چرا تماشای سریال «آینه سیاه» واجب است؟
چند روایت ار سریال «آینه سیاه» که شما را با تجربه های عجیب و غریبی آشنا می کند. آب دستتان است زمین بگذارید و آینه سیاه را تماشا کنید.
دستوپیا یا پادآرمانشهر جامعه ای خیالی در داستان های علمی- تخیلی است که در آن ویژگی های منفی،برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست. چنین جوامعی گونه ای دنیای وانفسا هستند. این جوامع در زمان هایی بد و شوم ترسیم می شوند که می توان آن را دوره بدزمانگی یا دُژگاهی نام گذاشت. آینه سیاه دستوپیایی است که تفاوت زیادی با دنیای امروز ما ندارد، فقط یکی، دو قدم از دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم جلوتر است.
به بهانه فیلم ها و داستان های مختلف بارها دیده ایم که اگر روبات ها قد بکشند و در مقابل انسان ها بایستند، چه فجایعی به بار خواهدآمد. شاید اولین اثری که ما را آشکارا با رستاخیر مشاین ها آشنا کرد قسمت اول و دوم فیلم نابودگر یا همان «ترمیناتور» معروف بود. بعدها در گذر زمان این رویارویی میان انسان ها و ماشین ها از جنگ رو در رو به انقلاب رنگی یا انقلاب مخملی تبدیل شد و روبات ها و ماشین ها در داستان ها و فیلم خیلی نرم و زیرپوستی به جوامع انسانی نفوذ کردند، قدرتمند شدند و اختیار زندگی آدم ها را در دست گرفتند.
آینه سیاه اینترس را بیشتر از همیشه به رخ شما خواهدکشید. شاید اغراق نباشد اگر بگویم بعد از تماشای سه فصل پخش شده از این سریال از کامپیوتر اتاقتان، از لپ تاپتان و از گوشی موبایلتان به اندازه از ما بهتران خواهید ترسید و حساب خواهید برد و بعد از تماشای قسمت هایی از این سریال، کمی دست به عصاتر با تکنولوژی معاشرت خواهیدکرد.
آینه سیاه این ترس را از آنی که بود، گسترده تر می کند و می گوید همین روزهاست که آدم ها خودشان به ماشین های بی احساسی تبدیل شوند که شبانه روز در حال عمل به برنامه زندگی شان هستند.
تا به حال شده در یک مهمانی یک غم درونی را از آدم هایی که زیاد با آن ها راحت نیستید، پنهان کنید؟ با لبخندهای آزاردهنده ای که به غریبه ها می زنید آشنا هستید؟ این معاشرت ها و خنده های غم انگیز کمترین بهای زندگی شما به جای یک ماشین است و اگر همین لحظه را به تمام لحظه های زندگی تان بسط دهید، متوجه خواهید شد که ترسِ تبدیل شدن به یک ماشین چه ترس معتبری است و تا چه اندازه باید از این ترس ترسید.
یک وقت هایی می گوییم فلان سریال خوش ساخت است و آن را ببینید، یک وقت هایی می گوییم بازی هایش خوب است، آن را ببینید و بعضی وقت ها به بهانه داستان جذابش شما را به تماشای آن توصیه می کنیم. این یکی همه این ها را دارد، ما به خاطر هیچ کدام از این ها آن را نبینید. می گویم به تماشای آینه سیاه بنشینید، چون تماشای آن واجب است. چون با تماشای این سریال می فهمید که خوکردن به تکنولوژی، زندگی کردن در تلگرام و اینستاگرام، تاکسی گرفتن از نرم افزار، خریدکردن از فروشگاه اینترنتی و... همان قدری که جذاب است، به بازی کردن با دم شیر هم شبیه است.
