چرا «پله آخر» علی مصفا فیلم خوبی است؟
فیلم نخست مصفا ،سیمای زنی در دور دست ،فیلمی بی محتوا و کاملا معمولی بود اما بر عکس آن فیلم که سویه محتوایی چندان عمیقی نداشت، فیلم پله آخر را از هر سو که ارزیابی و کنکاش کنیم ،فیلم عمیقی است که از آن معنا و فحوا برون می تراود.
سینمای ایران به تالیف محتوا همچنان اعتقادی ندارد ،اغلب کارشناسان و منتقدان سینما به آسیب مورد اشاره اذعان دارند .آنچه سبب عدم اعتلای سینمای در این سالها شده است عدم اعتنا به مقوله اقتباس و سینمای اقتباسی است که پل ارتباطی سینما برای ارتقا تالیف محتوایی است.
اگر همین امسال عمده آثار مهم سینمای هالیوود را ارزیابی کنیم درخواهیم یافت بسیاری از آثار تولید شده مبنای اقتباسی دارند و توجه به این مقوله و تولید بر مبنای نول های منتشر شده در بازار کتاب در رشد سینما چه میزان اهمیت دارد.متاسفانه در کشور ما مقوله اقتباس سینمایی از اقبال آنچنانی برخودار نیست و آنچه سبب شده در تولید محتوا سینمایی دچار عقب ماندگی شویم عدم توجه به مقوله سینمای اقتباسی است .
درکشور ما فیلمی که مبنای اقتباسی و ریشه داستانی داشته باشد فاخر برشمرده نمی شود بلکه آثاری که پروداکشنی عظیم دارند را فاخر برمی شمرند و البته با دستمایه فاخر، گاهی تاریخ را تحریف می کنیم. از منظر نگارنده پله آخر فیلم فاخری است که پرداخت محتوایی اش ریشه در دو نول تاریخ ادبی جهان دارد و دومین ساخته علی مصفا به شمار می رود.
فیلم نخست مصفا ،سیمای زنی در دور دست ،فیلمی بی محتوا و کاملا معمولی بود اما بر عکس آن فیلم که سویه محتوایی چندان عمیقی نداشت، فیلم پله آخر را از هر سو که ارزیابی و کنکاش کنیم ،فیلم عمیقی است که از آن معنا و فحوا برون می تراود.البته اتمسفر کلی فیلم شمایلی روشنفکرمابانه دارد از جنس فیلم هایی نظیر «چیزهایی هست که نمی دانی» . اما ماهیت و کلیت اثر از ابتذال فرمالیستی بی محتوا ،سرگردان و پوج کاملا مبراست .
«پله آخر» تقریبا به دلیل نگرش محتوایی عمیق و فلسفی اش را نمی توان به سینمای روشنفکری نسبت داد . آنچه از سینمای روشنفکری این سالها بر می آید دستمایه قرار دادن ایدئولوژی ها پریشان ، التقاطی و غیر بومی است و به همین دلیل است گرمای معنایی در چنین آثاری جاری نمی شود و البته چاشنی عمده این آثار نگرشی سیاه نسبت به مفاهیم متعالی انسانی و« این جهانی» دارد ،اما پله آخر فیلم کاملا گرمی است و حتی آنجا که تراژدی مرگ را دستمایه روایی قرار می دهد باز هم از گرمایش کاسته نمی شود .
در پله آخر نگرشی عمیق به مقوله مرگ مطرح می شود و در طول درام حین سنجش عیار میان مرگ و زندگی و نوع مطلوب کیفیت آن ناگهان با آن پایان کاملا شوک کننده بدین موضوع پی خواهیم برد که خسرو(علی مصفا) ، دردهای آروزمندانه دارد که برای تسکینش خواهان تقدیری متفاوت برای خویش است و این تجربه تنها با یافتن عشق و هویت تواما محقق خواهدشد. او در صدد جبران عقده هایی درونی خویش و یافتن هویتی مستقل است، ،مثل جستجو برای یافتن موسیقی خاصی که برایش یادآور دوران کودکی است.
