درباره فیلمهای این چند وقت اخیر (۲)
چند روز پیش بخش اول مطلبی را خواندیم که مرور و نقد و بررسی فیلمهای روی پرده سینمای ایران در چند ماه اخیر بود. آنچه در پی میآید، قسمت دوم آن مطلب است. نگاهی دیگر به شمار دیگری از فیلمهایی که در این چند ماه اخیر روی پرده آمدهاند.
روزنامه شهروند - پولاد امین: چند روز پیش بخش اول مطلبی را خواندیم که مرور و نقد و بررسی فیلمهای روی پرده سینمای ایران در چند ماه اخیر بود. در ابتدای آن مطلب نوشته شده بود که فارغ از اینکه در این چند وقت اخیر در سینمای ایران چهها گذشته و کدام فیلمها در فستیوالهای بینالمللی حاضر بوده و موفق شده یا شکست خوردهاند؛ اکران عادی سینمای ایران و به عبارت بهتر سینمای تجاری ایران در این مدت راه خود را رفته. راهی که در جاهایی به موفقیت رسیده و البته گاه نیز شکستهای تلخی را به تجربه نشسته است. آنچه در پی میآید، قسمت دوم آن مطلب است. نگاهی دیگر به شمار دیگری از فیلمهایی که در این چند ماه اخیر روی پرده آمدهاند.
نگاهی به فیلم انزوا
آن مرد با اسب آمد
در همان زمان نمایش جشنوارهای فیلم انزوا نیز بارها و بارها گفته شد که این ساخته مرتضیعلیعباس میرزایی از آن فیلم اولیهایی است که میشود رویش حساب کرد. فیلمی که سازندهاش را موضوعی جذاب کرده و وامی داردمان منتظر دومین کار فیلمسازش باشیم.
آنهم با داستانی که نکته تازهای برای تماشاگرش ندارد و در همان نخستین تماشا هم این حس را ایجاد میکند که تاکنون بارها به تصویر کشیده شده است.
حکایت مردی که از زندان آزاد شده و میخواهد بفهمد حقیقت شایعاتی که در مورد همسرش شنیده، چه بوده است. بهخصوص راز خودکشی او را هم باید کشف کند و همزمان با این هم ناچار است سرپناه و فرد قابل اطمینانی برای مراقبت از دو فرزند کوچکش پیدا کند.
سادهتر بگویم؛ این مرد باید زیر آوار و سنگینی فشارهایی که بر شانه دارد، راه خودش را پیدا کند. داستانی آشکار که از همان نخستین دقایق فیلم میدانیم پایان فیلم چه خواهد بود، اما نکته مهم این است که کارگردان در ساخت این فیلم کاری کرده مدام این نکته را از ذهن خود دور کنیم که پایان راه را میدانیم؛ و این خیلی مهم است و همین هم هست که موجب میشود انزوا را فیلمی قابل تأمل بدانیم.
انزوا بیش از اینکه واجد روایتی متفاوت باشد، پرداختی متفاوت دارد. فیلمی جسورانه که به رغم بهرهگیری از سبک و ساختاری اولدفشن- نمیخواهم بگویم کهنه یا کلیشهای یا عبارات و ترکیبهایی نظیر اینها- مخاطب را با تکتک کاراکترهایش همراه میکند و همانقدر که در مسیر حل معمای همسر مرد زندانی پیش میرود، سکانس به سکانس کاراکترهایی را وارد داستان میکند که پیچیده و حلنشدنی هستند، کاراکترهایی که خود معمایی برای بیننده میشوند و روایتهایشان جای روایت اصلی را میگیرد.
انزوا فیلمی پرکاراکتر است که فیلمساز به خوبی توانسته همه آنها را در قالب روایت ساده و خطیاش بگنجاند و هرکدام در مسیر پیشبرد روایت و نزدیکشدن پرویز به معمای همسرش نقش اساسی دارند.
در بین تمام این کاراکترهای جذاب که داستانهای گفته و ناگفتهشان بهانهای میشود برای غرقشدن تماشاگر در دنیای فیلم؛ شمایل قهرمان فیلم چیز دیگری است. پرویز با بازی امیرعلی دانایی؛ که تمام خوبیها و بدیهای قهرمانان همسنخش را دارد.
