فرهاد آمده بود شیراز ترک کند، اما ...
ساعت دو بامداد روز شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۱ پس از یک جمعه سخت و سیاه، قلب فرهاد مهراد، خواننده متفاوت پاپ در بیمارستانی در پاریس از حرکت ایستاد.
هفته نامه تماشاگر ان امروز - آرش نصیری، مریم رفایی: ساعت دو بامداد روز شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۱ پس از یک جمعه سخت و سیاه، قلب فرهاد مهراد، خواننده متفاوت پاپ در بیمارستانی در پاریس از حرکت ایستاد. مرگ، او را در پایان روزی که نمادش بود و در تابستانی که از آن خوانده بود، دربر گرفت: «گرم و زنده/ بر شن های تابستان/ زندگی را بدرود خواهم گفت/ تا قاصد میلیون ها لبخند گردم/ تابستان مرا دربر خواهد گرفت/ و دریا دلش را خواهد گشود...» و حالا ۱۲ سال از آن جمعه می گذرد و ما به یاد فرهاد این پرونده را تدارک دیده ایم.
می گوید «پای ثابت اونجا بودم». رستوران «کوچینی» را می گوید. رستوران پرآوازه دهه ۴۰ که دلیل اصلی شهرتش آغاز به کار گروه بلک کتس و اجرای «فرهاد مهراد» در آن گروه بود. چهره خاص موسیقی در آن سال ها یک جوان کم نام و نشان بود که با اجرای قطعاتی از گروه های معروف موسیقی و ستاره هایی چون «ری چالز»، «بینلز» و «الویس» می پرداخت.
در آن دوران فرهاد هنوز «مرد تنها» را برای فیلم «رضا موتوری» نخوانده بود و به «فرهاد بلک کتس» مشهور بود. با تورج شعبانخانی، آهنگساز و خواننده درباره کارهای ماندگارش از قبیل «کویر»، «نازی ناز کن»، «پروانه من»، «همسفر»، «خونه خالی»، «بهار بهار» و ده ها آهنگ ماندگار دیگرش نگفتم به جز «آدمک» فریدون فروغی که اولین ساخته استاد بود که مجالی برای اندکی صحبت درباره اش فراهم شد. از کارهایش حرفی نزدیم و بیشتر از آن شب ها، اجراهای خودش در آن سال ها و رفاقتش با فرهاد مهراد گفتیم که البته هیچ وقت به قطعه مشترک منجر نشد.
این را هم می پرسیم که چرا هیچ وقت با هم همکاری نداشتید. می گوید: «ما با هم دوست بودیم اما هر کدام راه خودمان را می رفتیم. نمی خواستم به خاطر همکاری با فرهاد قدم را بلند کنم. خودم قدم بلند بود.»
می خواهم درباره کافه کوچینی بپرسم. این رستوران مال چه کسی بود؟
- آن موقع یک بازیگر معروف بود که این رستوران مال همسر ایشان بود. البته خود این صاحب رستوران هم اهل هنر بود و به این واسطه خانواده های هنری به آنجا می آمدند. برای جمعی از مردم در آن سال ها، کوچینی رستوران ایده آلی بود.
خود شما هم به کوچینی می رفتید؟
- بسیار؛ اکثر شب ها یا مهمان داشتم یا آنجا مهمان بودم. در هر صورت اغلب اوقات و زیاد به کوچینی می رفتم.
منظورتان از ایده آل آن زمان چیست؟
- آن زمان کوچینی ماوای عشاق بود. یک محیط دنج و آرام داشت و خانوادگی هم بود. خانواده ها به آنجا می رفتند و غذا می خوردند و اتفاقا قیمت آن مناسب و کیفیت آن هم خوب بود. شب شام شان را می خوردند و موسیقی خوبی هم می شنیدند. به هر حال و قبل و بعد از ایجاد و راه افتادن کوچینی، کافه ها و رستوران های زیادی بود در سبک های مختلف موسیقی و خدمات داشتند و سلیقه های مختلف آنها را انتخاب می کردند.
به نظر می رسد که کوچینی بیشتر ماوای کسانی بود که به موسیقی مدرن علاقمند بودند.
- بله، همینطور است. موسیقی خیلی خوبی آنجا کار می شد. در آنجا قطعات خارجی هم می خواندند و فرهاد خواننده شان بود.
