فوتبالیست هایی که جنون داشتند و غیرت
فوتبالشان ایرانی بود. این یک خرافه نیست. حس و حال ناسیونالیستی هم در آن نخوابیده است. فوتبال ایرانی برگرفته از روح جمعی ما ایرانی هاست.
فوتبالیست های دهه ۶۰ ایران همه از همین مکتب فوتبال ایرانی بودند. هنوز روح فوتبال حرفه ای، روح فوتبال اروپای، قلعه فوتبال ایرانی را در هم نکوبیده بود. اگر می خواهید فرق فوتبال ایرانی با فوتبال روز دنیا را لمس کنید، کافی است. تفاوت بازی مهدی مهدوی کیا و یا علی دایی را قبل و بعد از رفتن به آلمان بسنجید. آن مهدی مهدوی کیایی که عزم می کرد و از چهل متری گوشه راست زمین دروازه چین را هدف قرار می داد و یا علی دایی که به کره جنوبی چهار گل آن هم به شیوه های عجیب و غریب می زد و گل های ریسک آمیز و جسورانه ای که بعدها دیگر نزد. وقتی رفتند آلمان و برگشتند به سربازهایی تاکتیک پذیر تبدیل شدند که فوتبال را از دریچه عقلانیت و بهره وری بازی می کردند؛ این که کدام کار شانس بیشتری برای رسیدن به موفقیت دارد و کدام کار شانس کمتر.
مطمئنا وقتی از آلمان برگشتند فوتبالیست های بهتری بودند اما دیگر آن جنون زیبای فوتبال ایرانی را نداشتند. آن جنونی که به ناصر محمدخانی این فرصت را می داد که دریبل های مارپیچ خود را تا خط دروازه حریف ادامه دهد و یا عبدالعلی چنگیز که فوتبال را مثل یک فیلم پرهیجان سینمایی اجرا می کرد، با قیچی برگردان و دریبل های دوطرفه و شوت های از زاویه بسته. آن فوتبال تماشاگران خود را هم داشت. پر بودن ورزشگاه ها همه اش به خاطر نبود اینترنت و ماهواره نبود. نه. می رفتیم استادیوم چون می دانستیم که که غافلگیر خواهیم شد.
می دانستیم که حمید درخشان در یک گله جا می تواند بازیکن حریف را با سرتوپ زدن های پیاپی گیج کند، می دانستیم که بهتاش فریبا اگر کند از ۳۵ متری دروازه حریف را هدف قرار می دهد، می دانستیم که محمدحسن انصاری فر اگر استارت بزند تا آخر خط یک نفس می رود، می دانستیم مجید نامجو اگر دلش بخواهد وسط زمین با قوزک پا هم می تواند توپ را استپ کند. می دانستیم که مجتبی محرمی اگر بخواهد و هوس کند می تواند مدلی از یک آندریاس برمه وطنی را آن وسط اجرا کند، می دانستیم که جعفر مختاری فر متخصص دریبل های سرپا و شوت های سرضرب است و هرلحظه می تواند ما را از لذت دیوانه کند... ما عاشق این نسل از فوتبالیست های ایرانی بودیم.
بازیکن هایی که درآمدی هم نداشتند. راننده تاکسی بودند، معلم بودند، مغازه لوازم ورزشی داشتند... چیزی دستشان را نمی گرفت جز جنون و بی تابی. و چه اهمیتی داشت که در بازی هایشان رد پای فوتبال نوین نبود؟ یا اگر بود کم بود؟ آنها فوتبال را از دریچه فرهنگ ایرانی به نمایش می گذاشتند و با پر و بال دادن به همان خرافه قدیمی، ایرانی ها هرچه در کارهای انفرادی قوی هستند، در ورزش های گروهی ضعیفند!
آن نسل جنون زده و بی تاب در بی خبری کودکانه خود، در فقدان کوچکترین دوراندیشی، در رقص شرقی میانه میدان خود، سوختند و خاکستر شدند و در افق فوتبال ایران محو. اسم خاکستر شده هایشان را مرور کنید. از محرمی بگوییم که بهترین دفاع چپ تاریخ فوتبال ماست و بدون کمترین حسابگری همچون کودکی معصوم آینده خود را آتش زد؟ یا از شاهین بیانی و جعفر مختاری فر و رضا رجبی بگوییم، از آن استوانه های استقلال قدرتمند دهه ۶۰ که با هدایت پورحیدری رقابتی جوانمردانه و پایاپای را با پرسپولیس علی پروین داشتند.
