درباره «پینوکیو»، داستانی که دنیا را جذب خودش کرد
گفت و گو با حمیدرضا شعیری درباره پینوکیو و نشانه ها و نمادهای این داستان که ماجرای حیات انسان را روی کره زمین نشان می دهد.
پینوکیو، آدمک چوبین روزگار کودکی ما و البته قدیمی ها، داستانی قدیمی از ایتالیاست؛ داستانی قدیمی که شخصیت هایش عروسک های خیمه شب بازی برای بچه های ایتالیایی بوده است. پینوکیو را تقریبا همه دنیا می شناسند، بارها قصه اش را شنیده ایم، در کودکی پای تلویزیون نشسته ایم و ماجراهایش را دنبال کرده ایم، اما کمتر به سراغ نشانه های درون قصه این عروسک سر به هوا رفته ایم.
داستان پینوکیو به بخشی از ناخودآگاه ما تبدیل شده است که لازم است نشانه های نفهته در آن را بشناسیم. حمیدرضا شعیری، نشانه شناس و معناشناس و نظریه پرداز در حوزه نشانه- معناشناسی است و تحصیلکرده فرانسه که به عنوان کارگردان تئاتر و منتقد ادبی هم فعالیت کرده است. شعیری می گوید پینوکیو داستان همه ماست که از نهادمان به سمت آگاهی حرکت می کنیم و تا رسیدن به آگاهی ناچار دستخوش حوادثی می شویم که هرکدام تجربیاتی برایمان دارند. تجربیاتی که رفته رفته ما را به خودآگاهی می رسانند.
گرچه داستان پینوکیو ایتالیاتی است، اما افراد از کشورهای مختلف توانسته اند با آن ارتباط برقرار کنند. دلیل ایجاد این ارتباط چیست؟ آیا داستان با وجود این که از ذهن یک ایتالیایی برآمده، از منابع مشترک جهانی ریشه گرفته است؟
من این موضوع را در فضای معناسازی و نشانه شناسی و البته نمادین بررسی می کنم. شاید در نگاه اول به نظر برسد که داستان پینوکیو برای کودکان نوشته شده است، اما مخاطب این داستان همه، به ویژه بزرگسالان هستند. زیرا انسان با رجوع به کودکی اش می تواند مشکلات خود را حل کند.
اولین نکته ای که درباره پینوکیو نظر ما را جلب می کند، نام این اثر است که کارلو کلودی، نویسنده ایتالیایی آن را نوشته است. از نظر واژگانی «پینوکیو» اهمیت زیادی دارد. پینوکیو به معنی pingon یعنی دانه و هسته کاج است. ریشه لاتین آن conus و ریشه یونانی آن cunus است، به معنای هسته خوراکی از درخت کاج را است. دانه کاج نوعی رمزآلودی ایجاد می کند. این دانه از منابع غنی پروتیین است که در غذای روزمره مردم مورد استفاده قرار می گرفته.
اگر با بحث دانه درخت کاج مواجه هستیم، پس بلافاصله با دیگر ملزومات آن یعنی نور، آب، هواف باد و خاک نیز پیوند می خوریم. به عبارت دیگر، با عناصر اربعه ای که باشلار نیز از آن در بحث تخیل صحبت می کند و در منابع تخیلی تمام آثار ادبی به نحوی با آن مواجهیم. پس ریشه این کلمه به اصل طبیعت باز می گردد.
جالب این جاست که یکی از محققین در ریشه شناسی این واژه به کلمه bio رسیده و بعد، از این طریق اثبات کرده که پینوکیو ما را به اصل ارتباط با زیست بوم ارجاع می دهد.
پس ساخته شدن پینوکیو از چوب هم اصلا بی دلیل نبوده، بلکه حتی با مفهوم اسم این عروسک ارتباط داشته است.
بله. فراموش نکنیم که ابتدا ماده یعنی چوب را داریم که از درخت سرو یا کاج است و سپس ماده شکل گرفته و به یک ابژه تبدیل می گردد که عروسک است. پس ابژه ای از جنس چوب دارمی که سپس نشانه ای می گردد. یعنی وجه خاصی از میان همه وجوه این ابژه برجسته می شود و جنبه گزینشی می یابد.