آن موقع شما هم موسیقی کار می کردید؟
- بله؛ من همان موقع ها برای خودم گروه داشتم و در جاهای مختلفی اجرا می کردم.
کارهای دیگران را می خواندید یا خودتان هم کار داشتید؟
- چندتا از کارهایی بود که خودم کم کم ساخته بودم و البته چندتا از کارهای دیگران را می خواندم، از جمله چند قطعه خیلی خوب از «آرتوش» که می خواندم و خیلی هم مردم دوست داشتند و استقبال می کردند.
آرتوش خیلی خواننده خوبی بود. الان کجاست؟
- برگشت ارمنستان. یک پسر ارمنی بود که درست یادم نیست، مادرش اینجایی بود یا پدرش ولی به هر حال ارمنستانی بود و عاقبت هم مهاجرت کرد. آن موقع هم در رفت و آمد بین ایران و ارمنستان بود. خوب فارسی صحبت می کرد و چندتا کار را خوانده بود که از ساخته های خودش هم بود. گیتار هم می زد. خوشگل، قد بلند و خوش تیپ و به نظر من از ویگن هم خوش تیپ تر بود چون خوش لباس تر بود.
می دانید آرتوش چندتا کار منتشر کرد؟
- فکر می کنم ده، بیست تا کار خواند که فقط چهارتا از کارها هیت شد.
گفتید که شما شب ها به کوچینی می رفتید. آیا آنجا می رفتید که کارهای فرهاد را بشنوید؟
- بله، می رفتم که کارهای این گروه و مخصوصا اجرای فرهاد را بشنوم.
فرهاد آنجا ماند تا اینکه برای خواندن تیتراژ فیلم رضا موتوری دعوت شد. درست است که بعد از خواندن تیتراژ فیلم «رضا موتوری» دیگر برای اجرا به کوچینی نیامد؟
- خیر و البته ساختار آنجا هم تغییر کرده بود. مثل اینکه صاحب رستوران، کوچینی را فروخت. بچه ها بزرگتر شدند، هر کدام به سراغ کارهای خودشان رفتند. فرهاد بعد از اینکه موسیقی فیلم ها را خواند، معروف شد و از طرفی گروه از هم پاشید و یکی دوتا از اعضای گروهشان به خارج از ایران رفتند و دیگر فضای آنجا هم آن فضای قبلی نبود، بنابراین نشد که در آنجا اجرا کند.
در این ۱۰ سالی که از درگذشت فرهاد می گذرد در مورد فرهاد خیلی چیزها گفته شده. می دانیم که شما با ایشان رفاقت داشتید، چه شناخت ویژه ای از فرهاد داشتید؟
- بله، من و فرهاد روزهای بسیاری را با هم گذراندیم (خدا رحمتش کند). فرهاد از من بزرگتر بود اما یکی از نزدیکترین دوستان من بود و بیشتر از همه می دیدمش. مهمترین نکته ای که می توانم درباره فرهاد بگویم این است که فرهاد خاص بود، خیلی خاص.
خاطره ای از فرهاد برایمان بگویید.
- این شاید اولین ارتباط و آشنایی نزدیک ما با هم بود. قبل از آن فرهاد را می شناختم. به هر حال دنیای موزیک دنیای نسبتا محدودی بود و مثل الان هم نبود که پر از استودیو شده است و هر کس برای خود استودیویی دارد. آن موقع استودیوها هم محدود بود و به هر حال خواننده ها همدیگر را یک جا می دیدند و من هم فرهاد را می شناختم اما با هم دوست نبودیم اما این بار دوستی و ارتباط ما عمیق شد. من در کازابای شیراز برنامه داشتم. وقتی که داشتم روی سن می خواندم، دیدم یکی روبروی من به شکل خاصی نشسته و سرش پایین است و مدت ها همانطور نشسته بود. خیلی خاص و ویژه نشسته بود. آنتراک که دادم رفتم جلو، سرش را بلند کرد دیدم فرهاد است. گفتم فرهاد تویی؟ اینجا چه کار می کنی؟ برای دیدن خواهرش به شیراز آمده بود و گفت آمده ام که ترک کنم. دوستی داشتم که دربان کازابا بود، فرهاد را با او آشنا کردم و از فردا شب به من هم نگفتند. خودشان با یکدیگر قرار گذاشتند رفتند پیش کسی به اسم آقا رضا که وضع مالی خیلی خوبی داشت و فرهاد با همین آقا رضا دوست شد و هر شب آنجا بود. یک شب من رفتم دیدم نشستند پای بساط. ماجرایش مفصله که حالا دیگه گفتن نداره.
