«اروند»؛ برای وطن دل به دریا زدند
سوم دیماه ١٣٦٥، غواصان به صف شدند و دل به اروند دادند. آنسوی آب اما ارتش عراق در کمین بودند. ماجرای لو رفتن عملیات زیر سر آمریکاییها بوده باشد یا نه، در هر حال، جوانانی داشتیم که دل به آب زدند و ١٩سال بعد به وطن برگشتند؛ با دستهای بسته، چشمان بسته، زنده به گورشده..
بعد از بازگشت غواصها، موجی از حمایت و ابراز همدردی به راه افتاد. روایتهایی داستانی نوشته، قطعاتی ادبی ساخته و اشعاری هم در بازگشت تراژیک این عزیزان سروده شد، نمایشهایی هم به روی صحنه رفت. البته بنده «دریادلان» را دیدهام، نمایشی تاثیرگذار و خلاقانه بود اما این فیلم نخستین فیلمی است که درباره این عزیزان ساخته میشود. چه چیزی باعث شد سراغ این موضوع بروید؟
من خودم شخصا مدتها دلم میخواست فیلم دفاع مقدس بسازم، برای اینکه من سینما را از رسول ملاقلیپور یاد گرفتم و در عین حال دوست دارم بهعنوان یک ایرانی به همه آنهایی که جانشان را کف دست گرفتند و رفتند و جلوی گلوله ایستادند، دینم را ادا کنم. اینها دین عجیبی به گردن ما دارند. به این ترتیب دوسالواندی با مهدی داوری روی قصهای درباره دفاع مقدس فکر میکردیم؛ قصهای که لزوما درباره غواصان نبود و درمورد کلیت جریان بود. من طرحهایی مینوشتم و آقای داوری میخواندند که موردپسندشان نبود و یک وقتهایی آقای داوری چیزهایی مینوشتند و من میخواندم که دوست نداشتم و در کل به نتیجه نمیرسیدیم اما دوست داشتیم هر دو در این زمینه کار کنیم.
فکر میکنم پرداختن به این موضوعات از یک جهت بسیار سخت است. مقصودم پرداختن این موضوعات در فیلمنامه است. در هر حال ما بهعنوان تماشاچی شمایی کلی از خط اصلی داستان در ذهن داریم و به این ترتیب تعلیق یا گرهفکنی چندانی نمیشود در قصه ایجاد کرد، چون ما میدانیم چه بوده یا چه خواهد شد. درواقع تعلیق به آن معنا که در یک قصه خودساخته وجود دارد، به وجود نمیآید. مثلا در این فیلم ما تقریبا بزنگاههای فیلمنامه و صحنههای تاثیرگذار را میدانستیم و میدانیم که بالاخره این اجساد قرار است کشف شود. البته صحنههایی تاثیرگذار داشتید مثل همانجایی که لودرها گودبرداری میکنند و خاک را روی سر غواصان میریزند و آنها را زندهبهگور میکنند. اما میخواهم بگویم ما بهعنوان تماشاگر همه اینها را قبل از دیدن فیلم میدانیم و فیلمنامهنویس نمیتواند این خط داستانی را چندان تغییر بدهد. ایجاد جذابیتهای روایی هم در این نوع قصههایی که ما میدانیم، بسیار سخت است. در تمام مدیاهای هنری هم سخت است؛ چه ادبیات، چه سینما و چه تئاتر. این دشواری کار شما بود...
با توجه به همین تحلیلی که گفتید منطق روایی ما اصولا منطق روایی ارسطویی نبود و این منطق را برای روایت انتخاب نکردیم. اصلا از همان اول دنبال گرهگشایی و گرهافکنی و این گونه مباحث نرفتیم. من فکر کردم یک قصه جریان سیال ذهنی بنویسم که بیشتر از هر چیزی در آن اتمسفر و حال و احوال کاراکترها مهم باشد و بر این اساس هم جلو رفتم. الان هم که فیلم را برای مخاطب پخش میکنیم و بازخوردها را میبینیم، فکر میکنم فیلم کار خودش را کرده، یعنی وقتی مخاطب از سالن بیرون میآید، احوال عجیبی دارد؛ با چشمهای خیس و در سکوت بیرون میآید. در کل به اتفاقاتی که در سالن افتاد، فکر میکند. درواقع کاری باید میکردم که بیننده فکر نکند که حالا چه میشود، بلکه فکر کند به اینکه آن اتفاق چطور افتاده است.
