نساجی، افسانه شهر خسته
زمانی که رضا خان کارخانههای نساجی را راه انداخت و نام علی آباد سابق را که برای خودش شهری شده بود حالا، خودشیفتهگانه شاهی گذاشت، شهری را بنا نهاد که از اقصی نقاط شمال و شمال غرب و شرق ایران، برای زندگی واردش شدند.
ورزش سه: زمانی که رضا خان کارخانههای نساجی را راه انداخت و نام علی آباد سابق را که برای خودش شهری شده بود حالا، خودشیفتهگانه شاهی گذاشت، شهری را بنا نهاد که از اقصی نقاط شمال و شمال غرب و شرق ایران، برای زندگی واردش شدند. قائمشهر فعلی رفتهرفته شهری شد با بافت کارگری، با بدنهای اهل علم و ورزشکار. جدا از کشتی، تکواندو، بوکس، وزنهبرداری و حتی ژیمناستیک و شطرنج، هویت ورزشی شهر را تیم فوتبال آن میساخت که زیر سایه کارخانههای نساجی آن بهوجود آمده بود. مردم بهیاد دارند که چگونه ورزشگاه شهیدوطنی، جهنم بزرگان بود و قتلگاه تیمهای کوچکتر. زمانی که در لیگ آزادگان نساجی و صنعت نفت قائمشهر همزمان حضور داشتند و جولان میدادند.
نادر دستنشان، حسین مسگر ساروی، پیروز جغتاپور، فرامرز اضطراری، سعید اوصیا لقب، صلاحالدین اونق، عزیز زارع و نامهای بسیار دیگر از دل همین تیم ریشهدار، نامی در فوتبال ایران پیدا کردند و باعث و بانی شادیهای فراوانی برای مردمی شدند که تا پای جان تیم فوتبالشان را دوست داشتند. مردمی که کارخانه نساجی قائمشهر که ملقب به نساجی مازندران بود را با همه استان تقسیم کرده بودند و این عشق را به همهجای ایران بردند. اما رفتهرفته با از نفس افتادن کارخانههای نساجی، نه تنها شهر از خسته و فرسوده شد، بلکه تیم فوتبالش هم به شدت نزول کرد و در پایان با شکستهایی تحقیرآمیز صحنه اول فوتبال ایران را ترک گفت. دیگر نه صدای سوت کارخانهای در شهر شنیده شد و نه تیمهای بزرگ و هیجانانگیزی وارد چمن ورزشگاه شهید وطنی شدند.
تلاش سالهای متمادی برای احیاء کارخانهها با وعده و وعیدها و کارشکنیهای مختلف به هیچ سرانجامی نرسید و مسئولین بیمسئولیت انتقال کارخانهای که یکبار با ماشینآلات جدید تجهیز شده بود را به شهری دیگر خیلی ساده به تماشا نشستند. تیم نساجی هم که تنها اسمی از آن بهجای مانده بود فقط و فقط با حضور پرشور تماشاگرانش هر سال آنها را ناامیدتر از قبل میکرد و راهی به لیگ برتر نداشت. به حق قائمشهر تبدیل به شهری "خسته" و دلزده با مشکلات اقتصادی فراوان و مورد تبعیض شد و تنها امید مردمش با بغضی فروخورده، تیمی بود که عزمی برای صعود و پروازش در میان خودیها و غیرخودیهای مسئول دیده نمیشد. اما این هواداران ایستادند. خستهگی را بهانه نکردند و عشقشان را نفروختند. و این شد که سرانجام حالا "امید شهر خسته" راهش را به میان بزرگان فوتبال ایران باز کرده و به بازگشتن به روزهای پرشکوهش فکر میکند. مدلی از همدلی و اتحاد و غیرت و تعصب و جنگیدن برای یک هدف و فقط یک هدف.
الگویی که این مردم ثابت کردند از عهده آن برمیآیند و میتوانند شهر فرسوده و پرغصهشان را با امید و خوشبینیشان دوباره بسازند. آنها نشان دادند که "نفس بستن بر نفس" زادگاهشان را خوب بلدند و تا "آخر دنیا" با هویت و ریشهشان میمانند.
نظر کاربران
متن خیلی خوبی بود .نویسنده با اطلاعات کامل نوشته بود ممنون از نویسنده محترم