درباره سریال «سوتس»؛ قصه های عامه پسند
همه چیز درباره سریال «سوتس» و دلایلی که آن را به یک مجموعه پرطرفدار تبدیل کرده است؛ اما آیا سوتس آن قدر که می گویند جذاب است؟
علاوه بر این ها ساختارش مثل بسیاری از سریال های پرطرفدار این سال ها «سریالی» نیست؛ یعنی ظاهرا یک داستان بزرگ و دنباله دار را روایت نمی کند.
«سوتس» با ساختاری کاملا اپیزودیک، به روند حرکت شخصیت هایی که سازنده اش خلق کرده، تکیه دارد و به نوعی روایتگر افسانه شخصی آن هاست و از این لحاظ می توان گفت به نوعی با سریال هایی چون «ری داناوان» و «مردان دیوانه» (Mae Men) در یک ردیف قرار می گیرد. در ایران هم تقریبا این سریال ها مخاطبانی مشترک را جذب کرده اند.
سازنده- «آرون کورش» (Aaron Korsh) 49 ساله سازنده «سوتس»، تا پیش از این سریال اصلا نام و نشان آن چنانی نداشته؛ البته به عنوان یکی از نویسنده های چند سریال پربیننده کمدی موقعیت (Sit Com) در شبکه های مختلف، رگ خواب مخاطب را حسابی در دست دارد و تسلط او در شکل دادن به موقعیت ها باعث شده در اولین تجربه اش به عنوان «سازنده»، با وجود سرعت و ریتم بسیار سریع روایت ها، ساختاری منسجم و بی نقص خلق کند؛ ساختاری که بیشتر شبیه یک بازی یا مسابقه تمام ناشدنی است.
هویت- «سوتس» در نظر اول یک درام حقوقی (Legal Drama) است؛ اسمش هم انگار به همین موضوع دلالت دارد. کت و شلوار در دنیای «سوتس» معنای نمادین خودش را دارد که در جای جای داستان با آن مواجه می شویم، اما چه چیزی باعث می شود یک درام ظاهرا حقوقی این قدر جذاب و هیجان انگیز باشد که پهلو به ژانرهای معمایی و ماجراجویانه بزند.
در حقیقت «سوتس» یک درام انسانی است؛ درامی که با خلق موقعیت های مختلف، چالش های امروزین آدم ها را- با ریتمی به ظاهر تندتر از معمول- به تصویر می کشد و درواقع این که مکان اصلی سریال یک شرکت حققوی در نیویورک است و شخصیت های به طور روزمره با مسائل حقوقی و قضایی سر و کار دارند، یک اتفاق است؛ یعنی این درام می تواند کمابیش در جایی دیگر و محیطی دیگر با همین شخصیت ها شکل بگیرد. گرچه شاید این قدر هیجان انگیز و جذاب از آب درنیاید.
قصه- داستان در شرکت معتبر حقوقی «پیرسون هاردمن» در نیویورک شروع میش ود قهرمان های آن «هاروی اسپکتر» و «مایک راس» هستند و بقیه شخصیت ها حول محور این دو نفر شکل می گیرند. هاروی در اولین اپیزود به عنوان «بهترین وکیل نیویورک» معرفی می شود؛ فردی مغرور، موفق و تنها که قرار است برای اولین بار یک نفر را به عنوان دستیار استخدام کند.
ساختار و شمایل- «سوتس» را کسانی دوست دارند که عاشق بازی هستند؛ بازی قدرت (Power Play) و بازی ذهن. ساختار این بازی قمارگونه و چرخش حوادث و شرایط در هر روایت سریال (که معمولا حداقل دو یا حداکثر پنج، شش اپیزود طول می کشد)، کمی از جنس دیگر سریال ها مثل «ری داناوان»، «شرلوک»، «شیاطین دواوینچی» (Da Vinci's Demons) و «دکتر هاسو» است؛ اما با فیلمنامه ای چفت و بست دارتر، تندتر و حساب شده تر.
در «سوتس» مخاطب به خوبی می آموزد که هر عمل عکس العملی دارد و هر انتخاب عواقبی و شخصیت ها باید با هر انتخابی که می کنند، پیش بینی عواقب آن را هم داشته باشند و هر لحظه منتظر فرارسیدن این پیامدها (consequence) باشند. هر روایت و هر اپیزود مثل سیبی است که نویسنده ابتدای داستان بالا انداخته و تا پایان، هزار بار چرخ می خورد و بارها شرایط بازی این سو و آن سو می شود و این همان هیجانی است که صبر کردن برای هر اپیزود یا فصل جدید را به شدت دشوار می کند.
