صادقیان؛ هلندی سرگردان
سرگشتگی و بیسامانیِ او ما را به یادِ کشتی هلندی سرگردان میاندازد که هیچ بندری مأوایش نبود و هیچ لنگرگاهی را جایش نبود یا آن «آهاس ورسِ» یهودی که عیسی را تمسخر کرد و به تاوانش باید تا بازگشت مسیح زمین را بپیماید.
آیاسپورت: سرگشتگی و بیسامانیِ او ما را به یادِ کشتی هلندی سرگردان میاندازد که هیچ بندری مأوایش نبود و هیچ لنگرگاهی را جایش نبود یا آن «آهاس ورسِ» یهودی که عیسی را تمسخر کرد و به تاوانش باید تا بازگشت مسیح زمین را بپیماید. چه کسی میداند؟ شاید بیقراریِ «پیام» مجازاتِ لحظههایی باشد که مربیان را ریشخند میکرد. لحظات سبکسری و خمودی. لحظات خمیازه به جای مبارزه، خمیازه به جای معجزه.
هرچه باشد جواهرِ معجزهگر چنان از قدر و قیمت افتاده که هیچکس به خود زحمت نمیدهد از زمین برش دارد. انگار نه انگار که این همان ستارهی درخشان لیگ سیزدهم است که پرسپولیس روی کاکلش میچرخید. همان که محمد نوریِ در اوج را به نیمکت پیچ کرد. همان که مقابل «فجر» و «تراکتور» و دیگران یک تنه بازی را در میآورد. بهترین پاس گل لیگ برتر را فقط پای هنرمند او میتوانست بسازد، که ساخت تا انزلیچی های «سنسیروس» بیرونِ پای اروپاییاش را تا سالها برای هم روایت کنند.
دربی بیکیفیت و بیرمق ۷۷ فقط با ساقهای طلایی پیام جان میگرفت که گرفت. تنها نقطهی سیاه داستان، درگیری با نکونام بود که شاید به قیمت از دست رفتن ابدیِ تیم ملی تمام شد.
همه چیز اما خوب پیش میرفت. پیام در مستطیل سبز بیرقیب بود تا آنکه سر و کلهی بزرگترین دشمنش پیدا شد: «خودش!» نه تتلو، نه علی، نه مملی، نه هیچکدام از آن دوستان رنگارنگ که میگویند رویانیان نیمه شب از آن برج شیک شهرک غرب بیرون میکشید، نمیتوانستند پیام را زمینگیر کنند. نه مدافعانِ حریف توان مهار او را داشتند نه داوران سختگیر. نه حتی «فردوسیپور»ی که هفتهها ظالمانه بر آرنجهای نحیف پیام فوکوس کرد ولی فنون رزمی «آندو» و کف گرگیِ «کیانی» و سیلی افسریِ «کرار» را زیر سبیلی رد کرد.
اینها برای سوزاندن بزرگترین استعداد این سالها، لازم بود اما کافی نبود. فتیلهی این اشتعال به دست خودش روشن شد، با شب زندهداریها، با لایکهای چهار صبحی و خمیازههای متعاقب آن. با شایعاتی از جنس قلیان و سیگار و ترامادول. زمزمههایی که برخی اصل بر صحتشان گذاشتند. «کاسه چه بشکند چه صدا دهد، در نظر مردم یکیست»
هرچه بود سقوط و هبوطِ پیام خیلی زود کلید خورد. ستارهای که در ۲۵ سالگی گویی به انتهای راه رسید. کنایه آمیز آنجاست که «علی دایی» درخشش را از همین سن و سال آغاز کرد که پیام به پایان رساند. هرچه بختِ نامراد با این یکی نساخت آن دیگری را تنگ در آغوش گرفت که «تاس اگر نیک نشیند همه کس نرّاد است.»
«پروفسور»، «علی منصور» و «کمالوند» نتوانستند قطار پیام را به ریل برگردانند. شاید آخرین شانس برای بازگشت او به مسیر ستارگی، «جادوگر» بود که او هم پیش از ایستگاه اول پیاده شد. هجوم ذوقآلود «درخشان» به نیمکت نفت و بدقلقیِ بدموقع پیام، آخرین امیدها را برای مشتاقان ساقهای هنرمندش کمرنگ کرد تا شاید خیلی زود مجبور شویم تیتر بزنیم: پیام تمام.
نظر کاربران
صادقیان همین حالا هم تمام شده است!!!