او که به گفته منتقدی، به اندازه لوتیهای فیلمفارسی و بهخصوص خود مرحوم فردین با مرام و لوتیمسلک است، همزمان با این مرام بازیهایش هم میتواند مثل یک خلافکار دنیای واقعی یا حتی مثل شخصیتهای گنگستر فیلمهای خوب و اولیه اسکورسیزی خاکستری و معلق میان خوب و بد باشد. پرویز قهرمانی است مناسب برای سینمایی که میخواهد درنهایت داستانش زخم خنجری را که قهرمان از پشت خورده است، در قاب بگیرد.
درباره فیلم زرد نخستین ساخته مصطفی تقیزاده
درباره اصغر فرهادی!
سال ٨٧ و زمانی که اصغر فرهادی مشغول ساخت درباره الی یکی از مهمترین فیلمهای سینمایی بعد از انقلاب بود، شاید هرگز فکر نمیکرد این فیلم به حدی بر سینمای ایران و فیلمسازان بعد از او تأثیر بگذارد که حتی بعد از گذشت یکدهه، کارگردانهایی از روی دست او، رونوشتهای متعددی بسازند. زرد، نخستین ساخته مصطفی تقیزاده، یکی از همین فیلمهاست. فیلمی که پوستر و اسمی فریبنده دارد و تماشاچی را برای تماشای یک قصه جذاب با حضور ستارههایی خوشسیما به سالن سینما میکشاند اما بعد از ١٠دقیقه اول فیلم و حضور گروه جوان ٥نفره در شمال که مشخص هم نمیشود چرا به شمال آمدهاند و مثلا دربند و کلکچال نرفتند، به یکباره سر از تهران درمیآوریم و با جوانهایی مثلا تحصیلکرده روبهرو هستیم که از فرط نخبگی قرار است دچار فرارمغزها شوند. یکی از همین جوانهای نخبه از قضای بد روزگار، بدون هیچ اشاره قبلی فیلمساز ناگهان دچار حادثهای میشود و به کما میرود و باقی قصه میشود تلاش شخصیتهای دیگر برای پیداکردن پول. این وسط هم نویسنده با خرده قصههای کوچکی مثل خیانت و عشق از دسترفته و چیزهای دمدستی دیگر که بارها در سینمای یکدهه گذشته دیدهایم، سعی میکند با شخصیتهای فرعی متعدد و ایجاد چند موقعیت نسبتا متنوع، از یکنواختی قصه اصلیاش فرار کند تا به انتهای فیلم برسیم و خشونت و درگیری و کلاهبرداری و... یک پایان تلخ که بهتر از تلخی بیپایان است.ایرادی ندارد شیفته سینمای فرهادی و آثار او باشیم اما اینکه به سطحیترین شکل ممکن دست به کپیبرداری بزنیم و با ورقزدن صفحه حوادث روزنامه، چند ایده برای فیلمنامه خودمان جور کنیم، نمیتواند از ما یک فیلمنامهنویس بسازد.
اصغر فرهادی در کنار نگاه عمیق جامعهشناسانهاش، فیلمنامه درباره الی را در یکسال و٨ماه و به مرور به نگارش درآورده بود و شیوه هدایت بازیگر در فیلمهای او یکی از مهمترین ویژگیهای آثارش است که متاسفانه خیلی از فیلمسازانی که به کپیبرداری از روشهای فرهادی روی آوردهاند، تقریبا به هیچکدام از این موارد توجهی ندارند و همین باعث شده تا شاهد فیلمهایی باشیم که با طرح چند مسأله اجتماعی، یک بحران خانوادگی و درگیری که همیشه از طرف طبقه پایین و عصبی جامعه است، هیچ نکته جدیدی برای مخاطب ندارند و فقط تَکرار میکنند.مثل فیلم زرد که تماشاچی بیگناه باید همه تناقضات فیلم را باور کند. از بلاهت جوانهای نخبه کشور در خرید عضو گرفته تا وجود ساره بیات را بهعنوان دختر یک کارگر لولهفروشی و مهرداد صدیقیان را بهعنوان یک جوان خلاق و نسبتا فقیر. حالا قرار است بروند خارج که چه گلی به سر خارجیها بزنند؟ طرحی دادند و قرار است برای انجام آن به خارجه بروند. چه طرحی؟ خیلی مشخص نیست. چرا خارجیها دنبال طرح چند جوان ایرانی است که حتی عرضه زندگی در تهران را هم ندارند؟ چون اینها نخبه هستند. تماشاچی همه اینها را باید بپذیرد و منتظر پایانبندی فیلم باشد. فیلمنامهنویسی برای کارگردان جوان فیلم اولی که برای ساخت نخستین اثرش از کمکهای مالی کامران مجیدی، برادر مجید مجیدی بهره برده، مانند یک بازی است که هر لحظه چیزی از آستینش بیرون میآورد و به مخاطب نشان میدهد و تماشاچی بیگناه چه چارهای دارد جز نشستن روی صندلی سالن و تماشای فیلمی زرد.
