«در جستوجوی یک دوست برای آخر دنیا»
معروف ترین فیلم ها دربارهٔ پایان جهان
سینمای آخرالزمانی، سینمای قهرمانپرور است. جهانی که رو به نابودی است قطعا به چند قهرمان نیاز دارد که ناجی مردم شوند. همین است که فیلمهای آخرالزمانی را مخاطبان هم دوست دارند.
سینما به عنوان صنعت رویاپرداز شهرت دارد اما گاهی میتواند به جای رویاهای آدمی، کابوسهایش را به تصویر بکشد. جنگ، زلزله، ویرانی، بیماری و همه چیزهایی که انسان در زندگی روزمره از آن وحشت دارد، روی پرده سینما رنگ دیگری به خودشان میگیرند. در سینما تخیلات از این تجارب روزمره هم فراتر میرود و همه اینها میتوانند چنان فراگیر و دهشتزا شوند که حتی منجر به نابودی زمین شوند.
نابودیای که طبق خرافهها و شایعات و رجوع به پیشگوییها قرار است همین فردا اتفاق بیفتد! ایده به پایان رسیدن جهان همیشه موردعلاقه کارگردانانی بوده که در ژانر علمی-تخیلی فعالیت میکردند. از طرف دیگر کارگردانهای اکشن هم بهخاطر جلوههای ویژهای که میشود در این فیلمها به کار برد یکی از گونههای محبوبشان ساخت فیلمهای آخرالزمانی است. سینمای آخرالزمانی، سینمای قهرمانپرور است.
جهانی که رو به نابودی است قطعا به چند قهرمان نیاز دارد که ناجی مردم شوند. همین است که فیلمهای آخرالزمانی را مخاطبان هم دوست دارند چون در بیشتر آنها درنهایت این قهرمان فیلم است که میتواند بر نیروهای نابودگر پیروز شود و دنیا را همانطور که هست برای مردم حفظ کند حتی اگر این کار به قیمت از دست دادن جانش تمام شود. فیلمهای آخرالزمانی فروشهای خوبی هم دارند چون در برخی از نمونههای عمیقترشان میتوان مفاهیم جالبی درباره زندگی و مرگ یافت و در فیلمهای سطحیشان هم جلوههای بصری به اندازهای است که بتواند مخاطب عمدتا نوجوان و جوان را به سینماها بکشاند.
سینمای آخرالزمان شاید بیشتر عامهپسند باشد تا مورد توجه منتقدان اما در طول این سالها فیلمهای خوبی هم بودهاند که علاوه بر بعد بصری ماجرا روی سرنوشت انسانها، افکار و فلسفه جهان و زندگی هم تمرکز کردهاند. از آنجایی که سال ۲۰۱۲ قرار بود سال پایان جهان باشد، سینمای هالیوود هم دست به کار شد و فوری از این موضوع جذاب استفاده کرد و همین امسال دو فیلم در اینرابطه روی پرده برد. به این فیلمها و چند فیلم آخرالزمانی مطرح دیگر نگاهی میاندازیم:
۲۰۱۲
سال ۲۰۰۹، رولاند امریچ فیلمساز آلمانی که پیش از آن هم فیلمهایی چون «روز بعد از فردا» و «روز استقلال» را ساخته بود که هر کدام ممکن است به نوعی زیرمجموعه فیلمهای آخرالزمانی قرار بگیرند، یاد پیشگویی نوستراداموس افتاد که گفته بود پایان سال ۲۰۱۲، پایان جهان است. امریچ سریع به فکر ساخت فیلمی درباره نابودی جهان در سال ۲۰۱۲ افتاد. جان کیوزاک و چیوتل اجیفور ستارههای اصلی فیلم بودند. ساخت فیلم آگوست ۲۰۰۸ در ونکوور آغاز شد اما بخش اعظمی از آن در لسآنجلس فیلمبرداری شد. قهرمان فیلم دکتری به نام آدریان هلمسلی(با بازی اجیفور) است که عضوی از یک تیم تحقیقاتی زمینشناسی بینالمللی است که تاثیر اشعههای رادیواکتیو زمین را بررسی میکند و متوجه میشود که هسته زمین هر روز در حال گرمتر شدن است.
