ما سال ها بود می دانستیم از بی بی کینگ دیگر نمی توان انتظار داشت موسیقی خاصی اجرا کند، می دانستیم او بیش از هرکس دیگری، هرکاری می توانسته برای موسیقی انجام داده و اگر هنوز هم ۱۰۰ کنسرت در سال اجرا می کند، فقط برای این است که به خودش اثبات کند هنوز زنده است، و شاید برای این که نمی توانست بدون اجرا زنده باشد.
سوگواری ما برای از دست رفتن خواننده ای ۸۹ ساله نبود، ما دلمان خوش بود که جایی در آن سوی دنیا، یک پیرمرد چاق دوست داشتنی، با مشت روی زانوهایش می کوبد و با لبخند می خواند «gone is thrill»، این که دیگر او در این دنیا نفس نمی کشد، غمگین ترین اتفاق این روزهاست. موسیقی بلوز ادامه خواهدداشت، و دنیا نیز به راهش ادامه خواهدداد، ولی پیرمرد مهربان دیگر کنارمان نیست.
نظر کاربران
مرسی از متن قشنگ شما، بعد از چند ماه گذشت از مرگ بی بی کینگ اشکم رو در آوردی .