در زندگی زخم هایی هست
نازنین جودت: چند وقت پیش همه سریال هایی را که در نوبت دیدن گذاشته بودم، به ترتیب دیدم و آدوقه چند ماهه ام را در کمتر از دو ماه تمام کردم. بعدش مجبور شدم دست به دامن آی ام دی بی بشوم، اما هیچ فصل جدیدی از سریال هایی که دنبال می کردم، نیامده بود. سریال هام که تمام می شوند، بدقلق می شوم. انگار که چیزی از زندگی ام کم شده باشد که به شدت به بودنش عادت دارم. یکی از دوستان پیشنهاد سریال «آینه سیاه» را دارد.
فکر کردم شاید قسمت اولش این قدر خوب و نفسگیر بوده و برای این که به خودم ثابت کنم که اشتباه نمی کنم، همان شب فصل اول را تمام کردم. اما در دو قسمت بعدی هم همان قدر شوکه شدم و از آن لذت بردم؛ لذتی که مدت ها بود در بین سریال های درجه یک هالیوودی دنبالش می گشتم که سوپراستارهای مطرحی هم درشان نقش آفرینی می کنند.
«آینه سیاه» سریال انگلیسی است که شبکه چهار تلویزیون انگلیس پخش می شود.
تاکنون سه فصل از این سریال پخش شده و خبر خوب این که عوامل سریال مشغول تهیه فصل چهارم هستند. کل سه فصل سیزده قسمت است. خالق اثر و تهیه کننده اش چارلی بروکر است. ژانر این سریال درام، هیجانی و علمی- تخیلی است و تماشای آن به افراد زیر پانزده سال توصیه نمی شود.
آینه سیاه بیشتر از آن که در گونه سریال بگنجد، به نظرم تله فیلم است. سیزده تله فیلمی که نه به لحاظ داستانی ربطی به هم دارند، نه ساختاری و نه حتی بازیگران مشترک دارند. قسمت ها کاملا از هم مجزا هستند، اما در همه شان لحظات شگفت و نابی هست. چارلی بروکر در انتخاب سوژه ها و پرداختشان بسیار سلیقه و هوش به خرج داده. شروع های خوب، تنه هایی با چفت و بست های محکم و پیش برنده که عطش بیننده را برای دنبال کردن داستان بیشتر می کند و پایان های غیرقابل پیش بینی (روی غیرقابل پیش بینی تاکید می کنم) ذهن تماشاگر را تا چند روز درگیر می کند.
شاید تنها نخی که قسمت های این سریال را به هم ربط می دهد، پیچیدگی های دنیای امروز و درگیر بودن انسان مدرن با این همه فراز و نشیب باشد. تنهایی آدم های داستان ها که اکثر قریب به اتفاقشان قشر جوان جامعه هستند، بیننده را غمگین می کند و یادآوری می کند که تو هم یکی از همین انسان های تنهایی که در این پیچیدگی ها دست و پا می زنی. استفاده از فضای مجازی و تکنولوژی در بیشتر قسمت ها پیوند داستان ها را با دنیای امروز محکم تر می کند. حتی در بعضی موارد تکنولوژی ای را که انسان در آرزوی دستیابی به آن است، به نمایش می گذارد، ولی باز هم اتفاق خوبی در زندگی انسان ها نمی افتد و چیزی از تنهایی و سردرگمی آدم های داستان ها کم نمی شود.
در آینه سیاه بیش از آن که به جرم و جنایت و قتل پرداخته شود، به روح و روان زخمی آدم ها پرداخته شده است؛ زخم هایی که با این همه پیشرفت صنعت و تکنولوژی نه تنها راهی برای درمانشان کشف نشده، بلکه در بعضی موارد به عمیق تر شدن زخم ها کمک کرده اند. نمود این مسئله در یکی از قسمت ها آنقدر آشکار است که درد شخصیت داستان با تمام وجود حس می شود و همسان پنداری با او اندوهگینمان می کند؛ دختر جوانی که به تازگی ازدواج کرده و باردار است، همسرش را در تصادفی از دست می دهد. در مراسم خاکسپاری یکی از دوستانش که مثل او در جوانی بیوه شده، به او پیشنهاد عجیب و غریبی می دهد که دختر سوگوار از کوره درمی رود. دوستش پیشنهاد می دهد که دختر در سایتی عضو شود که امکان چت کردن با همسرش را برایش فراهم می کند.
