۶۷۵۰۲
۱ نظر
۵۰۳۷
۱ نظر
۵۰۳۷
پ

فضاي نقد قبل از انقلاب از زبان فریدون جیرانی

شرايط جامعه دهه ۴۰ با شرايط دهه ۶۰ و ۷۰ ايران خيلي با هم متفاوت است. پس از انقلاب به دليل تغيير شرايط اصلاً امکان نداشت دوايي ديگري داشته باشيم.

بانی فیلم: شرايط جامعه دهه ۴۰ با شرايط دهه ۶۰ و ۷۰ ايران خيلي با هم متفاوت است. پس از انقلاب به دليل تغيير شرايط اصلاً امکان نداشت دوايي ديگري داشته باشيم.

داستان دهه ۴۰، داستان اين است که فضاي اختناق بسته سياسي وجود دارد. نه حزبي هست و نه روزنامه سياسي و نه فعالان سياسي مي توانند مطلبي بنويسند. بنابراين فضاي مطبوعات در ۲ جهت رشد مي کند. يکي فوتبال و يکي سينما. نظام شاه به فوتبال و سينما کاري ندارد. پس نسل جوان آن زمان که در جست و جوي آميختن است در آن فضا جذب سينما مي شود

فريدون جيراني تاريخ ناطق سينماي ايران است. حافظه كم نظير و تسلط كامل بر تاريخ سينماي ايران كنار قدرت تحليل، جيراني را يكي از داناترين چهره هاي سينمايي در اين حوزه مبدل كرده است. ميتوان گفت هيچ كارگرداني در سينماي ايران به اندازه جيراني در مورد تاريخ سينماي ايران اطلاعات ندارد. ميتوان فراتر رفت و گفت اين مطبوعاتي ديروز و كارگردان امروز از اغلب سينمايي نويسهاي فعال امروز نيز در اين زمينه اطلاعات بيشتر و تحليل دقيقتري دارد.

فضاي نقد قبل از انقلاب از زبان فریدون جیرانی

گفتوگويي با فريدون جيراني انجام دادیم كه بخشی از این گفت وگو که درباره فضاي نقدنويسي در سالهاي قبل از انقلاب است را در کافه سینما می‌خوانید. بخش قابل توجهي از اين گفت وگو درباره پرويز دوايي مهمترين منتقد دهه چهل و اوايل دهه پنجاه و برخورد منتقدان با فيلم «گوزنها» ست.

قبل از انقلاب، در بزنگاه هاي مهمي که پيش آمد، سينمايي نويس‌ها يا ساکت ماندند يا تنها گفته اند ما از وقوع اين اتفاق حيرت مي کنيم. هيچ تحليلي وجود نداشت. مثلا در مورد «گنج قارون» پرويز نوري نوشت که ما نمي دانيم اين فيلم چرا دارد مي‌فروشد.

- در اين بزنگاه هاي تاريخي اگر خودت حضور نداشته باشي شايد هيچ وقت چيزي را درک نکني. آن زمان هم هيچکس درک نکرد و شايد نخواست درک کند چرا «گنج قارون» فروخته است؟ اکران آن فيلم در هشتمين هفته نمايش خود با «خشت و آينه» هم مصادف شد. آقاي گلستان دو هفته با سينما قرارداد بسته بود. تا آن روز سابقه نداشت فيلمي در سينماي ايران در ۴ سالن نمايش براي ۸ هفته روي پرده باشد. رکورد بي نظيري داشت که خبرش همه جا پيچيده بود. منتقداني که فيلم را دوست نداشتند شروع کردند به زدن فيلم. مثل همان نوشته پرويز نوري که گفته بود نمي دانيم چرا گنج قارون خوب مي فروشد

در مورد «گنج قارون» حتي به عنوان يک محصول سينماي تجاري منتقدان آن دوره هيچ تحليلي ارائه نمي دهند و حتي براي زدن آن هم جدي اش نگرفتند. نقد جدي آن چناني هم براي آن دوره زماني ديده نشده است. تنها در مورد فيلم هاي خارجي مطلب نوشته مي شود. براي «خشت و آينه» اما موجي از نقدهاي منفي وجود دارد. حتي کساني که حرفه آنان نوشتن نقد فيلم نبوده و گهگداري به شکل ذوقي مطلب مي نوشتند، مي آيند و درباره فيلم «گلستان» مي نويسند. نظرات مثبت هم تک و توک وجود دارد.