از طرف دیگر، «سوتس» تمام ویژگی های «کالت» شدن را دارد. شخصیت ها- در عین قهرمان بودن- همذات پنداری زیادی را جلب می کنند و موقعیت ها با وجود خاص بودن، پرکشش و خواستنی هستند.
مهم ترین شاخصه کالت هم که کیش شخصیت ها، شوخ طبعی سرخوشانه و دیالوگ های میان آن هاست و «سوتس» به عنوان «معدنی از دیالوگ های دوست داشتنی و فراموش نشدنی»، توانسته خرده فرهنگ مخصوص خودش را خلق کند. شاید همین مشهورترین دیالوگ «هاروی اسپکتر عصاره ای از شمایل کلی سریال هم باشد: «اگه اسلحه ای رو روی سرت گذاشتن، تنها انتخاب این نیست که بمیری یا کاری رو که ازت می خوان انجام بدی؛ می تونی اسلحه رو بگیری، می تونی یه اسلحه بزرگ تر دربیاری، شاید اسلحه خالی باشه و می توانی بلوفشون رو نقش بر آب کنی یا از ۱۴۶ گزینه دیگه ای که داری یکی رو انتخاب کنی....»
شخصیت ها و بازی ها- شخصیت های سریال- اصلی و فرعی- ابتدا به ظاهر تیپ هستند، ولی کم کم در طول شش فصل تکامل پیدا می کنند و هر بار زوایای جدیدی از آن ها مشخص می شود که از ابتدا در ذهن نویسنده ترسیم شده بودند.
«لوییس لیت» دوست- دشمن (Frenemy) هاروی، شخصیتی خاکستری با محاسن و معایب مخصوص به خودش و استعدادها و حماقت هایش- که حتی گاهی حرص مخاطب را در می آورند- با درخشش وصف ناپذیر «ریک هافمن» آن قدر دوست داشتنی است که حتی از قالب و جهان سریال هم بیرون رفته و محبوبیتی هم پایه شخصیت هایی مثل «میکی» (پدر «ری داناوان») و «تیریون لنیستر» (بازی تاج و تخت) پیدا کرده است.
دیوید بکهام و دوست پلاسمایی اش
رامبد خانلری: یک روز از خودم پرسیدم چرا همه سوتس نگاه می کنند؟ و هیچ جوابی برای این سوال پیدا نکردم. زمانی همه سریال بازهایی که می شناسم، این سریال را نگاه می کردند. همین مرتبه آخری که یک نفر می خواست من را به دیدن سریالی تشویق کند، سعی داشت من را مشتاق دیدن سریال سوتس بکند. وقتی قرار است به تماشای سریالی بنشینم اولین مسئله در مورد سریال که باید از بابت آن به جواب برسم، این است که این سریال دارای یک داستان پیوسته است یا هر قسمتش داستانی خودبسنده دارد؟
من طرفدار سریال هایی با داستان پیوسته هستم و حوصله تماشای آن دسته دیگر را ندارم. البته دسته سومی هم وجود دارد که ترکیبی است از دو دسته قبلی، یعنی هم هر قسمت برای خودداستانی مستقل دارد، هم داستانی پیوسته وجود دارد که بعد از هر قسمت قد می کشد و بیشتر ساخته و پرداخته می شود.
سوتس هم یکی از آن نابغه های بی چفت و بست را در خودش دارد که فقط سر و کله شان در آثار امریکایی پیدا می شوند؛ آن هایی که توانایی بی ربط و بی قاعده ای دارند و فقط چاله چوله های قصه را پر می کنند. از آن شخصیت های سوپرهیرو مانند که ادعای واقعی بودن هم دارند. شخصیتی که حالتی شبیه پلاسما دارد، نه ویژگی های این طرفی را دارد و نه ویژگی های آن طرفی ها را.
شخصیت دیگر سریال هم که تکلیفش مشخص است؛ مردی خوش پوش که آن قدر در دنیای خودش جذاب و دلفریب است که دیگر مهم نیست شخصیتش چطور نوشته شده است یا چطور این نقش ایفا می شود؛ شبیه دیوید بکهامی که مهم نیست در زمین فوتبال چطور با توپ بازی می کند.
آدم های زیادی را می شناسم که قیافه شخصیت های سریال یا شکل لباس پوشیدن آن ها برایشان مهم است. این آدم ها باید تعدادشان زیاد باشد که تیم سازنده این سریال آن ها را هدف گرفته است و حتی این ادعای خوش پوشی را در اسم سریال هم مستتر کرده است.