مجتبی محرمی
هر سه شان «گرفتار» شدند. از همتای شمالی این ها بگوییم از سیروس کبیر که در 37 سالگی بعد از پنج سال کاپیتانی تیم ملی ایران سوار بر رنو 5 خود در تصادف رانندگی درگذشت و یا از ناصر محمدخانی، عصاره خالص فوتبال ایرانی بگوییم که اسیر تقدیر شوم عاشقانه اش شد. یا منوچهر شفقتیان که لب هایش را می دوزد و یا حتی از منصور پورحیدری باوقار و همیشه محترم که با سرطان دست و پنجه نرم می کند. همان هیولایی که در سال های اخیر ناصر حجازی و غلامحسین مظلومی را نیز از ما گرفته است.
آنها با حیرت و نومیدی نسل خوش شانس این سال ها را نگاه می کنند. هاشم بیک زاده را می بینند که می آید در برنامه نود و از یک و سیصد طلبش شکایت می کند. یک و سیصد که این بازیکن مثلا بانمک از آن یاد می کند یعنی یک میلیارد و سیصد میلیون تومان! فلان بازیکن تیم صنعتی کرمان را می بیند که حتی وقتی تیمش در دسته دو بازی می کند زیر 900 میلیون نمی گیرد.
اینها نسل سوخته هستند. از کلیشه ای بودن این عبارت نترسید؛ نسل سوخته یعنی همین ها. یعنی ناصر محمدخانی، جعفر مختاری فر، سیروس قایقران، مجتبی محرمی، شاهین بیانی و... رضا احد. همان چپ پای موفرفری تکنیکی و پرانرژی که در 19 سالگی ستاره فوتبال ایران شد و در 22 سالگی به خاطر یک بی انضباطی (کلمه بی انضباطی را در مقیاس دهه 60 تجسم کنید. می تواند یک شلوار جین پوشیدن، افشای یک رابطه عاشقانه و یا تخته نرد نابهنگام بوده باشد) از تیم ملی خط خورد و به آلمان رفت و در بازگشت دیگر نتوانست آن احدی سابق باشد.
مرد خلاق استقلال که حالا باید به جوجه خبرنگارهای ورزشی جواب پس دهد که راننده آژانس بودن که عیب نیست! احدی در 53 سالگی نجیبانه و بی صدا درگذشت. در 53 سالگی دنیایی را وداع گفت که آن همه هیجان و زیبایی که او در زمین چمن بدون هیچ چشمداشتی آفریده بود را با بدسگالی و بی رحمی پاسخ گفت. او رضا احدی بود.
خداحافظ آقای رودی فولر
1- «راستی دیشب ناصرخان آمد به خوابم و گفت: ناراحت نباش رضا. به خانه ام که بیایی دردانه می شوی.» تاریخ این جملات مربوط به یک هفته قبل است و گوینده آن کسی است که از دیروز دیگر بین ما نیست. رضا احدی بازیکن بازیکن سابق استقلال و تیم ملی دیروز همسایه در بهشت شد.
ناصر حجازی
2- رضا احدی به یک دلیل ویژه برای استقلالی ها چهره فوق العاده محسوب می شد. در تیم جوانان استقلالی که او هدایتش را برعهده داشت جوان هایی حضور داشتند که حالا هر کدام از آن ها برای خودشان برندی محسوب می شوند.
از مجتبی جباری و آندرانیک تیموریان گرفته تا وحید طالب لو، خسرو حیدری، امیرحسین صادقی، پیروز قربانی و فرزاد آشوبی.