او به رئیسجمهور آمریکا هشدار میدهد که پوسته سخت زمین ممکن است از هم بپاشد و تحمل این اشعهها را نداشته باشد و اگر مردم جهان آمادگی لازم را نداشته باشند، همه در اعماق زمین فرو خواهند رفت و نسل بشر نابود میشود. اما فقط یک نویسنده جوان(با بازی کیوزاک) است که به سخنان او توجه نشان میدهد. در شرایطی که سران کشورهای مختلف برای ساخت پناهگاهی برای مردمشان در رقابت هستند، این نویسنده شخصا اقدام میکند تا خانواده خودش را نجات دهد، در حالی که زمینلرزهها و بلایای دیگر خبر از نابودی قریبالوقوع زمین میدهند.
فیلم برای چند هفته در جدول پرفروشها بود. گروهی از دانشمندان سازمان ملی هوانوردی و فضایی ایالات متحده آمریکا، این فیلم را از نظر علمی «چرندترین فیلم تاریخ سینما» نامیدند. منتقدان هم تقریبا با آنها همنظر بودند که این فیلم از نظر هنر سینما چیزی در چنته ندارد. با این وجود فیلم پنجمین فیلم پرفروش سال ۲۰۰۹ شد. شاید راجر ایبرت تنها منتقدی بود که از دیدن فیلم خیلی هیجانزده شد و سه ستاره و نیم هم به آن داد. ایبرت فیلم را «مادر همه فیلمهای فاجعهای سینما» خواند.
در جستوجوی یک دوست برای آخر دنیا
از فیلمهای خوب امسال به کارگردانی لورن اسکافاریا که به تازگی هم اکران شد و موضوع آن هم نابودی جهان است. نکته جالب این است که اینبار دیگر قهرمانی در کار نیست که منجی انسانها یا دنیا شود. زمین قرار است نابود شود و شکی هم در آن نیست. به جای نجات زمین فیلمساز با هوشمندی روی انسانها متمرکز میشود و سوالی جالب را مطرح میکند. اگر آخر این هفته جهان به پایان برسد، در این چند روز چه کاری انجام خواهید داد؟جواب این سوال برای آدمهای مختلف متفاوت است و فیلم «در جستوجوی یک دوست برای آخر دنیا» هم همین را نشان میدهد. برخی فقط منتظر مینشینند. کار و همه زندگی را رها میکنند و فقط در سکوت انتظار مرگ را میکشند. برخی همه غرایز خفته در وجودشان را آزاد میکنند و تبدیل به آنارشیستهایی میشوند که پیش از نابودی جهان، خودشان دست به نابودی تمدن انسانها میزنند.
برخی هم انگار نه انگار که قرار است اتفاقی بیفتد، به زندگی روزمرهشان مشغولند و چیزی برایشان فرق نکرده است. البته پیشنهاد خود فیلمساز برای آخر دنیا بهنظر بهترین راهحل است. اگر قرار است دنیا به آخر برسد، اجازه بدهید کنار کسانی تمام شود که دوستشان دارید. اجازه بدهید کدورتها کنار بروند و گذشتهها را فراموش کنید چون همه درنهایت به یک نقطه رسیدهایم. استیو کارل و کایرا نایتلی به فیلم گرما و جذابیت مضاعفی میبخشند. فیلم از نظر منتقدان اثر متوسطی بود و مخاطبان بیشتر از منتقدان به آن علاقه نشان دادند. به عقیده بیشتر آنها کارل و نایتلی نقطه قوت فیلماند اما فیلمنامه «در جستوجوی یک دوست برای آخر دنیا» نیاز به یک ویرایش دوباره دارد. با این حال نگاه تازه و دوستداشتنی فیلم به آدمها باعث میشود یکی از معدود فیلمهای آخرالزمانی باشد که دیدنش آرامبخش و لذتبخش است.