هجوم شهرام مکری در یک نگاه
گیج و گنگ در مسیر صعودی رو به سقوط!
بگذارید همین ابتدای نوشته تکلیف خودم را در قبال اتفاقی که به تازگی رخ داده و برخوردها را درباره فیلم هجوم تحتالشعاع خود قرار داده است، روشن کنم: اینکه فیلمی چون هجوم در فستیوال برلین در بخشی به نام تدی- که رسانههایی خاص آن را به بخش فیلمهای همجنسگرایانه ترجمه کردهاند- نامزد شده، نه مجوزی میدهد برای زیر اخیهبردن فیلم و فیلمساز؛ و نه البته میشود آن را بهعنوان ارزش افزودهای برای فیلم و سازندهاش به شمار آورد؛ که مثلا ببینید چقدر باهوش بوده توانسته این همه ممیز و بررس و اعضای تاق و جفت هیأتهای مختلف را سر کار گذاشته و نگذارد بفهمند در سرش چه میگذرد.
این از این. میخواهم بگویم که نامزدی هجوم یا هر فیلم دیگری در چنین بخشی یک سوءتفاهم بیشتر نیست. حقیقتش نهتنها دهها ممیز و بررس و مدیر و تصمیمگیر و تصمیمساز به وجود چنین مفهومی در فیلم برنخوردهاند؛ و نهتنها مخاطب سینمای پردهپوش و همیشه زیر فشار ایران که عادت کرده هر تصویری را مابه ازای مفهومی دانسته و برای فیلمساز دست بزند که چه خوب توانسته از زیر فشار سانسور رهیده و طعنهها و کنایههایش را روانه مدیران و تصمیمسازان کند، حضور چنین تمی را در فیلم احساس نکرده؛ که در نقد و نوشته هیچ منتقد و کارشناس جدی و سینمافهمی نیز به وجود و حضور مفهوم و مضمون همجنسخواهانه در این فیلم اشاره نشده است. اینها به این معنی است که داوران فلان بخش کذایی هرچه بگویند و در غیاب آگاهانه زن امروزی در این فیلم نکات بدیهی را مابه ازای چه مفاهیمی بپندارند، تفاوتی در این قضیه ایجاد نمیشود که هجوم همان هجوم یکماه پیش است. فیلمی که همان ضعف و قدرتهای یکماه پیش را دارد. اگر آنموقع فیلم بدی بود، الان هم هست و اگر هم خوب بود، گفتههای یک بخش کماهمیت فرعی فستیوالی خارجی نباید مواضع ما را در قبال این فیلم تغییر دهد.
حقیقتش نخستین چیزی که درباره فیلم هجوم شهرام مکری میتوان گفت، این است که این فیلم درست همان مسیری را میرود که فیلمهای پیشین این کارگردان رفتهاند. فیلمی است که کوشیده روایتش را در قالب نماهای طولانی بدون قطع یا به اصطلاح پلان سکانس پیش ببرد؛ با تمی مشابه ماهی و گربه و البته وجوه بصری و فضاسازی در همان مایههای ماهی و گربه- که خود آن فیلم نیز برای خیلیها اقناعکننده نبود. در توضیح بیشتر میشود گفت که حالا هرچند از نظر ظاهری هجوم از ماهی و گربه حرفهایتر، خوش سروشکلتر و منسجمتر به نظر میرسد، بهخصوص در اجرای پلان سکانسهای پیچیدهتر این فیلم در قیاس با فیلمهای قبلی، اما نمیتواند پیشرفتی ملموس را در کار شهرام مکری به تماشا بگذارد.
