گفت و گو با «مسعود احمدی»، دربارهی شعر نوی نیمایی
مسعود احمدی (۱۳۲۲، کرمان) شاعر، پژوهشگر و سرویراستار است؛ بیش از نیم قرن شاعری را پیموده و هنوز همنفس شعر است. او با مجموعه «زنی بر درگاه» در سال ۶۰ آغاز کرد.
اگر بخواهیم پدیدارشناسانه به شعر نگاه کنیم، در این تردیدی نیست که شعر اتفاقی در گستره زبان است. اما اتفاقات مهم دیگری هم در زبان صورت میگیرد: فلسفه اتفاقی در زبان است. علم و عرفان هم اتفاقاتی در زباناند. اما به نظر میرسد شعر اتفاق ویژهای در زبان است. کمی از تفاوتهای حوزه شعر با هر یک از این حوزهها برای ما سخن بگویید؟
به باور بنده قطعیت این جمله «شعر اتفاقی در زبان است» به جد مورد تردید است و درخور تامل و تجدید نظر. درواقع همانطور که اشاره کردید هر گفته و نوشتهای در زبان شکل میگیرد. بنابراین زبان در اغلب گفتهها و نوشتهها از جمله در حوزه علوم انسانی ابزاری است ارتباطی و رسانهای که خواه ناخواه و کموبیش وجهی اقناعی و اثباتی دارد و ناگزیر با تامل و درنگ گفته و نوشته میشود و لزوما بر اساس قواعد دستور زبان مستقر و مسلط. اما شعر و شطح فارغ از تامل و تفکر پدید میآیند. به عبارتی هیچ شاعر راستینی از پیش اندیشیده و بر مبنای پیشفرضها و به قصد و به عمد اثری را خلق نمیکند. شاعر اصیل به وقت آفرینش نه با خود است و نه در زمان و مکان.
چه عواملی سبب گذر از یک جریان شعری به جریان تازهتری میشود؟
به مکتبهای پا در هوا و جعلی امروزی توجه نکنید. پدیدآمدن مکتبها و سبکها ناشی از مطالبهای تاریخی است چنانکه انقلاب مشروطه موجب ورود مقولههای اجتماعی و سیاسی به شعر شد و چون وزنهای عروضی قدیم ظرفیت اینگونه مباحث را نداشتند ناگزیر باید آن قالبها درهم میشکستند. کار به جایی میرسید که ادیبالممالک فراهانی، مدیحهسرا و دشوارنویس، مسمطی با چنین بیتهایی نوشت: «افسوس که این مزرعه را آب گرفته/ دهقان مصیبتزده را خواب گرفته» رواج نوع مستزاد در شعر که از قواعد شعر موزون گذشته میگریخت و از پی آن پیدایی نیما و شعر نو رویدادهایی تاریخی و اجتنابناپذیر بودند.
شعر معاصر ایران در دورههای مختلف جریانها و وضعیتهای گوناگونی را تجربه کرده است. از دید شما، پس از نیما جریانهای تاثیرگذاری که مَنشی به شعر معاصر افزوده و باعث غنای شعر معاصر شدهاند کداماند؟
جریان تاریخی شعر ما از نیما به بعد تغییری چندان ماهوی نیافت. درواقع شعر شبهمدرنی شکل گرفت که از دل سرمایهداری وابسته و صنعت مونتاژ سر برکرد و بیشتر متاثر از ترجمه اشعار شاعران اروپایی؛ چرا که تکوین فردیت خودمختار در آن شرایط تاریخی و اجتماعی ممکن نبود. به همین علت، شعر حماسی- سیاسی، خواه موزون و خواه منثور، یکهتاز میدان شد.
اینطور که به نظر میرسد شما پس از نیما پدیدههای شعری شکلگرفته را بر پایه رویکردهای فردی میدانید نه وضعیتهای جریانساز؟
درست میگویید. تنها جریان تاثیرگذار شعر نو نیما بود.