حرفم این است که تیم نویسنده هم به خط اصلی داستانش اعتماد زیادی نداشته که آن را در چاشنی لباس های پرزرق و برق و نبوغ ساختگی یکی از شخصیت ها مزه دارد کرده است.
این درست که در هر پرونده ای حفره ای هست، اما چند بار می شود تماشا کرد حفره این پرونده کجای آن است و و کلای جوان و جذاب ما چطور به این حفره آگاه می شوند؟ شاید من اشتباه می کنم و باید قسمت های بیشتری از این سریال را تماشا کنم تا اجازه حرف زدن در مورد آن راداشته باشم، اما در همان چند قسمتی که این سریال را تماشا کردم، به نظرم دم دستی و ساده انگارانه آمد.
ایهام یا ابهام، مسئله این است
سحر سرمست: این اولین بار نیست که در عنوان یک اثر از حقه ایهام استفاده می شود تا توسط آن جذب مخاطب کنند. در عنوان سریال پیشنهادی مان «Suits» از این روش استفاده شده است؛ سریال در معنای نخست «کت و شلوارها» ترجمه می شود که با توجه به نوع پوشش و لباس بازیگران در آن بسیار خوب به فضای سریال نشسته است، همچنین کلمه Suits در بعضی موارد معنی دومی هم دارد: پرونده یا دادخواست که این ترجمه هم اتفاقا با توجه به محتوای سریال درست به نظر می رسد.
همین ایهام در عنوان که با شیطنت خالقان سریال تبدیل به ابهام در آن شده است، باعث پراکندگی در نوع مخاطب شده است. چرا که اساسا مخاطبین این سریال یا به تماشای «کت و شلواری ها» می نشینند و ترجیح می دهند با تماشای بازیگرانی خوش لباس وقت گذرانی کنند یا جزو آن دسته از بینندگانی هستند که به تماشای «دادخواست ها» می نشینند و خیال دارند سریالی قضایی و معمایی را دنبال کنند.
البته این به این معنا نیست که داستان اساسا بدون هیچ گره یا معمایی پیش می رود، هرگز. بلکه نویسنده گمنام آن زمان سریال- با وجود این که در سریال های دیگری به عنوان دستیار تیم نویسندگان فعالیت داشته است- که در اصل اولین پروژه مستقل و جدی اش را پیش می برد، گره و معما را در بطن داستان سریال طرح کرده و آن قدری قوی قصه را رهبری می کند که کت و شلواری های ما را مدام درون پوسته یک معمای پلیسی شسته و رفته هل می دهد. البته در امریکا، کمپانی ها برای شروع و ساخت سریالی که با تهیه کننده اش آشنا نباشند یا نویسنده سریال برایشان نام آشنا نباشد، در خواست قسمت pilot آن سریال را می کنند و به شرط موفقیت و استقبال مخاطب از آن قسمت، قرارداد می بندند و سریال برای یک فصل تمدید می شود.
به نظر می آید همین قانون ساده باعث بهبود در کیفیت اثر نیز می شود. اگر هم منجر به بهتر شدن کیفیت نشود، لااقل با همین قراردادهای فصل به فصل عوامل سازنده مجبور می شوند کیفیتی استاندارد را برای مجموعه شان در نظر بگیرند تا هم در کارنامه کاری شان تجربه شایسته ای ثبت شود و هم با ادامه دار شدن پروژه، درآمد بیشتری کسب کنند.
بسیاری مهم ترین دلیل جذابیت سریال «Suits» را دو قطب هاروی (وکیل حاذق) و مایک (دانشجوی اخراجی) می دانند و معتقدند شخصیت پردازی این دو به گونه ای است که نبود یکی، آن دیگری را نیز نابود می کند. آن دو چنان در کت و شلوارهای برند و خوش دوختشان متناسب به نظر می رسند که حتی سختگیرترین منتقدان نیز به ندرت توانسته اند از آن ها ایرادی بگیرند.
بذله گویی و شوخ طبعی، هاروی، وکیل زبردست و مشهور نیویورکی، یک تنه بار کمدی سریال را به دوش می کشد و گاهی آن قدر واقعی از آب در می آید که مخاطب نمی خواهد آن را از ذهنش بیرون کند و همین منجر شده است گاهی ژانر کمدی بر معما در سریال غلبه کند.