سایت مورد نظر با مرور ایمیل ها و چت های فرد متوفی می تواند نثر، زبان و نحوه پاسخگویی او به سوالات را طوری تقلید کند که اطرافیان و نزدیکانش باور کنند در حال چت کردن با او هستند.
دختر جوان پیشنهاد را رد می کند، ما چند شب بعد که مشغول چک کردن ایمیل هایش است، ایمیلی از همسر مرده اش می بیند و متوجه می شود دوستش بدون هماهنگی با او، اسمش را در سایت موردنظر ثبت کرده. دختر خیلی مقاومت می کند و ایمیل را باز نمی کند، اما تنهایی اش در خانه ای دور از شهر و گذراندن دوران سخت بارداری ،مقاومتش را می شکند. داستان به چت کردن ختم نمی شود. او تمام عکس ها و فیلم ها و نوشته ها و فایل های صوتی شوهرش را به سایت مورد نظر می فرستد و امکان مکالمه تلفنی با شوهر مرده اش برقرار می شود و آن قدر شیفته و مجذوب این تکنولوژی و امکان می شود که به شنیدن صدای شوهر مرحومش هم بسنده نمی کند و دست به کار عجیب تری می زند.
زن از فرط تنهایی به دنیای مجازی و امکان های عجیب و غریبش پناه می برد، غافل از این که نیاز او در این فضا برطرف نمی شود. او جوان است و نیازمند کسی که به عشق و عواطفش پاسخ بدهد، او را در آغوش بگیرد، نوازشش کند و حتی گاهی از دستش عصبانی شود و سرش داد بکشد. دست و پا زدن زن برای پرکردن جای خالی همسرش دردآور است. عجزش آن قدر خوب به تصویر کشیده شده که بیننده را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و پایان تلخش ضربه آخر را می زند.
بروکر در این سریال دست گذاشته روی نقاط ضعف و کمبودهای انسان امروز و با خلق داستان هایی پر از نوآوری و اتفاقات عجیب روی همان نقاط ضعف را فشار می دهد و تاثیری را که به دنبالش است، در بیننده ایجاد می کند و این تاثیر در هر قسمت با طرح فضا و موقعیتی جدید و خلق شخصیت هایی در موقعیت و شغل های متفاوت، تکرار می شود.
آینه سیاه را ببینید و لذتی ناب را تجربه کنید.
موبایلت را خاموش کن رفیق!
سحر سرمست: همیشه در کتابخانه که قدم می زنم، اول عنوان کتاب ها من را به خوذ جذب می کنند. حتی این روزها که در پروسه ترک این عادتم و سعی می کنم انتخاب هایم براساس نام نویسنده، مترجم، ژانر، تازه های هر نشر یا حتی در بعضی موارد از روی لیست پرفروش ها باشد، باز هم خاصیتی در عنوان یک اثر وجود دارد که من را به خود می کشد و گاهی ساعت ها به فکر فرو می برد. نمی دانم این تا چه میزان می تواند خطرناک باشد، اما به هر حال موضوعی است که برای من وجود دارد و نمی توانم نادیده اش بگیرم. حتی در شرایطی وخیم تر و زمانی که این بیماری به اوج خود می رسد، مسئله تا طرح روی جلد و جمله های آغازین کتاب هم پایین می آید.