از جریان تاریخی شعر که بگذریم، چرا به تقسیمبندی شعر به دههها باوری ندارید؟
همه هنرمندانی که در بستر تکامل یک دوره از تاریخ به سر میبرند، خواه ناخواه متاثر از عاملهایی یگانهاند. به روند طولانی تکوین و تکامل مدرنیته نگاه کنیم که چند صد سال به درازا کشید. در مقطعی از آن دوران که انقلاب صنعتی رخ داد و مردم اعم از زن و مرد و کودک به عرصههای تولید انبوه صنعتی و خدمات ملازم با آن راه یافتند و طبیعتا مقولههایی چون فردیت، کثرتگرایی، مردمسالاری و... پای گرفتند، هنر برآمده از دل اشرافیت زمینداری به هنری مردمی تبدیل شد و بنابر چند و چون هر برهه از روند تکاملی سرمایهداری صنعتی تا سرآغاز پستمدرنیته مکتبهای گوناگون و راستینی پدید آمدند که چون حلقههای یک زنجیر به هم متصلاند. از نوکلاسیسیسم، رمانتیسم، سمبولیسم و... بگیرید تا فتوریسم، داداییسم و... و از اینها تا سورئالیسم و رئالیسم جادویی و...
شما در یادداشتهایی به پدیده عوامزدگی و عوامگرایی در شعر امروز اشاره و آن را نقد کردهاید. در سالهای اخیر در چه نوع شعرهایی پدیده عوامزدگی نمود دارد؟
بیکاری ساختاری ناشی از خودکارشدن تولید و خدمات، شبهطبقه متوسط خودشیفته، تنکمایه، تنگنظر و آزمندی را پدید آورده است که روز به روز بلکه دمبهدم متورمتر میشود. این توده عظیم از انبوه بیکاران از جمله بسیاری کارگران فنی، کارمندان، کارگران ساده، بازنشستگان، کسبه خردهپا، حاشیهنشینان اغلب روستایی، ولگردان و... و البته آنها که هنوز به کاری مشغولند شکل گرفته که دولت را نماینده برحق و خیرخواه خود میداند. اغلب دولتهای امروزی جهان معاصر که سران آنها نه سیاستمدار که شعبدهکاران و دلقکهایی حرفهایاند نیز بر اساس برنامهای از پیش ساخته و پرداخته لحظه به لحظه عرصه تاختوتاز این توده بیشکل را که شمار چشمگیری از افراد آن خود را در همه حوزههای علمی و فرهنگی ذیصلاح و صاحبنظر میدانند، فراخ کرده و میکنند.
شما در مقالهای با فحوای «نگاهی به جریان مصنوع سادهنویسی در شعر» اشاره میکنید که عدهای جرياني با عنوان يا اسم بيمسمي و نارساي «سادهنويسي در شعر» به راه انداختهاند... اما وقتی که به تازگی در اینباره از آقای شمس لنگرودی سوالی پرسیده شد، وی گفت که «این بحث را من برای اولینبار در مصاحبهای مطرح کردم، البته نه با عنوان «شعر ساده» یا «سادهنویسی». من گفتم میخواهم دیگر ساده شعر بگویم. از هذیان خسته شدهام. عدهای خواستند این را علیه من به کار بگیرند و گفتند «سادهنویسی». من هم گفتم باشد «سادهنویسی». اسم که مهم نیست! البته اگر میدانستم بعضی میخواهند از این قضیه اینقدر داستانسرایی کنند، این اصطلاح را از آنان نمیپذیرفتم...» نظرتان درباره پاسخهای ایشان به این گونه نقدها چیست؟
عنوان مقالهای که از آن یاد کردید «درک عوامانه از ذهن و زبان یا ترفند فرصتطلبانه» است. بههرحال به نظر میرسد آقای شمس لنگرودی فراموش کردهاند که در مصاحبهای با ایسنا اعلام کردند که مبشر سادهنویسی در شعرند، اما مصاحبه همزمان همان خبرگزاری با چند شاعر باسابقه و دارای کارنامه قابل قبول که فقط نقد و رد ادعای ایشان را شامل میشود و همچنین مقالهها و مصاحبههای انتقادی دیگران از جمله بنده، نامبرده را به عقبنشینی تا حد احیاکننده سادهنویسی در شعر واداشت و این روند انتقادی تا به آنجا ادامه یافت که مبشر سادهنویسی به عنوان جانبدار سادهنویسی قناعت کرد.