در این سریال اگر از کت و شلوارهای رسمی و شسته و رفته آقایان بگذریم، از لباس های شیک بازیگران زن که مدام رنگ به رنگ تغییر می کنند، نمی توان گذشت. شرط می بندم همین که به تماشای این سریال بنشینید اعتراف خواهید کرد همین طراحی لباس و خوش پوشی عجیب و غریب بازیگران است که باعث شده تمام فصل های آن را قسمت به قسمت پیگیر باشید و دنبال کنید.
مختصر و مفید درباره سریال «سوتس»
تهیه و ترجمه: مستانه تابش
• بیشتر عکس های فوق العاده دفتر ریچل توسط پاتریک جی. آدامز گرفته شده است که در کنار بازی در نقش مایک راس، یک عکاس فوق العاده هم هست و در اینستاگرام با اکانت @halfadams هنرش را به نمایش می گذارد!
• لوییس لیت عاشق گربه هاست، ولی ریک هافمن به شدت به این موجودات حساسیت دارد و همیشه سر صحنه هایی که ریک و گربه ها با هم در آن حضور دارند، انواع اسپری ها و داروهای ضدحساسیت باید ازقبل آماده باشد.
• با وجود این که داستان سریال در نیویورک می گذرد، اما همه قسمت های آن (به جز قسمت پایلوت) در تورنتو فیلمبرداری شده است.
• کلمه اسپکتر که به عنوان نام خانوادگی هاروی انتخاب شده، مقلوب کلمه احترام به زبان انگلیسی است که انتخاب کاملا دقیق و حساب شده نویسنده و کارگردان را نشان می دهد.
• برایتان عجیب است که چرا هاروی این قدر طبیعی در نقش یک وکیل بازی می کند و انگار این کاره به دنیا آمده است؟! شاید علتش این است که گابریل مکت در خانواده ای به دنیا آمده که چند تا وکیل دارد و یک عمر فرصت داشته خودش را برای این نقش آماده کند.
• با وجود این که خیلی ها عاشق مدل موهای هاروی در این سریال هستند، اما او در ماه ژوئن در گفت و گویی با «مترو» گفته بود از این مدل موی «پرچین و شکن و زشت» بدش می آید.
• «یک ذهن قانونی» نامی بود که در ابتدا برای این سریال انتخاب شده بود و آرون کورش فیلمنامه آن را براساس تجربیات شخصی اش در وال استریت نوشته بود.
• تنها علتی که ماجراهای سریال «سوتس» در یک دفتر حقوقی می گذرد این است که وکلا باید در آزمون وکالت شرکت کنند و این موضوع برای خط داستانی مایک راس اهمیت ویژه ای دارد.
• المپیکی ها سوتس را دوست دارند و این علاقه دوجانبه است! زمانی که مایکل فلپس، شناگر مطرح امریکایی اعلام کرد عاشق این سریال است، در یکی از اپیزودهای این سریال در نقش خودش ظاهر شد.
• شخصیت جسیکا (با بازی جینا تورس) در این سریال در ابتدا قرار بود یک مرد باشد. شاید باید از آرون کورش بابت این تغییر تشکر کرد که به بیننده ها نشان داد یک بانوی مدیر واقعی چطوری است.
نظر کاربران
سوتس واقعا جذابه .... هیچ وقت از ریتم نمیفته ... از همون قسمت اول عاشقش شدم و هر قسمت هم علاقه منو به این سریال بیشتر کرد. بین شخصیت هاش هم فقط یکم ریچل رو اعصابه که همش اشکش دم مشکشه ...
هر کی ندیده ببینه، فوق العاده ست
چرا تلویزبون از این سریالها نشان نمیدهد؟؟
سریال خوبیه ولی قطعا درجه یک محسوب نمیشه .اما فضای داستان شما را ترغیب میکنه که منتظر اپیزود های بعدیش باشید
البته توقع دیدن یک سریال حقوقی هم نباشید چون بیشتر کنکاش ها و قوانین را یا ما متوجه نمیشیم و یا اینکه خود سریال زیاد وارد جزئیات حل پرونده ها نمیشه
وایییی یکی از بهترین سریالاست. اصن معتاد هاروی و مایکم:-)
سریال خیلی قشنگیه از دستش ندید
این بی نظیر ترین سریالی بوده که تا الان به عمرم دیدم
یه سریال که به معنای واقعی هوشمندی ذکاوت و سرعت و هوش تو یه بازی جذاب نشون میده و خیلی چیزای دیگه ، شاید مسیر زندگی و انتخابام واقعا تغییر کنه بعد از این فیلم ، کاشکی انقد زود تموم نمیشد