ریشه اغلب ترسهای خسرو برای مخاطب زنده می شود و پله آخر صرفا تفسیری از حدیث نفس خسرو نیست .در کل روایت فیلم موضوع جدال با تقدیر مطرح می شود و خسرو در یک بازی ذهنی در می یابد اگر تقدیری متفاوت را برگزید هر چند به بهای یافتن عشق، سرنوشت محتومی انتظارش را می کشد. در بخش انتهایی فیلم هنگامیکه کارگردان درون فیلم کات می دهد و گروه فیلمسازی پراکنده می شوند ،مردی که نزدیک به لیلی ایستاده است دکتر امین(علیرضا آقاخانی) است که در عالم واقع و دور از جهان ذهنی خسرو همسر لیلی است .
با دیدن چنین پایان بندی می توان حدس زد حد فاصل ذهن و عقل، مولفه اصلی روایت است و همه آنچه در طول فیلم روایت می شود بازی ذهنی - مجازی خسرو است . چنین پایان بندی شوکه کننده ای که بازنمایی واقعیت از دید مخاطب تا پایان فیلم پوشیده می ماند و مخاطب در بازی ذهنی کاراکتر خسرو، جهان مطلوب و آرمانی او را جستجو می کند.پس از درک چنین مفهومی و پایان بندی روایی فیلم ،کاراکتر خسرو با آن همه دغدغه ذهنی و ارزیابی که در پایان می توان از فیلم دریافت کرد تقدیر دوم مجازی منجر به یک هویت شناسی این کاراکتر می شود .
همین سیر دراماتیک در قالب بازی ذهنی و تقدیری، به نوعی در فیلم بمان ،شاهکارمارک فورستر، متجلی است .در فیلم بمان ((Stay کل درام فیلم در جهانی ذهنی کاراکتر هنری لتهام (رایان گاسلینگ) اتفاق می افتد و تقدیر ثانی مطلوبش را درذهنش جستجو می کند.و حین مردن او تقدیر دیگری را در جهان ذهنی اش تجربه می کند آنچه در پایان فیلم پله آخر اتفاق می افتد ،ضمن اینکه نقطه عطف بزرگ فیلم به شمار می رود چالشی ها تقدیری - هویتی کاراکتر خسرو را مطرح می کند .
پرسه در مه (بهرام توکلی ) تقریبا با چنین تمی ساخته شده .فیلم مذکور نیز با دستمایه قرار دادن چنین داستانی روایتی مشابه را دستمایه قرار می دهد . کاراکتر امین در فیلم غیر متعارف و زیبای پرسه در مه بازی تقدیری مشابهی را دستمایه قرار می دهد.امین (پرسه در مه) و خسرو (پله آخر) تقدیر ذهنی مطلوب را در «پارالل یونیورس» ذهن جستجو می کند، اما در واقعیت به سرنوشتی محتوم گره می خورد .
حتی نجواهای این دو کاراکتر همانند نجواهای دیوانهواری است که گاهی از لایه های شخصیتی درونی آدمی بر می خیزد که نسبت حسرت ها و مقدراتش را می سنجد. کششهای دراماتیک و جریان سیال ذهن در فیلم پله آخر، فاصله هر ۲ جهان را در ناخودآگاه تماشاگر ترسیم میکند؛ مخاطب به راحتی به جهان خسرو پیوند میخورد و مخاطب روایت را در حد فاصل مرگ، زندگی و رویا رقم از طریق این کاراکتر تجربه می کند.
پله آخر به درستی و سخاوتمندانه سه مولفه تقدیر ،عشق ،زندگی وحتی مرگ را حقیرانه جلوه نمی دهد ،مرگ نقطه تلاقی پایان و سیاهی نیست ،آنچه زیبا جلوه می کند جلوه گاهی از مقدرات در پیش رو است. در مقابل چنین تفکری فیلم« چیزهایی هست که نمی دانی» با چنین قالب و ساختار مشابه با پله آخر فاقد محتوای عمیقی است و با نگرشی کاملا رادیکال تفسیری از چگونه زیستن را مورد ارزیابی قرار می دهد و فیلمساز به جای اینکه گستره و دامنه محتوایی اثرش را عمیق تر کند به دام های مبتذل فرمالیستی می افتد و نگره رادیکال فیلم چیزهایی هست که نمی دانی منتج از همین نگرش های فرمالیستی و عدم ارائه تفاسیر محتوایی است .