این مرض عنوان خوانی نه تنها درمدیوم ادبیات جواب می دهد و تا به حال به غیر از موارد نادری پشیمانم نکرده است، بلکه به مدیوم تلویزیون و سینما هم تعمیم پذیر است. به این ترتیب پوستر فیلم ها در مدیوم سینما جای خود را به طرح جلد می دهد و تیتراژ جای جمله های آغازین را می گیرد! البته باید اعتراف کنم حساسیت این موضوع در سینما برایم شدیدتر است و آن قدری که طراحی یک پوستر ضعیف برای یک فیلم استخواندار اذیتم می کند، طرح جلدی متوسط برای یک داستان استاندارد به آن صورت آزارم نمی دهد.
اعتقاد دارم اساسا عنوان ها می توانند در هر زمینه ای مهمترین بخش در عرضه اثر یا محصول باشند. عنوان سریال این هفته مان، «آینه سیاه»، از آن دست عنوان هایی است که دفعه اولی که شنیدم، در عین سادگی اش من را به خود جذب کرد. البته در این یک مورد خاص عنصر شانس هم دخیل بود، چرا که وقتی نام آینه سیاه را شنیدم، درست رو به روی صفحه تاریک لپ تاپم نشسته بودم و برای چند لحظه فقط خیره ماندم به تصویر چای به دست خودم در سیاهی یکدست صفحه چهارده اینچی آن! و بعد که از شُک آن تقابل بیرون آمدم، تکرار کردم: «آینه سیاه؟» همان جا بود که حدس زدم می تواند سریال جالبی با محتوایی دیدنی باشد.
آینه سیاه همان طور که از اسمش پیداست، به سیاهی مرموز این صفحه ها و دنیای تاریکی که از ورای آن سیاهی ما را به دنبال خود می کشد، می پردازد و اتفاقا کاملا شعاری و پیام گونه به نقد نیمه تاریک دنیای مدرن می پردازد. انگار خالقان این سریال کاملا عامدانه سعی داشته اند محتوای سریال را از یک سرگرمی هفتگی فراتر ببرند و تز جدیدی را برای بشر درگیر در دنیای پرسرعت امروز مطرح کنند، جوری که بیننده بعد از هر اپیزود نسبت به جنبه ای از تکنولوژی که به آن پرداخته شده، گارد بگیرد.
این سریال سه فصلی انگلیسی جزو معدودترین آثار در ژانر علمی- تخیلی است که قضاوت را در دل خود قصه می گنجاند و به مخاطب فرصت تنفس و تامل نمی دهد. همان جا میان هر اپیزود نسخه را می پیچد و کف دست های بیننده می گذارد و حتی مجال فکر کردن به پیامد بد یا خوب تکنولوژی و فناوری را از او می گیرد و مدام در جریان قصه شعار می دهد: «ببینید این چطور درگیر موبایلش است. ببینید آن چطور سرگرم گیم های کامپیوتری است. ببینید فناوری ما را به چه تاریکی ای فرو می برد. ببینید انسان ها چطور همدیگر را نمی بینند...»
عجیب این که شعار می دهد، ولی فالش نمی زند و برای مخاطب ژانر علمی- تخیلی جذابیتی پرکشش دارد. در آینه سیاه هر اپیزود به تنهایی بار قصه خود را به دوش می کشد و موضوع قسمت به قسمت عوض می شود. با وجود این که این نسل از سریال های تلویزیونی یا به اصطلاح آنتولوژی مانند مجموعه های «منطقه گرگ و میش» یا «آلفرد هیچکاک تقدیم می کند» کمرنگ شده، ولی آینه سیاه در نوع خود مجموعه نسبتا موفقی از آب درآمده و تماشای آن هم برای مخاطبین این ژانر و هم برای آن دست از افرادی که آینده افراط گرایانه و مخرب گجت ها و شبکه های اجتماعی کنجکاوشان می کند، پیشنهاد می شود.