- بيشتر از تك و توك است. من تمام نقدها را در آوردم و در روزنامه اعتماد هم چاپ کردم.

بله اما رويکرد کلي منفي است. منتقدان مهم و تاثيرگذار آن دوره مثل نوري و دوايي مي گويند يک فيلم ادايي است.

- مهم ترين منقدي که در آن دوره تاثيرگذار است، شميم بهار است که نقدش به شدت منفي است. دوايي در آن زمان از منتقدان سينماي مردمي به حساب مي آيد و از نقادان سينماي روشنفکرانه نيست. البته بعدها دوايي دوست گلستان مي شود، اما آن زمان فيلم را مي کوبند. هم بهرام ري پور و هم پرويز دوايي و هم شميم بهار که نقد مفصل و طولاني درباره «خشت و آينه» دارد.

وقتي جلوتر مي آييم و به «موج نو» مي رسيم و «قيصر» و «گاو»، فکر مي کنيد شرايط تغيير مي کند نسبت به ۴ سال قبل؟

-بله. اصلا از سال ۴۴ به بعد با رشد تحصيل کرده هاي ايراني و رشد طبقه متوسط و همچنين رشد تعداد دانشجو در ايران و نيز کتاب هايي که نوشته و ترجمه مي شود و با آمدن مترجمان خوب در عرصه ادبيات و با رشد ادبيات متعهد ايران و اروپا و با رشد تئاتر ملي اوضاع عوض مي شود. به نظر من ريشه سينما در تئاتر است و از سال ۳۹ اين اتفاق رخ مي دهد تا اينکه به ۲۵ شهريور در سال ۴۴ هم مي‌رسد. مسئله جنبش ۱۹۶۸ در روزنامه هاي ايران هم تاثير مي گذارد و مقالات زيادي نوشته و ترجمه مي شود از قلم کساني مثل سارتر. همه اين موارد در هم داراي تاثير است تا اينکه در سال ۱۳۴۸ طبقه تحصيل کرده و متوسط به رشد خوبي مي رسد. رشدي که باعث مي شود در سينما و تئاتر اثرگذار باشد و همچنين نحوه نگاه فيلمسازان. نقد هم کمي تحت تاثير مجلات خارجي آن زمان مثل کايه دو سينما و فيلمز اند فيلمينگ قرار مي گيرد. منتقداني که در مجلات مردمي مي نويسند، بيشتر از مجلات خارجي متاثر هستند و در عين حال متاثرند از روحيات خودشان.

اين نقدها غريزي نوشته مي شد.

- بيشتر غريزي است. اگر شما نقدهاي معروف ترين و نه بهترين منتقد آن زمان را يعني پرويز دوايي بخوانيد، احساس مي کنيد بسياري از آنها نقدهاي خوبي نيستند.

اين را هم در نظر بگيريد که دوايي هر هفته مي‌نوشته و تقريبا در مورد همه فيلم ها. کسي که خود را موظف به اين ميزان از پرکاري مي داند،طبيعي‌ست كه همه نقدهايش درخشان نباشد.