اما در مورد پله آخر همه چیز فرق می کند، پله آخر دقیقا در مسیر سینمای روشنفکری فرمالیست متوهم گام بر نداشته و نگرش های فلسفی و جهان بینی اثر گرانقیمت است و مخاطب در مواجه با اثر از همان نیم روایت نخست با فیلم ارتباط معنایی پیدا می کند و اتفاقا کارگردان به تماشاگرش مثل فیلم «چیزهایی هست که نمی دانی» حقه نمی زند، بلکه در هر گام که پیش می رود او را با انگاره های مبنایی قابل تامل اثرش پیوندمیزند .روایت پله آخر به مثابه فیلم فورستر پیش می رود و آرام ورق می خورد شاید آنچه مجاز است و تقدیر نیست در پایان اثر رونمایی می شود و این پرسش را پدید می آورد کدام تقدیر را باید پذیرفت؟
خسرو در مواجه با جهان مجازی اش ،حقیقت و هویت در پنج مرحله پشت سر می گذارد . ۱- عدم پذیرش این جهانی ۲- خشم درونی بدون بروز ۳ -افسردگی ساکن و ۴-پذیرش واقعیت چهار مرحله معنایی است که این شخصیت پشت سر کی گذارد و یکی از محاسن فیلم این است که چهار مرحله مذکور را با روایتی غیر خطی و متقاطع در پیش روی مخاطب قرار می دهد ،ضمن اینکه بروی مرحله انکار آنچنان تاکیدی نمی شود و فقط به نمایشی کردن صحنه پایانی اکتفا می شود.
با توجه به اینکه فیلم منبع اقتباسی معنایی و مستقیم دارد می توانست از منبع دوم یعنی «مرگ ایوان ایلیچ» انگاره معنایی «انکار» را در حدود ده دقیقه به فیلم بیافزاید ،آنوقت محتوای فیلم در نسبت به مباحث مطروحه در فیلم در نسبت با دو منبع اقتباسی تکامل می یافت . همانطور که در تیتراژ فیلم اشاره می شود پله آخر مرجعی اقتباسی دارد . یعنی سه شخصیت اصلی از جهان داستانی مردگان جیمز جویس(۱) آمده اند .
مردگان آخرین داستانک از مجموعه داستان های دوبلینی ها به قلم جیمز جویس است که در سال ۱۹۱۴ منتشر شده است .نسبت میان سه شخصیت اصلی فیلم شباهت نزدیکی به شخصیت داستانک جویس دارد یعنی شخصیت «گابریل کانروی» در قالب خسرو ،گرتا همسرش در نقش لیلی و دکتر امین با قالب مایکل فیوری از جهان مردگان داستانک جویس به روایت پله آخر آمده اند تا در جولانگاه روایی و البته بصری بازگشت پیروزی اراده انسانی دستمایه روایتی آوانگارد شود .
تنها تفاوت آشکار داستان جویس با پله آخر در نوع پایان بندی است زمانیکه متوجه می شویم دکتر امین همان پرسوناژعیسی (ظاهرا مرده) همسر فعلی لیلی است ،بازیابی هویت در تخیل ذهنی خسرو با دستمایه قرار دادن تجربه یک زندگی ذهنی اتفاق می افتد.
زندگی ذهنی خسرو به مثابه اسکیت سواری اوست تنها لذتش در یک مسیر همواره اتفاق می افتد و گرنه هر لحظه باید منتظر حادثه ای بود که از اسکیت تخیل جدا شود .خالق اثر با یک بازی روایی از سنت های مدرن مدرنیستی - کلاسیک فیلم با منبع اقتباسی دیگری پشتوانه فلسفی فیلمش را افزایش می دهد .