مختصر و مفید درباره سریال «آینه سیاه»
تهیه و ترجمه: مستانه تابش
• استفن کینگ نویسنده مشهور امریکایی که کتاب مشهور «درخشش» را در کارنامه کاری اش دارد، در سال 2014 در حساب کاربری اش در توییتر نوشت، عاشق سریال «آینه سیاه» است. او نوشته بود: «ترسناک، بامزه و هوشمندانه. مثل بزرخ (سریال توایلایت زون که در ایران به اسم بزرخ مشهور است و از مشهورترین مجموعه های تلویزیونی آنتولوژی در گونه علمی- تخیلی است) با این تفاوت که درجه R گرفته.»
• در نوامبر سال 2012 سریال آینه سیاه توانست جایزه بهترین مینی سریال تلویزیونی را از جشنواره بین المللی امی از آن خود کند.
• در سال ۲۰۱۳ و پس از پخش هر دو فصل سریال «ای. وی کلاب» که یکی از مشهورترین وبسایت ها در زمینه نقد و بررسی آثار تلویزیونی و سینمایی است، آینه سیاه را در فهرست بهترین آثار سال ۰۲۱۳ در کنار فیلم ها و سریال هایی همچون سفیر و لطفا دوست داشته باش قرار داد.
• برایس دالاس هاوارد که پیش از این در فیلم هایی همچون خدمتکاران، گرگ و میش: کسوف، مرد عنکبوتی 3 و... بازی کرده، برای بازی در این سریال نامزد دریافت جایزه انجمن بازیگران فیلم (Screen Actors Guild Award) شد. این جایزه تقدیری است که انجمن بازیگران فیلم از اجراهای برجسته اعضای خود به عمل می آورد.
• اولین فصل این سریال چهارم نوامبر سال ۲۰۱۱ پخش شد و تاکنون سه فصل در آن ساخته و پخش شده است. اپیزود ویژه کریسمس این سریال نیز در سال ۲۰۱۶ نمایش داده شد که توانست تحسین بسیاری از منتقدان را برانگیزد. مارک مناهان، منتقد دیلی تلگراف ۴.۵ ستاره از ۵ ستاره خود را به این قسمت اختصاص داد.
• دو فصل سریال آینه سیاه برای کانال چهار انگلستان ساخته و هر کدام در سه قسمت پخش شد، اما بروکر در سال 2016 اعلام کرد تصمیم گرفته ادامه این سریال را از طریق نتفلیکس منتشر می کند. این فصل در شش قسمت ساخته و پخش شد.
• چارلی بروکر، سازنده آینه سیاه، از ستون نویس های مشهور گاردین است که در یادداشتی درباره آن نوشته: «اگر تکنولوژی مثل ماده مخدر است- و انسان را تشنه می کند- پس دقیقا چه اثرات جانبی دارد این فضا که چیزی میان لذت و ناآرامی است، همان جایی است که قرار است سریال جدید من (آینه سیاه) روی آن کار کند. آینه سیاه دقیقا همان چیزی است که شما روی دیوار، میز، کف دست، صفحه نمایش سرد و براق تلویزیون، صفحه نمایش رایانه و گوشی های تلفن همراه هوشمندتان می بینید.»
• بروکر در مصاحبه ای درباره این که چطور ایده ساخت چنین سریالی به ذهنش رسیده، گفته است: «مشغول تماشای یکی از قسمت های توایلایت زون بودم، همان قسمتی که مربوط به نابودی زمین به خاطر جنگ هسته ای است. فقط یک نفر زنده مانده بود؛ همان کسی که اتفاق کرم کتاب هم داشت. او در کمال ناامیدی در میان ویرانه هایی که از کره زمین باقی مانده بود، می گشت و در حالی که هیچ امیدی به زندگی برایش باقی نمانده بود، یک دفعه سر از یک کتابخانه درآورد.
نظر کاربران
باید فوق العاده باشه دلم می خواهد زودتر ببینمش
داداش خودت فهمیدی چی نوشتی
خیلی دلم می خواد ببینمش.به نظرم جالب میاد.مدت ها بود که منتظر یه فیلم با یه همچین موضوعی بودم...