- من معتقدم آن ريويوهايي که دوايي درباره فيلم هايي که دوست نداشته و درباره فيلم هايي که کوتاه نوشته است، خيلي خوب است. اتفاقا به نظر من ويژگي دوايي در ريويوهايي که درباره فيلم‌هاي نامحبوب خود مي نوشته و از قصد مي‌خواسته کوتاه باشد، بي نظير است. الان آن نوشته ها مي‌تواند مأخذي باشد براي تحقيق تاريخ نمايش فيلم در ايران. يک سري از فيلم‌ها را اما؛ دوست داشت مثل «سرگيجه» که در آن مجله اي که جدا از مجله ستاره سينما بود و در قالب يک ويژه نامه در آمد، کار شد. اگر آن نقد را بخواني بيشتر از آنکه نقد باشد داستان فيلم است. يعني منتقد احساسات اش را با تعريف داستان فيلم بيان کرده است.

فضاي نقد قبل از انقلاب از زبان فریدون جیرانی

به نظر من فراتر از تعريف داستان است.

-نه. دوباره بخوان. هم نقدهاي «سرگيجه» و هم «پرده پاره» و نوشته هايي که شيفته هيچکاک هستند به اين شکل است. دوايي اديب بوده و نثر زيبايي داشته. اتفاقا نقدهايي که خودش خيلي جدي نگرفته است، نقدهاي خوبي در آمده است. همان ريويوهايي که قبلا گفتم.

نقد دوايي به «شکار در شهر» که در دهه ۵۰ نوشته شده و اواخر فعاليت او نيز هست، نقد خيلي خوبي است، يا نقد فيلم «سگ هاي پوشالي» از سام پکين پا که قاعدتا اين کارگردان را دوست داشته ولي نقدش منفي است.

- نقد او بر «ديروز ، امروز، فردا» يکي از اولين نقدهاي اوست که بسيار هم خوب است.

بعد از انقلاب خيلي ها سوداي دوايي شدن داشتند و خيلي ها دل شان مي خواست دوايي دوم باشند. اصلا چرا اين موفقيت ها براي دوايي رخ داد؟

-شرايط جامعه دهه ۴۰ با شرايط دهه ۶۰ و ۷۰ ايران خيلي با هم متفاوت است. پس از انقلاب به دليل تغيير شرايط اصلاً امکان نداشت دوايي ديگري داشته باشيم. داستان دهه ۴۰، داستان اين است که فضاي اختناق بسته سياسي وجود دارد. نه حزبي هست و نه روزنامه سياسي و نه فعالان سياسي مي توانند مطلبي بنويسند. بنابراين فضاي مطبوعات در ۲ جهت رشد مي کند. يکي فوتبال و يکي سينما. نظام شاه به فوتبال و سينما کاري ندارد. پس نسل جوان آن زمان که در جست و جوي آميختن است در آن فضا جذب سينما مي شود. اين اتفاق از سال ۳۲ و از خود دوايي هم شروع مي شود. او از همان نسل مشتاق و علاقه مند به سياست قبل از کودتا است که احتمالا شيفته مصدق و دولت ملي هم بوده اما بعد از کودتا سرخورده مي شود و مي آيد دور کيوسکي در ابتداي لاله زار نو مجله خارجي مي خواند و سرگرم آن مي شود.

از اينجا يک نسلي شروع مي کنند با ترجمه مطالب خارجي خودشان را مشغول مي کنند و سعي دارند به سينما علاقه مند شوند. مطالب خارجي مي آيد و آنها ترجمه مي کنند. بعد فيلم مي بينند و بعدا مي شوند منتقداني که نسل ما از آنان تغذيه مي کند. آنان حالا نگاه سياسي شان را کنار گذاشته اند و بيشتر سينما را دوست دارند و سعي مي کنند سياست را قاطي نگاه سينمايي نکنند. در مجله فردوسي که هميشه سعي بوده بين منتقدان دعوا راه بيندازد بر سر يک فيلم يعني «رابين و هفت هود» چند نفر از اين شاعران و نويسندگان نوشتند اين فيلم سياسي است و چرا منتقدان به آن فحش داده اند؟ همه منتقدان مثل دوايي و ... شروع کردند به جواب دادن اين نويسندگان مختلف ادبي. سر يک فيلم ديگر به نام «هفت مرد طلايي» که در آن با فيدل کاسترو شوخي شده بود. اسم سگ قهرمان داستان فيدل بود.