در تیتراژ فیلم منبع اقتباسی دیگرذکر شده .«مرگ ایوان ایلیچ» اثر لئو تولستوی(۲)، خالق آنا کارنینا و جنگ صلح به عنوان منبع الهام دیگر فیلم در تیتراژ فیلم می آید. اما الهام از داستان مذکور ،گرته برداشتن مستقیم از خرده روایت ها و یا شخصیت پردازی نیست بلکه نوعی اقتباس معنایی از کلیت اثر به شمار می رود .
همه این تمهیدات ترکیبی و مفهومی به فیلم لحن چارلی کافمنی(۳) می دهد ، گویی شخصیت اصلی به جای روایتگری خود خالق و نویسنده این قصه مجازی است .و در پایان این سئوال پیش می آید اگر خسرو به جای دکتر امین می بود معادله تقدیری اش مرگ خواهد بود ؟همین سئوال ساده یک دنیا مفهوم را به جهان فیلم الصاق می کند.
در داستانک مردگان (جیمز جویس) شخصت محوری یعنی گابریل در پایان فیلم زمانی که به گذشته گرتا پی می برد بروز بحران خودشناسی گابریل تسریع می شود و درپایان داستان او برای نخستین بار در مورد هویتش به جستجویی ذهنی می پردازد. اما در برداشتی آزاد در پله آخر ، خسرو (علی مصفا ) در پایان خود را در جایگاه مقابل دکتر امین می بیند و این صحنه به نشانه رضا و تسلیم کاراکتر اصلی فیلم است .
خسرو در پله آخر معادله تقدیری که منجر به عاشقانه عیسی و لیلی شده را برهم نریخته است اما نهایت آروزمندی اش داشتن تقدیر دیگری است اما تقدیر دیگر منجر به تراژدی خواهد شد والبته این بازی ذهنی از جانب خسرو تنها برای هویت یابی پرسوناژ خسرو اتفاق می افتد. او در این جهان ذهنی برای پر کردن خلاء های روحی اش قدم به دنیای بازیگری گذارد .
در مقایسه با منبع اقتباسی نخست چند اتفاق ویژه نیز افتاده است، مثلا روایت سوم شخص کاملا به روایتی اول شخص بدل شده والبته روایت اول شخص مبتی بر شیوه روایت سرگردان است. البته چند گسست زمانی تنها ژستی روشنفکر مابانه برای پر کردن خلاء های فیلمنامه نیست ،بلکه شیوه و متدی است که در مجموعه داستان دوبلینی های جیمز جویس به عنوان یک شیوه روایی پست مدرن برگزیده شده تا مخاطب مواجه با فیلم در لحظه بروی چند رویداد متمرکز شود و با همان پایان شوکه کننده با فیلم مواجه شود و البته این شیوه روایت وبازی ذهنی کاراکتر خسرو معادل نگرش افلاطونی به خواست های عاشقانه خسرو می دهد .
شیوه روایی و تقدیر سازی ذهنی برای سنجیدن ابعاد شخصیتی فیلم را می توان با فیلم فورستر(بمان) سنجید. اتفاقا از زوایه پرداخت و تعداد شخصیت های مرتبط با داستان اصلی و بررسی رابطه میان شخصیت ها همان ایدولوژی مبتنی بر تقدیر بر اساس مفاهیم جبری و یا انتخابی دستمایه عمیق همین فیلم برشمرده می شود .
هر دو فیلم بررسی ابعاد هویتی را در نسبت با موضوع تقدیر آدمی پیش می بردند و اتفاقا تنها تفاوت فیلم فورستر با پله آخر این است که تنگاه پله آخر به مقوله مرگ و تقدیر کاملا ایجابی و زوایه بررسی فیلم فوستر در نفی اراده آدمی و محکوم شدن در پذیرش تقدیر سلبی می انجامد . در یک نگاه تطبیقی میان دو فیلم اتفاقا اراده آدمی در تیررسی بررسی قرار میگیرد .