شهرام مکری سالهاست از همان روزهایی که فیلم کوتاه میساخت و راه و رسم جایزهبردن را در جشنوارههای فیلم کوتاه آموخته بود، دارد راه مشخصی را در فیلمسازی دنبال میکند و فیلمهایی شبیه هم با دغدغههایی مشترک میسازد. دغدغههایی که البته بیشتر به فرم فیلم مربوط میشوند. اگر با دقت به مرور و بررسی آثار او بپردازیم، اعم از فیلم کوتاه و بلند به راحتی مسیر یکطرفه و مشخصی را که او در این سالها، از آندوسی و محدوده دایره تا اشکان انگشتر و ماهی و گربه و همین هجوم طی کرده، به چشم میبینیم.
اینکه چطور از همان نخستین فیلم کوتاهش تا آخرین فیلم بلند سینماییاش به فرم فیلم نگاه ویژهای داشته است. فرمی که در مرور و بررسی فیلمهای مکری بیش و پیش از هر رویکرد داستانی یا شخصیتپردازانه یا حتی خصایص بصری ویژه به خاطر میآید، اما هجوم درعین حال این را نیز نشان میدهد که این اصرار و ابرام و پیگیری جدی یک شکل مشخصی از روایتگری در فیلمسازی هم نهایت تا یک جای مشخص میتواند ادامه داشته باشد و تاثیرگذاری خود را حفظ کند. بله، هجوم نشان از این واقعیت تلخ دارد که هر ایدهای هر قدر هم برا و کارا باشد، در روند بیوقفه تکرار بالاخره برش خود را از دست خواهد داد. ابرام و اصرار بر یک مسیر مشخص البته میتواند کارکردهای مثبتی را نیز به بار آورد؛ که مهمترینشان شاید تبحر و کاربلدی تاموتمام در روند حرکت باشد، اما هجوم از این نظر نیز نمره قبولی نمیگیرد.
آیا مکری در روند حرکتی خود، بعد از گذر از چند فیلم، در هجوم به انسجام و تکامل دقیقتری دست یافته؟ بگذارید سوال را جور دیگری بپرسم: آیا فیلمهای شهرام مکری و اصرار او بر تکرار خویش روندی صعودی و روبه رشد داشته؟ متأسفم که بگویم پاسخ این سوال یک نَه بزرگ است. ناراحتکنندهتر اینکه حتی آن کسانی هم که تا پیش از هجوم مرعوب فنسالاری مکری بوده و مثلا ماهی و گربه را مومنانه جلوهای از کاربلدی، هوش و ذکاوت شهرام مکری میدانستند هم، چنین نظری درباره هجوم دارند. این چند وقته که هجوم روی پرده آمده، از زبان خیلیها شنیدهام که میگویند: «باید احساسات را کنار گذاشت و مرعوب فرمها و بازیهای فرمی شهرام مکری نشد و اعتراف کرد که او فیلم به فیلم دارد بدتر میشود»...
روند بدترشدن فیلم به فیلم شهرام مکری که حاصل تکرار فیلم به فیلم کاهنده و تقلیلگرایانه داشتههای فیلمهای قبلیاش است؛ کار را به جایی رسانده که اکنون درحالی که این فیلمساز تازه سومین فیلمش را اکران کرده، میشود گفت که هجوم بدترین فیلم مکری است؛ حتی اگر مرعوبکنندهترینشان باشد و عجیب و غریبترین ترفندهای بصری را در ساخت یک فیلم مبتنی بر ساختار سکانس پلان داشته باشد.
شهرام مکری که در تمام کارنامهاش فقط و فقط تلاش کرده تا ایدههای ساختاریاش را حتی اگر شده، به شیوه ماشینی یا همچون معادلات ریاضی به اجرایی درست برساند و این باعث شده که تمام فیلمهایش مشکل پرداخت به محتوا و مضمون را داشته باشد و بهخصوص رویدادها و کاراکترهایش ناملموس و غیرواقعی جلوه کنند. در هجوم مرزهای جدیدی از بیمکانی و بیزمانی بیمعنی و روی هوا را ارایه میدهد. به عبارت بهتر، شخصیتهای هجوم از همیشه گنگتر و گیجتر هستند با یکسری المان بیربط که مثلا قرار است نماد و استعارههایی از فرهنگ و سیاست باشند!