من افسانه هستم
فرانسیس لارنس در این فیلم علمی-تخیلی محصول سال 2007 داستان کره زمین را در حالی روایت میکند که بیشتر نوع بشر از بین رفتهاند و بقیهشان هم تبدیل به هیولاهایی وحشتناک شدهاند. قهرمان فیلم رابرت نویل(با بازی درخشان ویل اسمیت) دانشمندی است که سعی دارد از پخش بیشتر این ویروسی که همه مردم جهان را تبدیل به موجوداتی ترسناک میکند، جلوگیری کند. نویل در واقع تنها انسانی است که در شهر نابود شده نیویورک باقی مانده است. شاید در دنیا هم تنها باشد. با این وجود سهسال تمام وفادارانه به فرستادن پیامهای رادیویی برای بقیه جهان ادامه میدهد تا اگر انسانی هنوز زنده مانده، امیدش را حفظ کند.
هیولاها همه حرکات نویل را زیر نظر دارند و منتظرند تا او مرتکب یک اشتباه شود تا نابودش کنند. اما نویل نه تنها به نجات خودش که به نجات جهان و از بین بردن این ویروس میاندیشد. فیلم خوشبینانه و خوشساختی است که با بازی ویل اسمیت میتواند نظر منتقدان را هم تا حدی جلب کند. فیلم در صدر فهرست پرفروشترینها قرار گرفت و نقدهای روی آن هم تقریبا مثبت بود. به هرحال عادت منتقدان این است که معمولا فیلمهای علمی-تخیلی-آخرالزمانی را جدی نگیرند اما شانس «من افسانه هستم» بهتر از بقیه فیلمهای این ژانر بود.
فرزندان بشر
آلفونسو کوارون با ساخت این فیلم در سال 2006 به عنوان یک فیلمساز متفکر در جهان مطرح شد. جهان در معرض نابودی است. در تمدن جدید جوانان در سن 18 سالگی میمیرند درنتیجه نوع بشر منتظر منقرض شدن است. همه شهرها را خشونت فرا گرفته است. در این میان زنی باردار دست به سفری میزند که هم باعث رستگاری فرزندش شود و هم نوع بشر را نجات دهد. فیلم از نظر بصری شگفتانگیز است. بازیهای خوب، کارگردانی درجه یک کوارون و فیلمنامه جذاب و عمیقش باعث شد فیلم هم در گیشه یک اثر موفق باشد و هم مورد توجه منتقدان قرار بگیرد. بیشتر منتقدان نقدهای مثبتی روی فیلم نوشتند و آن را تحسین کردند. آنها به کوارون به عنوان یک کارگردان خوشذوق و تکنیکی خوشامد گفتند. پیتر تراورس، از مجله مشهور رولینگ استون فیلم را به عنوان دومین فیلم برترش در دهه اول قرن بیستویکم معرفی کرد. کمتر فیلم آخرالزمانی به چنین توفیقی میان منتقدان و قشر نخبه سینمابین دست یافته است.
مارس حمله میکند
این کمدی علمی-تخیلی ساخته تیم برتون در سال ۱۹۹۶ طبق معمول بقیه فیلمهای برتون اثری عجیب و غریب در ژانر خودش هست. فیلم هجویهای بر تمام آثار آخرالزمانی بود که تا آن زمان ساخته شده بودند. جک نیکلسون، سارا جسیکا پارکر و پیرس برازنان ستارههای فیلم بودند. برخی منتقدان به خاطر سبک ویژه برتون، فیلم را دوست داشتند و برخی دیگر آن را یک بی-مووی تمام عیار دانستند که ارزش چندانی ندارد. فیلم البته در اسکار نامزد چند جایزه شد اما حتی در میان آثار برتون هم اثر شاخصی نیست و در گیشه هم چندان موفق نشد.
ارسال نظر