خالق پله آخر در نوع پایان بندی فیلمش زمانیکه پی بریم لیلی همسر دکتر امین است نگرش کلی پذیرش تقدیر است و اراده آدمی را می پذیرد تقدیر از زوایه فیلم پله آخر یک نوع اجبار نیست که جامعه یا جهان و طبیعت به ما تحمیل می نماید و قابل گریز هم نیست ،ولی قابل پیش بینی هست .
می توان پیش بینی کرد ولی نمی توان از آن گریخت. تقدیر هم دارای فلسفه است .البته اگر فلسفه را اینطور معنی کنیم .پله آخر صادقانه این پیام را می دهد که دیدگاه انسان نسبت به پیرامونش فلسفه است ،اینکه آدمی چه دیدگاهی به حوادث پیرامون خود دارد و چگونه آنها را ارزیابی می کند .یکی با دیدگاه ماورء الطبیعه و دیگری مادی .به هر حال نوع نگرش افراد فلسفه آنها را بوجود می آورد.
البته این فیلم این سئوال را مطرح نمی کند که تقدیر در زندگی مدرنیزه کنونی جایگاهی دارد یا خیر؟ بلکه تقدیر منشا و مبدا فرامادی دارد و بخشی از این تقدیر به خواست های فراانسانی همچون عشق متکی است . و اتفاقا پله آخر حقیقتا راز سر بسته ای که انسان تاکنون پرده از آن بر نداشته از دیدگاهی فرازمینی بررسی می کند با اینکه روایت کاملا زمینی است .
پی نوشت ها :
۱- جیمز آگوستین آلویسیوس جویس (۲ فوریهٔ ۱۸۸۲ دوبلین - ۱۳ ژانویه ۱۹۴۱ زوریخ) نویسندهٔ ایرلندی که گروهی رمان اولیس وی را بزرگترین رمان سده بیستم خواندهاند. تمام آثارش را نه به زبان مادری که به زبا انگلیسی می نوشت . اولین اثرش دوبلینیها مجموعه داستانهای کوتاهی است درباره دوبلین و مردمش که گاهی آن را داستانی بلند و با درونمایهای یگانه تلقی میکنند. او همراه ویرجینیا وولف از اولین کسانی بودند که به شیوه ی جریان سیال ذهن می نوشتند.
۲- لئو تولستوی(لئو نیکلایویچ تولستوی) ، نویسنده و فعال سیاسی و اجتماعی روس است.. تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان و بزرگ ترین شخصیتهای تاریخ روسیه است. رمانهای جنگ و صلح و آنا کارنینا جایگاه او را در بالاترین رده ی ادبیات داستانی جهان تثبیت کردهاند. تولستوی بهحدی در کشورش مشهور و محبوب است که اخیراً سکه طلای یادبودی بهاحترام وی ضرب شده است
۳- چارلی استوارت کافمن فیلمنامهنویس، تهیهکننده و کارگردان فیلم است.او برنده جوایز اسکار و بفتا گشته است. از جمله فیلمنامههای او درخشش ابدی یک ذهن پاک و اقتباس. میباشند.او در سال ۲۰۰۸ فیلم سینکداکی، نیویورک را کارگردانی نیز نموده است. در کارنامه وی تا سال ۱۹۹۹ که فیلمنامه فیلم جان مالکوویچ بودن را نوشت تنها فیلمنامه چند سریال تلویزیونی دیده میشود. جان مالکوویچ بودن برای او یک نامزدی اسکار و یک جایزه بفتا به ارمغان داشت.
بعد از آن فیلمنامه طبیعت بشر (۲۰۰۱) را نوشت .سپس فیلمنامه فیلم اقتباس. (۲۰۰۲) را قلم زد که برایش یک نامزدی دیگر اسکار و یک جایزه بفتای دیگر به همراه داشت.او همچنین فیلمنامه اعترافات یک ذهن خطرناک (۲۰۰۲) را برای کارگردانی جرج کلونی نوشت.در سال ۲۰۰۴ با نوشتن فیلمنامه فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد.چارلی کافمن عنوان جیمز جویس معاصر را یدک می کشد.
ارسال نظر