درباره شاعران موسوم به دهه هفتادی اشاره کرده بودید که در حال حاضر نهتنها علی باباچاهی یا شمس آقاجانی تا حدی نسبت به مواضع آرمانی خود انعطاف بیشتری نشان میدهند که جوانتریهایی چون علی قنبری نیز به این تسامح و تساهل دست یافتهاند و بسیاری از مدعیان پرخاشگر شعر پسامدرن و... به شعر سهل و ممتنع منثوری روی آوردهاند که شعرهای اخیر علی عبدالرضایی نمونه بارز آن است. موافقم که تغییر رویکردی در میان همه این شاعران دید میشود. اما با توجه به اینکه تقریبا همه شاعران گذشته ما در زبان فارسی از شعر میانه (سهل و ممتنع) استفاده کردهاند آیا همه اینها را میتوان یککاسه کرد و زیر عنوان سهل و ممتنع سنجید و تعریف کرد؟
تعدیلی را که متذکر شدید درست است. عنوان سهل و ممتنع هم همهجایی و همهزمانی است، اما رویآوردن و نزدیکشدن امری نسبی است و میشود تا دستیافتن فاصلهای بعید داشته باشد. گذشته از این در شعر مدرن و پسامدرن مقوله سبک امری جدی است که هنوز جز در برخی شعرهای علی باباچاهی در شعر دیگران چندان بارز نیست.
در گفتاری اشاره کرده بودید که نهتنها با «مرگ مولف» رولان بارت و «فردیت اشتراکی» ژولیا کریستوا موافقتی ندارید، حتی طرح این دو مقوله را در شعر بسیار زیانبار میدانید؛ طرح این موارد در شعر چه زیانی دارد؟
اجازه بدهید نخست مختصری درباره فهم خود از فردیت یا متافیزیکی بگویم که جاودانه نیست و با از بینرفتن دارنده آن نابود میشود. این متافیزیک یا اسمهای معنا و کلمات وصفیای چون دانش، بینش، خرد، علم، هوش، عاطفه، احساس، شور و... که قائم به ذات نیستند و طبیعتا از طریق آثار و تبعاتشان درک میشوند، فردیت یا متافیزیکی فردی را پدید میآورند که محصول عملکرد پیچیدهترین عضوها یا دستگاههای مادی کالبد انسان یعنی مغز و اعصاباند. این متافیزیک یا جان فردی فارغ از باورها، آداب و رسوم و... که معرف روح جمعی یا من نوعی دورانهای پیشامدرن است، من منفردی را موضوعیت و موجودیت میبخشد که جدای از مشترکات فرهنگی و همگانی معطوف به اراده شخصی عمل میکند.
در روزگار چهرهسازیهای جعلی در فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام رسانههایی از این دست، چگونه میتوان در عرصهاي فراتر از جهان مجازي و در مقام سوژههايي خودآيين اینگونه ابزارهای فناوری را در خدمت شعر و هنر ناب گرفت؟ شما چه راهکاری را پیشنهاد میدهید؟
برآوردن این آرزوی همه فرزانگان جهان آن هم به روزگاری که رسانههای فراگیر در انحصار صاحبان معدود ثروت و قدرت با برنامههای بسیار جذاب برای توده عوام و بخشی از مردم، مزورانه در کار حذف هویت انساناند، در توان فرد یا افراد بخصوصی نیست. تنها تحولی تاریخی ناشی از تضادهای ماهوی نظم پابرجا و مسلط چارهساز است. بیتردید تلاشهای کنشگران بهبودخواه بیتاثیر نبوده و نخواهد بود. سعی فرهیختگان اندیشمند و هنرمند باید بر این باشد که نه دچار یاس فلسفی شوند و نه گرفتار افسردگی و کاهلی منبعث از انزوا و بیاعتناییها و سرخوردگیها تا تفکر و تامل و خلاقیت از پا نیفتند و پهنه تاختوتاز قدرتمندان سوار بر شانههای توده خودباخته وسیعتر نشود.
ارسال نظر