شما چرا با فرهاد همکاری نکردید؟
- هر کدام کار خودمان را می کردیم. چند باری صحبت همکاری شد اما منفردزاده رفیق صمیمی فرهاد بود و من هم احتیاج نداشتم که به خاطر همکاری با فرهاد قد بلند کنم. من کار خودم را می کردم و با خوانندگان مطرح دیگری کار می کردم.
خودتان نمی خواندید؟
- من اوایل آن موقع که گروه داشتم فقط می خواندم و بعد کم کم عمده فعالیتم شد آهنگسازی چون خیلی سفارش کار داشتم و بعد هر دو را با هم ادامه دادم. همیشه می خواستم موزیک خوب تولید کنم و این برای من از هر چیزی مهمتر بود. همان موقع بود که سفارش ساخت آهنگ فیلم آدمک را گرفتم و دادم فریدون فروغی خواند.
چرا خودتان کار را نخواندید؟
- اتفاقا تهیه کننده و کارگردان فیلم هم می خواستند که خودم تیتراژ فیلم را بخوانم اما آن زمان هنوز سربازی نرفته بودم و اگر خودم کار را می خواندم و بعد دو سال خبری از من نمی شد، برایم خوب نبود. به خاطر همین به تهیه کننده گفتم دوستی دارم که صدای باز و البته گرفته و خاصی دارد و فریدون را برای خواندن کار معرفی کردم.
فریدون فروغی تا آن زمان کاری نخوانده بود؟
- خیر؛ اولین کارش بود. فریدون گروهی داشت و با «بیژن قادری» کار می کرد. وقتی این کار را خواند از گروه آمد بیرون و دیگر «درامز» نزد و به سراغ گیتار رفت و هم می زد و هم می خواند. آدمک کوبنده بود و جوان ها را گرفت و کار من هم رونق پیدا کرد طوری که روزی با ده، پانزده تا جوان قرار می گذاشتم تا ببینم کدام صدا خوب است.
اجازه بدهید برگردیم به فرهاد. باز هم درباره ویژگی های فرهاد برایمان بگویید.
- فرهاد خودش آدم خاصی بود. به دلیل اینکه کمتر کسی را دیده ام کسی وضو بگیرد و نماز بخواند بعد بیاد زرورق دستش بگیرد خودش را نشسته کند. نمازت را بخوانی ودین ات می گوید این کار بد است. تو از اینکه این کار را می کنی چه چیزی را می خواهی ثابت کنی؟! این همیشه برای من علامت سوال بود. همه کارهای فرهاد عجیب بود. مثلا سه شبانه روز نمی خوابید، دو سه روز به بیابان می رفت. فرهاد برای خودش آرتیستی بود.
با وجود اینکه معروف بود این کارها را می کرد؟
- معروفیت آن زمان با الان فرق داشت. آن موقع کسی کاری به هنرمند نداشت و برای او مزاحمتی ایجاد نمی شد.
بعد از شهرت بیشتر کجاها می خواند؟
- فرهاد بعد از رضا موتوری آمد در قالب سینما و بیشتر برای فیلم ها می خواند. در کافه ها و رستوران ها نمی رفت. اگر مهمونی هم دعوتش می کردند، هر چقدر هم پول داشتند و پول می دادند، نمی رفت. دو سه تا کنسرت قبل از انقلاب در انگلیس داشت. یک کنسرتی هم همان زمان انقلاب داشت.
آخرین باری که فرهاد را دید کی بود؟
- فکر می کنم دو سال قبل از فوتش بود.
شما کدام کارهای فرهاد را دوست داشتید؟
- تمام کارهای فرهاد را دوست داشتم. شب هایی که کوک بود ازش می خواستیم برایمان بخواند. کارهای قشنگ خارجی را می خواند.
سال هایی که ممنوع الکار بودید همدیگر را می دیدید؟
- بله اما آن موقع دیگر کمرمان شکسته بود و از آن احساسات افتاده بودیم.
ارسال نظر