این وجه نشانه ای خاص، همان بینی پینوکیو است. بینی با امر هویتی و فرهنگی و البته اجتماعی از طریق بزرگ و کوچک شدن ارتباط برقرار می کند. چوب از طبیعت گرفته شده و بعد، همان چوب به یک امر نشانه ای تبدیل و این امر تا پایان داستان، رفته رفته، به یک نماد تبدیل می شود. این نماد نه تنها در اذهان ماندگار می گردد، بلکه در موزه ها و ویترین ها و نمایشگاه ها به شیوه های مختلف مورد بازدید همگان قرار می گیرد. می خواهم بگویم در این داستان فرایندی داریم که از قطعات چوب یعنی ماده شروع می شود و تا ابژه یا شیء و نشانه و نماد پیش می رود.
پس وقتی ما از طبیعت و عناصر اربعه و ارتباط میان میوه درخت کاج و bio و زیستن صحبت می کینم، بلافاصله بحث فرهنگ هم برایمان مطرح می شود. پینوکیو به دلیل ارتباط با همین عناصر، با تمام مردم جهان ارتباط برقرار می کند. حالا بماند که بحث هویتی که همان راستی و دروغ است نیز از طریق دماغ مطرح می شود. راستی و دروغ بار معنایی جهانی با خود حمل می کنند و مختص یک فرهنگ خاص نیستند.
جذابیت دیگری که موجب می شود همه مردم دنیا با پینوکیو ارتباط برقرار کنند، شخصیت طنزآمیز او است. همانطور که شخصیت لوده آرلوکن از قرن شانزدهم به بعد، در سینمای کمدی ایتالیا شکل گرفت. آرلوکن را به نوعی می توان با حاجی فیروز خودمان مقایسه کرد. آرلوکن هم شخصیتی جهانی شد. اساسا شخصیت هایی که براساس طنز مفاهیم را منتقل می کنند، قابلیت جهانی شدن دارند. کلودی هم معنای «ملنگ» و حتی گاهی «خرفت» را به پینوکیویی که ساخته است، داده و بیهوده نیست که پینوکیو در صحنه هایی به الاغ یعنی نماد بی خردی و جاهل بودن تبدیل می شود.
کلودی برای جهانی شدن داستانش تا چه اندازه اشاره ای به اسطوره ها داشته است؟ معمولا داستان هایی که رگه های اسطوره ای در آن وجود دارد، با اقبال عام مواجه می شوند.
پینوکیو ما را حتی به اسطوره آدم و حوا نیز ارجاع می دهد. همان طور که آدم و حوا از بهشت رانده می شوند و در زمین مسئول وضعیت خودشان می شوند و تا تجربه کسب کنند و زمین را کشت کنند و با دسترنج خود تغذیه کنند و... پینوکیو هم از فضای بهشت گونه (زمانی که عروسیک است سرمست از شادی) مملو از شادی و خشنودی که همه چیز در اختیارش هست، بیرون می افتد و مجبور می شود از ابتدا همه چیز را بیاموزد.
یعنی باید مسیری را با یادگرفتن ها و کسب دانستن های خود آرام آرام طی کند و جایگاهی برای خود در جامعه بیابد. همین است که در طول مسیر با دیگرانی مواجه می شود که یا جنبه شیطان صفتی دارند یا انسان دوستی.
یعنی همان قدر که با فرشته مهربان مواجه است، با روباه نیز رو در رو می شود. پس پینوکیو را در دو وجه باید بررسی کرد: یکی تجربه ای که او را می سازد و دیگری مواجهه با تجربه هایی که منجر به ایستادگی او روی پاهای خودش می شود. او در طی این مسیر، به موجودی تبدیل می شود که باید چگونه زیستن را کسب کند.