نگاهی به فیلم آذر
آن زن با موتور آمد
سعید گرامی| آذر که در این چند ماه اخیر بیشتر به واسطه رفتارهای نیکی کریمی با گروه تولید فیلم و تلاش برای توی چشم تمام رسانههابودن این بازیگر- که صدای بازیگران دیگر کار و دیگر عوامل فیلم را نیز درآورد؛ ممکن است در نگاه اول فیلمی با ظاهر آثار فمینسیتی به نظر برسد؛ روایت زنی که همچون مردها موتورسواری میکند؛ در نقش پیک ظاهر میشود و مورد اهانت مردان قرار میگیرد؛ مظلوم است؛ و شوهرش به خاطر نسبت ناروا به او دلسرد میشود و تصمیم به جدایی میگیرد؛ اما در این حد متوقف نمیماند و بهرغم اینکه نمیشود از آن بهعنوان فیلمی خوب نام برد، اما پتانسیلهایی دارد که وامی داردمان بگوییم آذر قابلیتهایی فراتر از یک فیلم با ظاهری فمینیستی دارد.
داستان فیلم آذر ظاهری شبیه یکسری فیلم دیگر با درونمایههایی مشابه هم دارد: آذر و همسرش امیر خانهشان را میفروشند تا بتوانند با کمک صابر رستورانی راه بیندازند، اما صابر نقشه دیگری برای پولها دارد و از شراکت با امیر دست میکشد. در این میان، قتلی اتفاق میافتد و رخدادهای بعدی، آذر را در برگریزان زندگیاش قرار میدهد و او تلاش میکند تا به ساحل آرامش و امنیت برسد؛ اما...
فیلم سینمایی آذر فیلمنامه خوبی دارد. شخصیتهای داستان پخته هستند و هرکدام عمق و پرداخت منحصربهفردی دارند و از حالت تیپیکال خارج شدهاند. نویسنده شناخت خوبی از مخاطب دارد و میداند کجا باید داستان را تمام کند. ریتم فیلم مناسب است و در جایی که داستان هنوز جذابیتش را دارد، پایان مییابد. چینش صحنهها هوشمندانه است و صحنه زاید و بیربط کمتر دیده میشود. کمترین کاری که سازندگان فیلم آذر کردهاند، این است که به فهم و وقت و سلیقه مخاطب احترام گذاشتهاند. سایر عوامل فیلم هم عملکرد قابل قبولی دارند؛ بازیگران بازی خوبی از خود به نمایش گذاشتهاند. دیالوگ و حرکاتشان را روان و واقعی اجرا میکنند. بازی طبیعیشان موجب میشود مخاطب با آنها به خوبی ارتباط برقرار کند، اما صرف وجود اینها برای موفقشدن یک فیلم کافی نیست. برای ارزیابی این قضیه هم باید دید که آیا فیلمی به هدفش دست یافته یا نه؛ که در مورد فیلم آذر شاید این هدف ساخت فیلمی فمینیستی بوده باشد. اما آیا این فیلم، فیلمی فمینیستی است؟
در نگاه اول که چنین به نظر میرسد. حداقل اینکه این فیلم ظاهر و سروشکل فیلمهای فمینیستی را دارد. با زنی مواجه هستیم که همچون مردها موتورسواری میکند؛ در نقش پیک موتوری ظاهر میشود و مورد اهانت و تمسخر قرار میگیرد؛ و درنهایت شوهرش به خاطر نسبت ناروا به او دلسرد میشود و تصمیم به جدایی میگیرد، اما با اینکه رگههایی از شعار مظلومیت زن در فیلم دیده میشود اما بیش از آنکه زنبودن آذر مورد توجه باشد، روی همسربودن او تأکید شده است. او همسری است فداکار که به خاطر شوهرش ناچار به انجام کارهایی میشود که مناسب شأن او نیست. از این نظر به راحتی نمیتوان آذر را فیلمی فمینیستی خواند و این در کل به نفع این فیلم نیست. فیلمی که ظاهری را بنیان مینهد، توقعاتی را ایجاد میکند و درنهایت خود زیر میز زده و هر چه رشته را پنبه میکند، ممکن است فیلم خوش ظاهری باشد اما بیشک فیلم موفقی نیست.
نظر کاربران
وسطای خوندنم فکر کردم فراستی برای کیهان نوشته