3- رضا احدی یکی از معدود مربیان کشورمان بود که بالاترین مدرک مربیگری را داشت. او در گفت و گوی چند ماه قبلش با خبرآنلاین درباره این موضوع گفته بود: «در فوتبال ایران تعداد زیادی مدرک A آسیا دارند اما فقط 22 نفر موفق به دریافت مدرک B یوفا شده اند. یعنی بنده جزو 22 نفری هستم که بالاترین مدرک مربیگری را دارم.» احدی به رغم داشتن این مدرک، روی نیمکت تیم های زیادی ننشسته بود. اگر تیم جوانان استقلال را فاکتور بگیریم، استقلال اهواز، ابومسلم، شهرداری زنجان، کوثر لرستان و پیام مشهد تیم هایی بوده اند که احدی سرمربی آنها بوده، ضمن اینکه مرحوم احدی مدتی هم به عنوان مربی تیم پیکان فعالیت کرد.
4- اینکه چرا یک مربی با داشتن مدرک B یوفا نتوانسته روی نیمکت تیم های بزرگ بنشیند، سوالی است که مرحوم احمدی چنین جوابی برایش داشته است: «دلم برای آن سال های که 70 هزار نفر یک صدا تشویقم می کردند تنگ شده، دلم برای چمن امجدیه تنگ شده.
حیف که من نورچشمی نبودم. وگرنه به من هم بفرما می زدند. با مدرک فیفا و یوفا صبح تا شب خودم را نمی خوردم. من چون بازی های پشت پرده را بلد نبودم، زمین ماندم.»
5- یکی از حسرت های بزرگ مرحوم احدی، مخالفت با حضور او روی نیمکت استقلال بوده. در سال 86 که ناصرخان حجازی سرمربی استقلال شد، رضا احدی را به عنوان یکی از همکارانش به باشگاه معرفی کرد اما هیات مدیره آن زمان استقلال با حضور احدی در کادر فنی مخالف کرد تا آقارضا نتواند روی نیمکت تیم محبوبش بنشیند.
۶- حدود یک ماه قبل بود که رضا احدی تبدیل به چهره خبرسازی در فوتبال کشورمان شد. ماجرا مربوط به انتشار خبری درباره شرایط مالی او بود که باعث شده بود آقارضا مجبور به کار در آژانس شود. او درباره این موضوع گفته بود: «من ادعایی ندارم و برای گذران زندگی دو، سه کار بلد هستم، حرفه و تخصصم فوتبال است که به من امکان فعالیت داده نمی شود. یکی هم رانندگی، خب کار عار نیست. وضعیت من بد نبود اما نباید به شریکم اعتماد می کردم. ولی این کار را انجام دادم و همه مالم رفت، حتی آپارتمان کوچکی که داشتم، فروختم و الان مستاجر هستم. البته باز خداوند را شاکرم. سلامتی بزرگ ترین سرمایه و نعمت برای انسان هاست.» جمله آخر او را دوباره بخوانید: سلامتی بزرگ ترین سرمایه و نعمت برای انسان هاست.
۷- در روزهایی که مرحوم احدی در بیمارستان بستری بود، مصاحبه ای از او منتشر شد که نشان می داد چقدر از دست فوتبال و اهالی اش ناراحت است. احدی در این مصاحبه گفته بود: «یک روز به خاطر مشکل سربازی من را از تیم ملی خط زدند و به سفر مسکو نبردند. رفتم سر تمرین استقلال و منصورخان (پورحیدری) با تعجب پرسید: رضا اینجا چیکار می کنی؟ مگر نباید در تیم ملی باشی؟ گفتم خطم زدند و آمدم پیش شما.
خیلی ها هدفمند زندگی کردند اما من فقط دنبال توپ می دویدم. من به کسی جسارت نمی کنم اما اگر به جای فوتبال کنار خیابان کبریت می فروختم الان کارخانه کبریت سازی داشتم. اگر پرتقال می فروختم الان چهار تا باغ داشتم و... افسوس که دغدغه ما فقط فوتبال بود و عمرمان در این راه رفت. الان هم به مرحله ای رسیده ایم که نه شغلی داریم و نه پشتوانه ای. بین زمین و هوا معلقیم و حمایتی هم از کسی نمی بینیم!»