اسطوره دیگری که در داستان پینوکیو به کار رفته، اسطوره حضرت یونس است. او پیامبری بود که مردم را به خاطر سرپیچی هایشان از ایمان آوردن به خدای یکتا ترک کرد و به د ریا رفت و در دهان نهنگ قرار گرفت و بعد از چند روز، به فرمان الهی نهنگ او را به ساحل آورد و رهایش کرد. وقتی بدن نحیف و ضعیف حضرت یونس روی ساحل آمد، بالای سرش درخت کدویی ایجاد شد که حضرت زیر سایه آن جان گرفت و از خورشید داغ در امان ماند و از همان کدو هم تغذیه کرد.
پینوکیو در پایان داستانش به دهان نهنگی می افتد و همان جا پدر ژپتو را دوباره می بیند و همدیگر را در می یابند. آگاهی ذخیره شده در پینوکیو در همان شکم نهنگ تصفیه می شود و به شکل حرکت از تاریکی به نور تحقق پیدا می کند. پس در داستان یونس پیامبر نیز باز با مسئله درخت و میوه آن یعنی کدو مواجه هستیم. این ها نشان می دهد که با امر جهانی مواجهیم.
کمی هم سراغ اصل داستان برویم. ماجرای پینوکیو از آن جا شروع شد که پدر ژپتو آرزو می کند بچه ای داشته باشد و پینوکیو را می سازد. آیا ساختن چنین موجودی، یک امر درونی است یا بیرونی؟ یعنی ما در خودمان یک پینوکیو پروش می دهیم یا آن را در عالم بیرونمان می سازیم و اعتبارش می دهیم.
پاسخ دادن به این سوال با توجه به تمام مقدماتی که مطرح کردم، تا حدی آسان است. شکل گیری پینوکیو با توجه به آرزوی پیرمرد و جان بخشیدن به آن، توسط فرشته مهربانی و بعد مابقی ماجرا مثل رفتن به مدرسه و مواجه شدن با گربه نره و روباه مکار و... نشان می دهد که پینوکیو باید آگاهی های لازمش را از بیرون کسب کند.
گرچه پینوکیو ساخته شده، ولی آگاهی در او همزمان با ساختنش ریخته شنده است. بلکه او وقتی در جامعه قرار می گیرد، مسئولت کسب آگاهی و تجربه پیدا می کند. پینوکیو در مسیر «شدن» قرار دارد. همه ما در مسیر «شدن» قرار داریم و بخشی از این «شدن» از طریق تجراب ما در دنیای بیرون و از طریق ارتباط با جامعه و فرهنگ شکل می گیرد. پس همه ما پینوکیوهایی هستیم که مسیر «شدن» را تجربه می کنیم.
به این ترتیب پینوکیو هم در درون ماست و هم در بیرون ما. زیرا «شدن» هم درونی است و هم بیرونی. از طرفی، بیرون و درون در تقابل با هم و در ارتباط با هم تکمیل می شوند و جدا از هم نیستند. تجارب بیرونی ما تبدیل می شوند به انباشته های دانش و فرهنی و اندیشه که در مسیر تکامل و «شدن» به ما کمک می کنند و شخصیت ما را شکل می دهند.
پینوکیو باید جایی به پدر ژپتو نه بگوید و براساس همین نه گفتن و قرار گرفتن در فاضی سلبی ماجرا شروع می شود. طغیان علیه پدر آغاز داستان ماجراجویی است. این نه گفتن یک پینوکیو از بیرون را می سازد که در مقابل پینوکیو از درون قرار می گیرد. یعنی دو پینوکیو داریم. اما اگر ما از ابتدا یک پینوکیوی عاقل و مطیع داشتیم، دیگر نیازی به روایت و این همه داستان نبود.
مسئله بعدی دروغ و ارتباط آن با اندازه دماغش است و این نماد تا حدی جاافتاده است که به سادگی چه در صحبت های روزمره و چه در تصویرسازی و کاریکاتورها و... به آن اشاره می شود. ارتباط این عضو با دروغ چیست؟
برای پاسخ به این سوال، باید اشاره ای به نظام نمایه ای پیرس فیلسوف و نشانه شناس امریکایی کنیم. در این نظام با نوعی رابطه علت و معلولی در فضای نشانه ای مواجه هستیم. دروغ می گویی، پس دماغت بزرگ می شود. اما مسئله دوم این است که بینی با کدام عناصر چهارگانه که ابتدا درباره اش صحبت کردیم، ارتباط دارد؟ با هوا.
