شاعران بزرگ مکتب «واسوخت»؛ این عشق سوزاند ما را...
راه همه اشعار عاشقانه به نازکشیدن ختم نمیشود؛ شاعرانی هستند که بعد از مدتی از وصف قد و قامت و خال هندوی یار گفتن و نازش را کشیدن خسته شدند؛ از معشوق روی برگرداندند و با ادبیاتی که دیگر رنگ و بویی از عشق نداشت، به جای ستایش یار، او را سرزنش کردند و خود اهل ناز کردن شدند. در ادامه مطلب، از این مکتب و شاعرانش بیشتر خواهیم گفت.
روزنامه خراسان - نسترن کاشف: راه همه اشعار عاشقانه به نازکشیدن ختم نمیشود؛ شاعرانی هستند که بعد از مدتی از وصف قد و قامت و خال هندوی یار گفتن و نازش را کشیدن خسته شدند؛ از معشوق روی برگرداندند و با ادبیاتی که دیگر رنگ و بویی از عشق نداشت، به جای ستایش یار، او را سرزنش کردند و خود اهل ناز کردن شدند. شیوهای که از زمان محتشم کاشانی تا به امروز، ادامه دار شده است و حتی رد پای آن را میتوان در شکل دیگری، در ترانههای امروزی دید. در ادامه مطلب، از این مکتب و شاعرانش بیشتر خواهیم گفت.
روشی که شاعران در آن به جای نازکشیدن، به روی برگرداندن از یار و گله از او میپردازند، در ادبیات صاحب مکتبی است به نام «واسوخت». در تاریخ ادبیات، همواره عاشق و معشوق، قهرمان غزلها بودهاند و در آن، عاشق ناز معشوق را میکشیده است. بعد از شکل گرفتن مکتب «واسوخت»، روند این رفتار، الگوی دیگری پیدا کرد و در پی آن، یک سنت ادبی نو شکل گرفت که در آن، روابط عاشق و معشوق تغییر کرد؛ بر طبق این مکتب، عاشق از معشوق رویگردان و گلهمند میشد. سبک سرایش شعر در این مکتب، چیزی بین سبک عراقی و هندی است.
«واسوخت» در این مکتب، به معنای نسوختن از عشق است. جالب این که برخی معتقدند تعدادی از ترانههای سبک رپ، با مضمون شکایت از یار، به نوعی دنبالهروی امروزی مکتب «واسوخت» محسوب میشود، با این تفاوت که شاعران گذشته، با لحن مودبانه به این گلهگذاری میپرداختند و ترانهسرایان امروزی، با درشتی و گستاخی بسیار زیاد. اشعار کلاسیک این مکتب، در میان خوانندهها هم، طرفداران خودش را دارد و معروفترین آن، قطعه «رمیدیم»، با صدای محسن چاوشی است که وحشی بافقی در آن، میخواهد نبود یار را بیاهمیت جلوه دهد و میگوید: «ما، چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم/ امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم/ دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند/ از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم/ رم دادن صید خود از آغاز غلط بود/ حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم».
سعدی
در بین شعرای کلاسیک و صاحب سبک، شیخ اجل، سعدی شیرازی، از حلقه شاعرانی که گاه به جای ناز یار خریدن، به شیوه دیگری شاعری میکنند، جدا نیست. سعدی با همه غزلهای سراسر عاشقانهای که دارد و میگوید: «ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی/ جهان و هرچه در او ه
ست صورتند و تو جانی» گاهی درشتخو میشود و دیگر میلی به عاشقانهگویی ندارد. در عوض خود را این طور دلداری میدهد که: «سعدیا گر همتی داری منال از جور یار/ تا جهان بوده است، جور یار بر یار آمده است» و با لحنی دلگیرتر میگوید: «گفتی به رنگ من گلی، هرگز نبیند بلبلی/ آری نکو گفتی ولی، ما نیز هم بد نیستیم».
محتشم کاشانی
برخلاف برخی ادعاها، شواهد نشان میدهد که محتشم کاشانی، اولین شاعری است که آشکارا، شعری با مضمون روی برگرداندن از معشوق سروده است. طبق آمار، او ۶۷ غزل «واسوختی» در مجموعه اشعار خود دارد و انگار داغ معشوق بر دل او بیشتر بوده است که اشعار این چنینیاش شورانگیزتر به نظر میرسد. محتشم در دیوان کودکی خود (صبائیه)، ۱۰ غزل «واسوختی»، در دیوان جوانی خود (شبابیه) ۱۱ غزل و در حدود سی سالگی، ۴۶ غزل با این مضمون دارد.
این در حالی است که در دیوان پیری او (شیبیه)، خبری از غزل «واسوختی» نیست. نمونهای از شعر «واسوخته» محتشم، چنین است: «چو قبله دگران شد بتی که من دارم/ اگر کُشند مرا رو به آن نمیآرم/ خوشم که شعله شوقم نشست گرچه هنوز/ هزار اخگر از آن هست در دل زارم» و در جایی دیگر میسراید: «با وجود آن که دل برکنده ام زان شاخ گل / هرکجا میبینم او را خارخارم میشود».
وحشی بافقی
شهرت وحشی بافقی در این نوع غزلسرایی به خاطر ترکیببند «شرح پریشانی»اش است که به احتمال زیاد آن را با صدای علیرضا افتخاری شنیدهاید. او با مطلع «دوستان شرح پریشانی من گوش کنید» شروع میکند و همان طور که از یار روی برگردان است، با آزرده دلی، غزل را با «شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت/ با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت»، آن را به پایان میرساند.
او گاهی شکایت را به اوج میرساند و روی دیگر از شعر را نشان یار میدهد و میگوید: «همه رنگ حیله بینم پس پرده فریبت/ بروای دو رو که هستی ز گل دورو دوروتر».
شهریار
بیشتر ما از سرنوشت عشقی شهریار و آن چه بر او گذشته است با خبریم. او در جوانی عاشق دختری میشود و همین عشق بن مایه بیشتر اشعار عاشقانه اوست. البته این عشق به وصال نمیرسد و این میشود که غزل «واسوختی» به اشعار شهریار هم راه پیدا میکند؛ هرچند برخی معتقدند او هیچ گاه از دایره ادب خارج نشده و به مصداق «هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت» عمل کرده است؛ با این همه او در غزلی میگوید: «چو ابرویت نچمیدی به کام گوشهنشینی/ برو که، چون من و چشمت به گوشهها بنشینی/ چو دل به زلف تو بستم قرار به خود ندیدم/برو که، چون سر زلفت به خود قرار نبینی».
نظر کاربران
میتونم بگم بهترین مطلب این بخش بود خواهش میکنم از شعرای ایرانی و شعراشون بیشتر متن بزارید ممنون
شهریار زیبا بوده و کاریزماتیک تو عکسهاش که اینجوری است .
مطلب علمی و خوبی بود.ازین متنا بیشتر بذارین