منتقدان و احتمالا دوايي از اين فيلم تعريف کرده بودند و باز در مجله فردوسي فحش داده بودند که چرا از فيلمي عليه کاسترو تعريف مي شود؟ اين تب در سال هاي ۴۶ و ۴۷ خيلي زيادتر هم بود، اما به هر حال ما نسلي بوديم که از دوايي مي آموختيم و او به ما ياد داده بود که فيلم سياسي و شعاري فيلم خوبي نيست. او به فيلم «شعله هاي آتش» که در آن زمان يک اثر سياسي بود و دانشجوها برايش سر و دست مي شکستند، نمره ۲ داد. همه دانشجوها هم دادشان در آمده بود. دانشجوها مي گفتند در اين فيلم عقايد مارکس وجود دارد و درباره استعمار صحبت مي کند. البته اين فيلم بعد از انقلاب هم نمايش داده شد. الان که دوباره اين فيلم را نگاه مي کني مي بيني فيلم بسيار بدي است و دوايي حق داشته. يادم هست استادي در دانشگاه هنرهاي دراماتيک «شعله هاي آتش» را بر مبناي عقايد کارل مارکس تفسير کرد و تعريف. صحبت اين فيلم ماه ها در محافل دانشجويي وجود داشت و ماه ها روي پرده اکران بود. من هم فيلم را در دانشگاه قزوين نمايش دادم و از آن دسته کارهايي بود که خيلي با دست و سوت مردم همراه شد.

متر و معيار امثال دوايي خود سينما بوده و نه نقدهايي که به اردوگاه چپ يا راست تعلق دارد. يک تناقض هم اين وسط هست. اين پرهيز از سياست روي فيلم هاي ايراني وجود ندارد. نقدهايي دوايي درباره فيلم هاي کيميايي را نمي توانيم فاقد نگاه سياسي بدانيم.

- نگاه او اجتماعي است که با نگاه سياسي فرق دارد. نگاه سياسي اين است که تو فکر کني وقتي که در «رابين و هفت هود» يک سري دارند درباره مسائل سياسي صحبت مي کنند، دارند از يک موضوعي انتقاد مي کنند و تو اين انتقاد را نمي بيني و مي گويي فيلم مزخرف است. اما نگاه اجتماعي با نگاه سياسي فرق دارد. چيزي که دوايي به آن اعتقاد داشت و درست هم بود، اين بود که بايد نگاه اجتماعي وجود داشته باشد، اما سينماي سياسي يک چيز است و نگاه سياسي به سينما يک چيز ديگر. بنابراين بعدها در نقدهاي ديگرش زياد هم از آثار گدار که فيلم هايي صريح سياسي بودند، خوشش نمي آيد. اگرچه عاشق سارتر بود و فکر مي کنم چند ترجمه ديگر هم از او دارد که در مجله فردوسي چاپ شده است.

بر سر دعواهاي فيلم «قيصر» و مخصوصا جوابي که به هوشنگ طاهري مي دهد، نوعي چپگرايي شديد در دعواهاي دوايي هست. مخصوصا آن حرف هايي که به دکتر هوشنگ طاهري مي زند.

- نگاه اجتماعي هست، اما چپ نيست. نقد چپ بر قيصر يعني نقد نجف دريابندري.

اما در آن نقد مستقيما اشاره دارد به جايگاه طبقاتي هوشنگ طاهري و حتي به غذايي که مي خورد، اشاره دارد و مي گويد تو بالا شهري هستي و از دغدغه هاي مردم دوري.