رضا احدی و مجید نامجو
نگاهی به کارنامه فوتبالی رضا احدی
رضا نداف احدی (متولد 9 آذر 1341) سابقه عضویت در تیم های باشگاه فوتبال استقلال تهران و باشگاه فوتبال روت وایس اسن را داشت. او از معدود لژیونرهای ایرانی است که در دهه شصت شمسی برای بازی در باشگاهی در آلمان دعوت شد و در لیگ آلمان بازی کرد. احدی در استقلال تهران و روت وایس اسن آلمان به میدان رفت و در بازگشت به ایران کاپیتان استقلال شد. او دقیقا از سال 1980 تا 1990 فوتبال را در اوج سپری کرد.
احدی ستاره سال 60 فوتبال جوانان تهران بود و با وجود حضور او تیم فوتبال استقلال قهرمان تهران شد؛ جوانی با فرهای ریز در مو، صورتی استخوانی و دماغی تیز و عقابی که در همان زمستان سال 60 در حالی که تازه 19 ساله شده بود در استقلال زمستان 60 همبازی حجازی و حاجیلو و مراغه چیان و چنگیز و برادران بیانی و پرویز مظلومی و نعلچگر و بهتاش فریبا شد.
در بهار و تابستان 61 آنقدر خوب بود که جزو 20 بازیکن تیم ملی در بازی های آسیایی 1982 شد، او در این زمان 19 ساله بود و در بازی تاریخی ایران و کره جنوبی در این مسابقات پاس گلی داد که حمید درخشان آن را بدل به گل کرد. از این زمان به بعد تا زمستان 1363 و در جام ملت های 1984 با تیم ملی بود و 13 بازی انجام داد و دو گل زد اما مسئولان سخت گیر تیم ملی در این سال این بازیکن 22 ساله را به خاطر بی انضباطی از تیم ملی خط زدند. احدی درسال 64 به آلمان غربی رفت و به عنوان اولین بازیکن ایرانی بعد از انقلاب عضو حرفه ای یک تیم دسته دومی بوندس لیگا به اسم روت وایس اسن شد. حدود 3 سال در این تیم بازی کرد و مورد توجه واقع شد و در آذرماه سال 68 زمانی که استقلال درگیر مسئله بازوبند کاپیتانی و دعوا بر سر آن بود، به استقلال برگشت و با بازوبند کاپیتانی مقابل پرسپولیس به میدان رفت.
او در دی 1368 بعد از 5 سال دوری از تیم ملی توسط علی پروین به تیم ملی برگشت اما علی پروین در این مدت بیشتر اعتقاد به استفاده از بازیکنانی فیزیکی مثل فنونی زاده، قایقران، ابطحی، حسن زاده و... داشت و به همین علت رضا احدی کمتر در تیم او حضور یافت، درست مثل ناصر محمدخانی، عاشوری و قلعه نویی که پروین تا مدتی به آن ها اعتقادی زیاد نداشت.
رضا احدی سپس در سال ۱۳۷۱ زمانی که ۳۰ ساله شده بود به بانک تجارت رفت، ستاره اقبال او در حال افول بود که ذوب آهن او را به کار گرفت اما در سال ۱۳۷۴ اتفاقی عجیب رخ داد، او کمک مربی و مترجم مربی جوان و تازه کار پرسپولیس یعنی یورگن گده شد و چون هنوز توان بازی داشت، اسمش را به عنوان بازیکن رد کرده و حتی در یکی دو بازی برای این تیم بازی کرد، اتفاقی عجیب که در کارنامه او قابل توجه نیست.
احدی درباره حضورش در تیم پرسپولیس گفته بود: «من در ذوب آهن بودم و قراردادی دوساله با این تیم داشتم. می خواستم به تهران بیایم، ولی باشگاه ذوب آهن رضایتنامه ام را نمی داد. آقای عابدینی در آن زمان رئیس فدراسیون بود و گفت یک چک به ذوب آهنی ها بدهم تا او اقداماتی جهت گرفتن رضایت نامه انجام دهد. در آن زمان نام پرسپولیس به پیروزی تغییر یافته بود و عابدینی به من گفت که در حال جمع کردن بازیکنان خوش اخلاق هستیم و من را به پرسپولیس برد. من کلا یک بازی آن هم ۶۰ دقیقه برای این تیم بازی کردم و هنوز هم چوب آن ۶۰ دقیقه را می خورم، با اینکه من بعد از آن خیلی سریع از این تیم بیرون آمدم.»
ارسال نظر