یادی از خالق «ماهی سیاه کوچولو» در زادروزش
دوم تیرماه هفتادوچهارمین سالروز تولد صمد بهرنگی، خالق «ماهی سیاه کوچولو»، است.
سالهاست نام صمد بهرنگی، به عنوان نویسندهای مبارز و منتقد مطرح میشود. هنوز هم نوجوانها «ماهی سیاه کوچولو»یش را میخوانند و در رؤیاهایشان ماهی کوچکی میشوند که میخواهند خلاف عرف و عادت همنوعانشان زندگی و زندگیشان را صرف مبارزه کنند.
با وجود گذشت چند دهه از مرگ این نویسنده، اختلاف نظر دربارهی چگونگی مرگ او به اتفاق نظر تبدیل نشده است، اما نحوهی زندگی صمد بهرنگی تقریبا آشکار است. شاید هم تنها نحوهی زندگی او مهم باشد؛ چراکه روبهرو شدن با مرگ برای او مهم نبوده است: «مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبهرو شوم که میشوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.»
صمد دوم تیرماه سال ۱۳۱۸ در محلهی چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز به دنیا آمد. پدرش کارگری فصلی بود که بر اثر فشار زندگی با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند، عازم قفقاز شد و دیگر بازنگشت.
او پس از طی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در خردادماه ۱۳۳۶ از دانشسرای مقدماتی پسران تبریز فارغالتحصیل شد و از مهر همان سال؛ یعنی در ۱۸ سالگی آموزگار شد و تا پایان عمر در روستاهای مختلف آذربایجان تدریس کرد.
صمد بهرنگی پس از مدت کوتاهی آموزههایی را که در دانشسرا دربارهی تعلیم و تربیت فراگرفته بود، یکسره باطل یافت و در معلمی راه دیگری در پیش گرفت و در مقالهها و یادداشتهایی بر لزوم بازنگری در روشهای کهن ادب کردن بچهها تأکید کرد.
بهرنگیِ داستاننویس بهزودی به انتشار داستانهایی برای مخاطب کودک و نوجوان پرداخت. در ۱۹سالگی اولین داستان منتشرشدهاش به نام «عادت» را نوشت. یک سال بعد داستان «تلخون» را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، منتشر کرد. پس از آن و پیش از مرگ هم داستانهایی چون «اولدوز و کلاغها»، «اولدوز و عروسک سخنگو»، «کچل کفترباز»، «پسرک لبوفروش»، «افسانهی محبت»، «پیرزن و جوجهی طلاییاش»، «یک هلو هزار هلو» و «کوراوغلو و کچل حمزه» را نوشت.
بسیاری از این داستانها دریافتهای او از فولکلور منطقهی آذربایجان و تجربهی سالها آموزگاریاش در روستاهای این منطقه بودند. بهرنگی ترجمههایی هم از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به آذری (از جمله ترجمهی شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج) انجام داد.
«کند و کاو در مسائل تربیتی ایران»، «الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان»، «اهمیت ادبیات کودک»، «مجموعهی مقالهها»، ترجمهی «ما الاغها» از عزیز نسین، ترجمهی «دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسیزبان»، «خرابکار (قصههایی از چند نویسندهی ترکزبان) و «کلاغ سیاهه» از مامین سیبیریاک، از دیگر آثار منتشرشدهی صمد بهرنگی هستند.
نهم شهریورماه ۱۳۴۷ رود ارس صمد بهرنگی را به کام مرگ کشید تا پایان این نویسنده به پایان «ماهی سیاهی کوچولو»یی شبیه شود که قهرمان مشهورترین داستانش بود. ماجراهای این قصهنویس با مرگش به پایان نرسید. مرگ نویسندهای که هیچگاه مرگ را جدی نمیگرفت، برای دوستان و هوادارنش سرآغاز پرسشهایی بسیار جدی بود. در دوازدهمین روز شهریورماه ۱۳۴۷، پیکر صمد بهرنگی را در نزدیکی پاسگاهی در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند و در گورستان امامیهی تبریز به خاک سپردند.
اختلاف نظر دربارهی نحوهی مرگ صمد بهرنگی به قدری بود که چند اثر جداگانه در اینباره نوشته شد. گفته شده که در روز حادثهی مرگ صمد، شخصی به نام حمزه فراهتی او را همراهی میکرده که علت مرگ نویسنده را غرق شدن به دلیل ناتوانی در شنا کردن بازگو کرده است. عدهای این روایت را پذیرفتهاند، اما دیگرانی هستند که مدعیاند این فرد خود مأمور ساواک و شاید هم عامل مرگ او بوده است.
به هر روی تا امروز که بیش از چهار دهه از این حادثه میگذرد، نحوهی مرگ صمد بهرنگی همچنان در هالههای ابهام مانده است. هرچند شاید خود نویسنده ترجیح میداد بیشتر دربارهی نحوهی زندگی و آثارش بحث درگیرد تا مرگ معماگونهاش.
نظر کاربران
روحش شاد و یادش گرامی