- اين موضوع اشاره به اختلاف طبقاتي منتقدان ما دارد. منتقداني که زندگي بورژوايي داشتند و وضعيت مالي خوبي. اينها يک تيم بودند که به آنان مي گفتيم منتقدان تحصيل کرده دولتي و يک سري منتقداني بودند که تحصيلات داشتند، اما از طبقات پايين بودند، در مجلات عوام پسند مطلب مي نوشتند و ما به آنان مي گفتيم منتقدان مردمي. فريدون رهنما فيلمساز محبوب آن دسته از منتقدان بود. شاخص ترين منتقدان آن دسته هم دکتر هوشنگ کاووسي بود و نصيب نصيبي .

شميم بهار چطور؟ او يک نقد الدورادو دارد که مثبت هم هست.

-شميم بهار يک متفکر بود که ساز جدايي از آنها به حساب مي آمد. به نظر من باسواد ترين منتقدي بود که داشتيم. در همه امور سواد خوبي داشت.

فضاي نقد قبل از انقلاب از زبان فریدون جیرانی

داستان هاي کوتاه خوبي هم دارد

-بله. و مي خواست فيلم بسازد و حتي مقدمات کارش هم شروع شد و بيضايي مي خواست به او کمک کند. فکر مي کنم فيلمنامه او هم در انديشه هنر چاپ شده باشد. سال ۵۶ بود و گفتند دارد انتخاب بازيگر مي کند. شايد بهرام دهقان همه اينها را بداند. من در ۲ جلسه از آن شرکت داشتم.

اين کلاس ها واقعاً اين قدر که مي گويند تاثيرگذار بوده؟

خيلي از بچه هاي الان مثل سيامک شائقي، بهزاد رحيميان و خيلي هاي ديگر در آن شرکت داشتند. اين کلاس ها را بيژن امکانيان به ما معرفي کرد. شميم بهار کلاس هاي فوق برنامه اي در دانشگاه هنرهاي زيباي تهران داشت از ساعت ۵ تا هشت شب و ورود براي همه آزاد بود. او هر جلسه درباره يک فيلمساز صحبت مي کرد و تو بايد حوصله و دقت مي داشتي که در جلسات او شرکت کني. پرويز دوايي هم تاثيرگذارترين و محبوب ترين منتقدان اواخر دهه ۴۰ تا ۵۲ بود که روي نسلي داراي تاثير زيادي است. نثر او زيباي خاصي دارد که داراي احساسات زيادي هم هست و امروز که نگاه مي کني شايد اين ميزان از احساسات اشکال هم داشته باشد. او سينماي اجتماعي را هم دوست دارد. درباره «تنگنا» و «سه قاب» و «صبح روزچهارم» و سينماي آدم هاي حاشيه اي هم نقدهاي بسيار خوبي دارد که در تاريخ سينماي ايران داراي جايگاه است و مي شود اين نقدها را به عنوان يک منبع تاريخي به شمار آورد.

جايگاه دوايي براي فيلمساز مانند يک استاد و رابطه مريد و مرادي است. اگر مصاحبه امير نادري براي «تنگنا» را با دوايي بخوانيم متوجه مي شويم انگار نادري دارد پيش استاد خودش درس پس مي دهد.

-بله. براي فيلمسازاني که از جنس خودش هستند و نه تقوايي و مهرجويي. آنان هم به دوايي احترام مي گذارند و دوستش دارند، ولي اين فضاي شاگرد و استادي بين شان وجود ندارد. اما فيلمسازاني مثل امير نادري، ذکريا هاشمي، مسعود کيميايي و فيلمسازاني که در آثارشان به آدم هاي حاشيه اي پرداخته اند و دوايي آنان را کشف کرده، موقعيت ديگري براي او دارند.

نقد دوايي بر فيلم «بيگانه بيا» تاثير داشته بر ساخت فيلم «قيصر» يا حمايت هايي که از نادري کرده ، قابل توجه است.