در واقع بیشتر یک اثر تهییجی خواستید بسازید، چون ما پسزمینههای خاصی هم از شخصیتهای ماجرا، ١٧٥نفر غواص ندیدیم. به عمد خواستید سراغ کاراکترهای این اتفاق نروید؟
مقصودتان این است که سراغ هر کدام از این ١٧٥ نفر میرفتیم؟!
نه. قطعا نمیتوانستید ١٧٥ شخصیت را در یک فیلم شصت هفتاد دقیقهای پردازش کنید اما خب پسزمینهای از چند تا از این شخصیتها را که میشد ارایه بدهید. نمیشد؟
بیش از هر چیزی این فیلم برای من ادای دین بود. ادای دین به کسانی که به این شکل جانشان را کف دستشان گرفتند و رفتند. من بیشتر از این کار دیگری نمیخواستم بکنم. مثلا بگویم قرار بود کسی را تهییج یا داستان عجیبی را تعریف کنم که پردههایی رو شود و مخاطب دایم فکر کند به اینکه پرده بعدی چیست. بیش از هر چیزی برای من این فیلم حکم ادای دین را داشت و در این فیلم هم فکر میکنم خوب کار شده است. درمورد کاراکترها هم ما بههرحال فرصت نداشتیم در مورد همه آنها صحبت کنیم و فکر میکنم به اندازه کافی راجع به «مرتضی»، «حسین» و «ابراهیم»، کدگذاری و معرفی کردیم. مثلا آن کاراکتر آذری، «ایاز». بقیه ماجرا هم لازم نبود، چون ما سریال که نمیخواستیم بسازیم؛ یک فیلم هفتاد هشتاد دقیقهای ساختیم.
چرا اواسط فیلم یا برخی صحنهها فیلم را به سمت فضاهای کمیک بردید؟ مثلا با همان شخصیت «ایاز» که مثال زدید، چرا لحظات کمیک ساختید؟
من به این نمیگویم «کمدی»؛ میگویم «زندگی»، چون سینمای دفاع مقدس ما بیشتر آدمهایی را ساخت که مقدسمأب بودند یا زمینی نبودند، در صورتی که فضا در جنگ این شکلی نیست. در جنگ همه جور آدمی بودهاند. دوم اینکه آدمها در جنگ زندگیشان را میکردند و خب «ایاز» هم چنین کاراکتری بود. اینکه بگویم کمدی اضافه کردم، اینطور نیست. «ایاز» یک کاراکتر شوخوشنگ این مدلی است که در فیلم وجود دارد. در عین حال به نظرم وجود همچین کاراکترهایی در چنین قصههایی باعث میشود یک مقدار دوز تلخی ماجرا هم بیاید پایین. مثلا قبل از عملیات همه جمع میشوند برای سینهزنی و دارند سینه میزنند که ناگهان «ایاز» وارد میشود و با دیالوگی طنزآمیز فضا را میشکند.
من میگویم خوب است که شکسته شود، از این جهت که ما همیشه قبل از عملیاتها، در فیلمها سینهزنیها و فضاهای این مدلی را دیدهایم و وجود دارند. اما نکته اینجاست وقتی من داشتم کتابهای مختلف راجع به این ماجرا را میخواندم، واقعا کاراکترهایی دیدم که شکل دیگری نگاه میکنند و خب این آدمها هم در جنگ حضور داشتند. نتیجه اینکه من نمیخواهم چیزی بسازم فقط به خاطر اینکه یک فضایی خلق بشود و ملت بگویند که خیلی خب، حالا میخواهد ما را درگیر این سینهزنی بکند و تمام. بههرحال «ایاز» آنجا هست و دارد زندگیاش را میکند. منظور من این نیست که باید لزوما فضای سینهزنی شکسته بشود. درواقع میخواهم بگویم «ایاز» هم یک مهرهای است از تمام آن مهرههایی که در آن قصه هستند.