بینی محلی است که از طریق آن تنفس می کنیم. در بسیاری از افسانه ها و اسطوره ها، بینی محل خودآگاهی و الهام گرفتن است. شامه و حس بویایی از حواس بسیار مهم انسان است که ارتباط ما را با جهان تحقق می بخشد. مسئله بینی به حس و آگاهی و الهام پیوند خورده است.
بینی به خاطر جایگاه خاصش در نقطه مرکزی صورت، با مسئله اندیشه و تحلیل نیز گره خورده و همواره با نوعی تفسیر همراه است. او از طریق درازشدن بین اش متوجه می شود که با خطا مواجه شده و باید درصدد جبران برآید. پس بین پینوکیو و بینی یک کنش شکل می گیرد و از همین طریق ارتباط با جهان پیرامون تفسیرپذیر می شود. بینی در پینوکیو منبعی است برای خوانش و تفسیر رابطه ای که انسان با جهان برقرار کرده و یافتن هویت خود.
بینی عضوی است که تنظیم کننده رابطه پینوکیو با جهان اطراف و خودش است. براساس نظرات پیرس، بینی جایگاه تفسیر است. پس بینی پینوکیو علاوه بر کارکرد نشانه ای خاص، کراکرد تفسیری هم دارد. بینی رابطه پینوکیو را با جهان تنظیم می کند و براساس همین رابطه بزرگ یا کوچک می شود.
در آن بخش که پینوکیوی فریب خورده به شهر بازی بچه ها می رود و آخر سر تبدیل به الاغ می شود، چه معنایی وجود دارد؟ آیا این دگرگونی هم با همان مسیر «شدن» یا بحث آگاهی ارتباط دارد؟
بله، جدال فرهنگ و طبیعت در تمام بخش های داستان پینوکیو همواره به چشم می خورد و هیچ وقت از بین نمی رود. یکی از راه های به نمایش گذاشتن حرکت از پینوکیو بودن به حیوانی شدن واز حیوان بودن به پینوکیو شدن است. پس الاغ شدن همان طور که گفتم، نماد جهالت است. آن جا که شناخت به درجه صفر می رسد، پس قابلیت تبدیل شدن به حیوان نیز امر عجیبی نیست. این «شدن» خاص، سقوط پینوکیو را نشان می دهد که نشانه دورشدن از آگاهی و شناخت است.
نکته دوم این که، کسب آگاهی تجویزی نیست. پدر ژپتو پینوکیو را می سازد و فرتشه مهربانی هم آروزی او را برآورده می کند که این عروسک چوبی بتواند حرکت کند و به مدرسه برود و... اما هیچ کدام از موارد به این معنا نیست که آگاهی هم به پینوکیو داده می شود. بلکه آگاهی باید براساس شناخت و تجربه و مواجهه با جهان به دست بیاید.
الاغ شدن نشان می دهد که هیچ آگاهی قطعی و ماندگار نیست. آگاهی همواره با عناصری که در جدال با آن قرار دارند، به چالش کشیده می شود. حتی گاهی آگاهی به ضدآگاهی تبدیل می شود. انسان هیچ گاه نباید گمان کند که دیگر به مرحله نجات یافتگی رسیده است.
پینوکیو درست مانند اسطوره سیزیف است که باید همواره سنگی را بالای قله برساند و باز این تلاش تمام شدنی نیست. این خود نوعی تنبیه نیز است. افسانه انسانی است که مدام در چالش است و تا وقتی زنده است، نمی تواندق طعی بگوید که من نجات یافته ام. این داستان نشان می دهد که زندگی هموراه پر از ریسک است و حتی دانسته هایمان ما را با ریسک مواجه می کنند. پس همان طور که ما یک پینوکیوی درون داریم، احتمال سقوط به مسیر الاغ شدن را هم داریم.