-ما منبع دقيقي نداريم براي اينکه بررسي کنيم چقدر دوايي تاثير داشته است و آيا منجر به تغيير در روش فيلمسازي کسي بوده يا نه

تنها چيزي که موجود هست و بتوان به آن استناد کرد، نوشته هايي است که چاپ شده است و همينطور فيلم هاي قبل و بعد آن فيلمسازها.

-خب جز دوايي بوده اند کساني که نقد بنويسند و ...

ب له ، اما دوايي مشخصا به اين موضوع اشاره کرده است برو درباره طبقه خودت فيلم بساز.

-بله. خود کيميايي هم مي گويد که دوايي به من گفت برو درباره طبقه خودت فيلم بساز. اگر حافظه کيميايي يک قدرت فوق العاده داشت و اگر دقت وجود داشت در نوشتن برخي چيزها، شايد مي شد با اطمينان بيشتري صحبت کرد. به هر حال کيميايي و دوايي دوست بودند و اين کارگردان از آن منتقد تاثير مي گرفت.

فکر مي کنيد امثال دوايي چقدر در جا افتادن آن سينماي موج نو تاثير داشتند؟ منظورم تاثير عمومي در جامعه است. يعني نقدهاي دوايي تماشاگر هم تربيت کرده است؟

- يکي از همين ها که مي گوييد منم که الان جلوي شما نشسته ام. من در ۱۸ سالگي نقد قيصر را خواندم و در سال آخر دبيرستان به سر مي بردم. من از طريق نقد قيصر با زبان سينمايي آشنا شدم. نقدهايي زيادي براي اين فيلم نوشته شد و يکي از آنها «مرثيه بر ارزش هاي از دست رفته» بود، نوشته دوايي. نقد گلستان بر اين فيلم را من در مجله «آيندگان» نخواندم. آن را بعدها در يک ويژه نامه خواندم که نقد گلستان و دريابندري را کار کرده بود. تا قبل از آن نقد پرويز نوري را خوانده بودم و نقد پرويز دوايي را. بعدها سيروس الوند هم يک نقد طولاني در ۷ قسمت مجله فيلم و هنر نوشت و سعي کرد «قيصر» را نشانه شناسي کند.

بردن زبان سينما بين مردم عامي و حتي نسل تحصيل کرده دانشجويي که چندان با سينما آشنا نيست، از طريق نقد فيلم خارجي صورت نگرفت و از طريق نقد آثار ايراني بود. منتقداني مثل دوايي هم در اين اتفاق و آموزش به نسل جواني مثل ما خيلي موثر بودند که مثلا آن نگاه يا اين خنده قيصر چه معنايي دارد. او به ما ياد داد تصاوير چه معنايي دارد و ما عاشق تصويرسازي کيميايي شديم. البته گاهي غلوهايي هم مي شد. مثل نقدي که دوايي بر «رضا موتوري» نوشت، اما ما آن زمان آن غلو را دوست داشتيم در حاليکه الان شايد با نگاه امروز دوست نداشته باشيم.

بعد از انقلاب کساني گفتند يکي از دلايلي که کيميايي از جايي به بعد ديگر رشد نکرد، خود پرويز دوايي بود با تعريف هاي بي جايي که داشت.

-نه من چنين اعتقادي ندارم.

فضاي نقد قبل از انقلاب از زبان فریدون جیرانی

من هم ندارم ، چون زياد گفته شده مطرح کردم.

-دوايي سال ۵۲ خداحافظي اش را در مجله «سپيد و سياه» نوشت و رفت. بعد از آن تنها در مورد «قيصر» و «رضا موتوري» و «داش آکل» نقد نوشت. من حتي نقد «خاک» را به ياد نمي آورم.

«بلوچ» را هم دوست نداشت و نقدي برايش ننوشت.

-بله. دوايي از جايي به بعد رفت و ديگر فيلم هاي کيميايي را منتقدان ديگري نقد کردند. مثل جمشيد اکرمي که تقريبا سعي کرد جاي دوايي را پر کند. همينطور رضا سهرابي.