من قبلا قرار بود با سعید کار دیگری انجام بدهم که نشد اما باعث شد خیلی با هم آشنا بشویم و خیلی با هم رفاقت کنیم. بعد که داشتم این را مینوشتم و قصه را میبردم جلو، احساس کردم سعید چقدر میتواند اتفاق خوبی برای این نقش باشد. با او صحبت کردم، متن را خواند و بسیار دوست داشت. بعد از آن دیگر با هم در دورخوانیها و مابقی ماجراها همراه شدیم و واقعا الان که دارم خودم فیلم را میبینم، احساس میکنم قطعا بهترین انتخابی بوده است که میتوانستم داشته باشم. سعید آقاخانی واقعا بازیگر بسیار خوبی است و پتانسیل بالایی دارد. سعید یکی از ویژگیهای بزرگش این است که تمام تمرکزش را روی کار میگذارد. مثلا سر این فیلم، در همان زمان پیشتولید، یک فیلم دیگری را معرفی کردم و گفتم سه چهار روز به او احتیاج دارند و برود بازی کند و برگردد اما سعید نرفت، چون احساس میکرد همهجوره باید در خدمت این نقش باشد و بود. تمام این ماجراها باعث میشود یک بازیگر روی نقش خود تمرکز داشته باشد و سعید هم داشت. در کل به نظرم آقای آقاخانی در این فیلم درخشان است.
در مورد روایتهای موازی و رفت و برگشتهای قصه هم توضیح بدهید.
راستش من بیشتر احساس کردم محدودیتهای سرمایهگزاری باعث شده بود شما صحنههای درگیری و جنگ را طولانی کار نکنید. درواقع رفت و برگشتهایی از جنگ به زندگی عادی انجام میدادید که محدودیتهای سرمایهگذاری، نبود امکانات و پول زیاد به چشم نیاید. واقعا اینطور بود یا بنده اشتباه میکنم؟
یعنی منظورتان این است بهتر بود همه قصه در جنگ اتفاق میافتاد؟
نه. احساس میکنم بهخاطر کمبود سرمایه ناچار شدید در روایت، تکهتکه عمل کنید تا نواقص صحنههای جنگ زیاد به چشم نیاید.
من اصولا سعی میکنم در زندگی مجبور نباشم. همین الان هم قرار بود یک فیلم دیگر را شروع کنم اما چون دیدم مجبورم یک کارهایی بکنم، نکردم. درواقع دو تا نکته وجود دارد؛ یکی اینکه من بسیار عاشق جریان سیال ذهن هستم و دلم میخواست بستری وجود داشته باشد برای اینکه ما بتوانیم با ذهن یک آدمی که در زمان حال میشناسیمش، به گذشته برویم و برگردیم و احساس میکنم این اتفاق الان افتاده است. نکته دومی هم وجود داشت، اینکه گفتم ما کاراکترمان را یک جانباز اعصاب و روان انتخاب کنیم که بشود حالهایی را در ذهن این آدم روشن و خاموش کنیم. درواقع اطلاعاتی در ذهن این آدم روشن و خاموش شود و بر این اساس شخصیت به گذشته برود و برگردد. پس در پاسخ به شما باید بگویم نه، تهیهکننده این فیلم آنقدر تهیهکننده جذاب و دوستداشتنی است که اگر فکر میکرد لازم است هر اتفاق دیگری در فیلم بیفتد، به لحاظ اتفاق نظامی یا امکانات مالی، واقعا تهیه میکرد. با اینکه فیلم در بخش خصوصی تهیه شده و هیچ حمایت دولتی نداشته ولی همهجوره کمکمان کرد. مخصوصا محدودیتی بابت قصه این شکلی نداشتیم که آقا اینجایش را این شکلی کن که مثلا تولید بتواند جواب بدهد. تهیهکننده فیلم و در عینحال تولید فیلم واقعا به نظرم بسیار عالی بودند.