شما در بحث اسطوره ها به نهنگ اشاره کردید. می شود بحث را کمی باز کنید که آیا بودن پدر ژپتو در شکم نهنگ، ارتباطی با رستگاری او و پسرش دارد؟ اصلا چطور می توان آن را تحلیل کرد؟
در وهله نخست، بودن در شکم نهنگ یک فضای هیولایی است. تشبیهات و تعبیرات زیادی در این باره وجود دارد. اولین مورد این است که هر کدام از ما هیولایی هستیم که می توانیم درون آن هیولای خود غرق شویم و اتفاقا می توانیم با سرافرازی از درون آن هیولا خارج شویم. یک بعد سرافرازی نیز همین است.
غار نقطه آغازین زمان برای ایجاد حرکت های سرنوشت ساز در آینده است. در میان افسانه ها غار علی بابا نیز همین اهمیت را دارد. غارها کشن های سرنوشت سازی و جریان سازی را در سرنوشت یک نفر یا یک قوم و ملت داشته اند. خلاصه، من فضای درون شکم نهنگ را به غاری تشبیه می کنم که سرچشمه روشنایی می شود.
آب هم از آن عناصری است که همیشه برایش می توان نمادهای مختلفی در نظر گرفت. با توجه به عناصر چهارگانه که گفتید، در این داستان آب یا اقیانوسی که نهننگ درش هست، نماد چیست؟
نباید اقیانوس ییا دریا را صرفا به دید یک محل جغرافیایی که داستان در شکل می گیرد، دید. اقیانوس سرشار از تناقض است، هم نور دارد و هم تاریکی؛ هم آرامش و هم خوفناکی، اما با وجود تمام این تناقض ها آب محل تطهیر است؛ محلی برای دوباره «شدن» و تولد مجدد و زایش نو.
اقیانوس هم تطهیر می کند و هم بر می گرداند. به هر حال ما در فضای داستانی صحبت می کنیم که نقش عناصر چهارگانه طبیعت را به هیچ وجه نمی توان در آن نادیده گرفت و عنصر آب خودش را در اقیانوس نشان می دهد.
پینوکیو حرکت از ناامیدی به امید را نشان می دهد و تاریکی به روشنایی را. او نوید آینده ای را می دهد که در خلال تمام چالش ها به دست می آید.
در آخر داستان، پینوکیو به یک پسر واقعی تبدیل می شود، اما پسر واقعی به چه معناست؟ چطور طی کردن این مراحل چنین تغییری در او ایجاد می کند و اصلا این تغییر به چه معناست؟
در پاسخ به این سوال هم باید رجوعی کنیم به دوران رنسانس. باید از درون پینوکیو موجودی کامل شکل بگیرد. فرایندی که پینوکیو در آن قرار می گیرد، فضای دینامیکی است که باید در نهایت به «شدن» منجر شود.» اما این «شدن» چیست؟ یعنی چه چیزی باید به «شدن» برسد؟
طبیعی است که در مسیری پر از چالش طبیعت و فرهنگ، به نقطه ای برسیم که آن زایش خاص اتفاق بیفتد. رنسانس هم در همین جا رخ می دهد؛ چوب، عروسک، بینی، غار، شکم نهنگ، جدل ها، فریب ها، تبدیل شدن به الاغ، تغییرات دماغ، حضور فرشته مهربان و... همگی در خدمت کمال قرار می گیرند.
نظر کاربران
مهمترین بخش داستان وجود و کمک های فرشته مهربانی است که نشان دهنده ماورایی بودن روح و وجدانه
این داستان بینظیرترین و مشکل ترین مسایل فلسفی رو به صورت کودک فهم بیان کرده . به جای داستان های سختی مثل منطق الطیر خخخخ
چه ربطی داشت ؟؟؟؟؟ با این حرفا از ارزش منطق الطیر کم نمیشه
سلام خیلی مقاله عالیی بود واقعا ممنون خیلی کمکم کرد. :)