«ستاره سينما» يي که اكرمي به صورت ماهنامه در مي آورد مجله خوبي بود.

-اکرمي الان امريکاست، اما از سهرابي خبري ندارم.

درباره «گوزن ها» يک نکته اي را خوب است بگوييم. در اوايل اکرانش تقريبا همه نقدها منفي است. اين ميزان نقد منفي براي فيلمي مثل «گوزن ها» ربطي به مشکلات حکومت با فيلم نداشت؟

- نه چون يکي از نقدهاي منفي اش را که کيهان چاپ کرد خوانده ام و مي دانم از کيست. داستان «کندو» هم مثل داستان «گوزن ها» ست. يادم هست «گوزن ها» که در جشنواره سوم نمايش داده شد، آن شبي که در تالار وحدت اکران شد، من نتوانستم با کارت وارد شوم. آن زمان کارت ها عکس نداشت. موسوي وارد مي شد و کارت را از طريقي بيرون مي فرستاد و من وارد مي شدم و بعد دوباره آن را به کسي ديگر مي رسانديم و مي آورديم اش داخل! سر فيلم «گوزن ها» به دليل شلوغي کارت ها را علامت گذاشتند. ديگر کارت برنگشت و من نتوانستم وارد شوم. هواي به شدت سردي هم بود و ما دم در تالار وحدت باقي مانديم. شب که موسوي آمد گفت فيلم سياسي است و بي نظير. ما هم کارت بيژن امکانيان را گرفتيم و رفتيم سينما پارامون. گفتند فيلم نمايش داده نمي شود و دانشجوها تجمع کرده بودند تا اگر لازم شد شعار بدهند، تا اينکه فيلم را نشان دادند.

پس از آن بازخوردها چطور بود؟

- يک مصاحبه مطبوعاتي هست که سوالات آن به نظرم خيلي احمقانه است. مي خواستم آن سوالات را جايي چاپ کنم.

کيميايي هم جواب هاي رندانه اي داده است.

سوالات خيلي احمقانه است و به نظر نمي رسد ساواک پرسيده باشد. آن سوال بايد مال تماشاگران باشد و ساواک بعد از نمايش فيلم تازه متوجه آن مي شود.

در فيلم قبلي کيميايي يعني «خاک» غير از محمود دولت ابادي و و ابراهيم گلستان، چهره هاي ادبي، تقريبا تمام منتقدان اين فيلم را بهترين فيلم کيميايي و شاهکار ناميده اند. جمشيد اکرمي هم يک نقد مفصل خوب نوشته است. همين آقاي اکرمي يک هفته بعد از جشنواره رودکي تهران نقدي مي نويسد بر «گوزن ها» که منفي است و ايراد سياسي هم نگرفته است. نقد احمد اميني هم پنجاه ـ پنجاه است. چطور است که «خاک» تاييد و «گوزن ها» کوبيده مي‌شود؟ الان گفته مي شود اين فيلم بهترين فيلم تاريخ سينماي ايران است، درحاليکه در زمان اکرانش تقريبا همه مطالب منفي بود.

فضاي نقد قبل از انقلاب از زبان فریدون جیرانی

- براي هر فيلم در زمان خودش نقد مي نويسند. الان ما از زاويه ديگري فيلم را نگاه مي کنيم. ما اين فيلم را داريم از زاويه سياسي نگاه مي کنيم و نه از ديد سينمايي. آن زمان زاويه سينمايي ارجح بود بر زاويه سياسي و شايد کسي از منتقدان هم نگاه سياسي فيلم را جدي نمي گرفت.

شما فکر مي کنيد «خاک» از «گوزن ها» سينمايي تر است؟

-من خودم آن موقع يکي از مخالفان «گوزن ها» بودم.

شوخي مي کنيد!