قبل از نوشتن فیلمنامه با خانواده غواصها صحبتی داشتید؟
من با خود غواصان صحبت کردم، نه با خانوادههایشان. رفتم پیش سیدنورالدین عافی که از جانبازان جنگ است و از آدمهایی که در عملیات کربلای ٤ شرکت داشته و دوستانش کنار او شهید شدهاند و بهعنوان یک شاهد زنده مفصل از او اطلاعات گرفتم. ایشان هم وقتشان را در اختیار ما گذاشتند و کمکمان کردند، بنابراین بسیار به او مدیونیم.
از خانواده غواصها کسی این فیلم را دیده؟
قرار است دعوتشان کنیم بیایند.
ولی نحو اکرانش چرا این شکلی شد؟ به شکل ناگهانی به شما خبر دادند که فیلمتان باید روی پرده برود و بعد هم با این محدودیت سالنها و....
بالاخره آن آدمها مظلوم بودند و فیلم هم مظلوم است. ما سه چهار روز قبل از اکران فهمیدیم اکران داریم و این برای اینکه بتوانیم تبلیغات کنیم، فضا را سخت کرد. حالا غیر از اینکه نتوانستیم تبلیغ بکنیم و خیلی اوضاعمان عجیب بود، فقط ٦ سالن سینما به این فیلم دادهاند که از اینها دوتاشان تقریبا وحشتناک است؛ یعنی شما در آنها نه چهره بازیگر را میبینید، نه صدایش را میشنوید. یکیشان هم سرگروهمان هست و ما نمیدانیم با این سرگروه چطور فروش را حفظ کنیم. ولی با این حال خدا بزرگ است. داریم تمام تلاشمان را در این یکی دو هفته باقیمانده میکنیم که سالنهای بهتری بگیریم. در عین حال از رسانهها میخواهم کمکمان کنند تا مردم حداقل از دو چیز اطلاع داشته باشند؛ نخست اینکه اصلا چنین فیلمی وجود دارد! و دوم اینکه این فیلم چه هست، چون خیلی از مردم ممکن است فکر کنند حالا یک فیلمی هست که برای پروپاگاندای فلان ارگان سیاسی یا یک جریان فکری خاص ساخته شده که خب قطعا اینطور نیست، یعنی فیلمی کاملا دلی است که برای همان آدمها ساخته شده؛ برای همانها که برادران ما هستند و پدران ما و دوستان ما و فرزندان این مملکت هستند. دوست دارم مردم مطلع بشوند که این فیلم، همچین فیلمی است، نه فیلمی که فلان جا تصمیم گرفته فلان میلیارد تومان به یک نفر بدهد که او برود فیلمی بسازد.
پروسه تولید کلا چند روز طول کشید؟
٣٧ جلسه. حدود ٤٠ روز.
لوکیشنها کجا بود؟
ما خرمشهر فیلمبرداری کردیم، آبادان فیلمبرداری کردیم، تهران، شهرری و شهرک دفاع مقدس، روستای مرتضیگرد و رباطکریم. در عین حال باید از تهیهکننده تشکر ویژه بکنم. همینطور تشکر مبسوطتر از همسرم که پای این فیلم ایستاد و گفت حتما آن را بنویسم. همسرم عکاس این فیلم است. اگر نبود شاید اصلا فیلمنامه را نمینوشتم و فکر میکردم نمیشود آن را ساخت.
کجای خرمشهر فیلمبرداری کردید؟
کل بخش رودخانه «اروند» را در خرمشهر گرفتیم. آن صحنهها همه در خرمشهر فیلمبرداری شد.
خودتان حدستان از فروش چیست؟ چون یک مقدار اجحاف شده در حق این فیلم.
یک مقدار که نه؛ خیلی اجحاف شد ولی واقعا امیدوارم یکجوری دستبهدست هم بدهیم و در این زمان باقیمانده ملت بروند فیلم را ببینند.
ارسال نظر