-خير! فيلم را دوست نداشتم و حتي يادم است از سينما آمده بودم بيرون. کسي داشت از فيلم تعريف مي کرد و من به او توپيدم. حتي در جايي يک نقد کوتاه منفي هم در مورد آن نوشتم و البته بدون اسم. «بلوچ» را هم نپسنديدم. «خاک» را اما خيلي دوست داشتم. من شيفته آن بودم . «گوزن ها» را هم وقتي دوباره بعد از انقلاب ديدم، نظرم در موردش تغيير کرد، اما آن زمان فضا به گونه اي نبود که منتقدي اينطور که الان همه شيفته گوزن ها هستند، آن را دوست بدارد. آن زمان فيلم قدري شعاري و مصنوعي به نظرمان مي رسيد. هيچکس به ما نگفت برويد و ببينيد که مثلا آن خانه تصنع دارد.

من در زمان دانشجويي متوجه شدم براي «خاک» انبوهي از نقدهاي مثبت وجود دارد و براي «گوزن ها» معدود نقدهايي که نوشته شده، منفي است.

- خب من هم يکي از علاقه مندان کيميايي بودم که قبل از انقلاب «گوزن ها» فيلم محبوبم نبود.

اما قبول داريد که الان «خاک» فراموش شده و «گوزن ها» باقي مانده؟

- «گوزن ها» به دليل سياسي بودن باقي ماند. البته فيلم بسيار خوبي است. اين فيلم به نظرم سياسي ترين فيلم تاريخ سينماي ايران است.

بر «کندو» هم فقط يک نقد نوشته شده كه منفي است. نقد بهزاد عشقي در مجله رودكي.

- نه يک نقد هست به اسم هوشنگ مرزي و يک نقد ديگر به نام غلامرضا موسوي. موسوي از «کندو» تعريف کرده و مرزي به شدت آن را کوبيده است. هر دو نيز در کنار هم چاپ شده است. من در مصاحبه مطبوعاتي اش هم بودم. در كيهان همه فيلم را کوبيدند و حتي موسوي بلند شد و پرسيد آقاي گله شما اين فيلم را از استخر دزديده ايد؟ حتي موسوي هم که مثبت نوشته بود، اين نقد را عنوان کرد. در همان جلسه البته منوچهر انور گفت من از فيلم خوشم آمده و حتي تاکيد کرد آن داود رشيدي براي من خيلي جذاب است. دقيقا يادم هست که جلسه به شدت تندي بود عليه فيلم. «کندو» بعد از انقلاب کشف شد.

فيلم هايي که نشانه هايي از فيلمفارسي و آن آدم ها را مي آوردند مثل لمپن ها ، براي يک سري از منتقدان روشنفکر يک دافعه اوليه داشت. به نظر شما اين موضوع در اين اتفاق تاثير داشت که «کندو» دير کشف شود؟

- نه. تفکر چپ و مارکسيستي در منتقدان سينماي ايران و جامعه دهه ۵۰ يک تفکر قالب بود. در واقع گفتمان اجتماعي يک گفتمان چپ بود، بنابراين منتقدان نگاه مي کردند، کما اينکه «گوزن ها» در کيهان در انتهاي سال ۵۴ به عنوان بهترين فيلم انتخاب شد.

آيا با توجه به گفتمان عدالت اجتماعي، «کندو» نبايد ستايش مي شد؟

- کسي اين مسئله را نفهميد. يعني آن تفکرات اجتماعي را نديد.

من هم همين را مي گويم. به نظر شما آن لايه ظاهري لات مآب فيلم نبود که باعث مي شد اصل فيلم ديده نشود؟

-نه . همه چيز مربوط مي شود به آگاهي بعد از انقلاب و تماشاگر و منتقد. بعد از انقلاب نگاه ها پالايش پيدا کرد. آگاهي ها پيدا شد و نسل تازه تري آمده بود. کتاب هاي آگاه کننده تري هم به دست مردم رسيد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    فیلم قیصر وگاو همگی کپی هستند

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج