با قدرتمندترین قهرمان اساطیر یونان آشنا شوید
چیزهایی که درباره «هرکول» نمی دانید
فیلم «هرکول» دومین فیلم سینمایی بود که امسال با موضوع این شخصیت اسطوره ای ساخته شد اما واقعا هرکول که بود و چه داستان ها و افسانه هایی در مورد او ساخته و پرداخته شده بود؟
همشهری دانستنیها - سیدمعین عمرانی: مدت زیادی از اکران فیلم «هرکول» به تهیه کنندگی و کارگردانی «برت رتتر» و بازی «دوین جانسون» یا همان «راک» مشهور نمی گذرد. این دومین فیلم سینمایی بود که امسال با موضوع این شخصیت اسطوره ای ساخته می شد اما واقعا هرکول که بود و چه داستان ها و افسانه هایی در مورد او ساخته و پرداخته شده بود؟
تقریبا تمام ایرانیان نام هرکول را شنیده اند. این نام در زبان عامیانه مجازا به کسی نسبت داده می شود که هیکلی عضلانی و قدرتمند داشته باشد. این قهرمان اسطوره ای که در میان رومیان به نام «هرکول» و در سرزمین مادری اش یعنی یونان، «هراکلس» به معنی «شکوه هرا» نامیده می شد، از خرد و حکمت بهره چندانی نداشت و در عوض، سفر قهرمانی اش را با تکیه بر زور بازوی خود طی می کرد.
تولد و کودکی
پدر هرکول، «زئوس» و مادرش «آلکمنه» بود. آلکمنه دو پسر دو قلو به نام های «هراکلس» و «ایفیکلس» به دنیا آورد. از بین این دو، تنها هرکول بود که نیمه الهه و نیمه انسان بود. همسر اصلی زئوس یعنی «هرا» که همیشه نسبت به همسران دیگر او حسادت شدید می ورزید، با توطئه ای تولد هراکلس را به تعویق انداخت و به این ترتیب، هراکلس دو ماه بعد از برادرش پا به جهان گذاشت.
هرا که از حسادت می سوخت، سعی کرد تا هراکلس را از بین ببرد، به این ترتیب که دو مار را به گهواره او هدایت کرد اما هراکلس که مدت کوتاهی از شیر او تغذیه کرده بود و قدرتش بیش از پیش شده بود، آن دو مار را خفه کرد و زنده ماند. پس از این حادثه یکی از دختران زئوس به نام «آتنا» کودک را به مادر اصلی اش بازگرداند تا نزد او بزرگ شود.
او در دوران کودکی، ارابه رانی را از «آمفیتروئون»، کشتی گرفتن را از «اوتولوکوس»، کمانداری را از «ایریتوس»، شمشیرزنی را از «کستور» و چنگ نوازی را از «لینوس» آموخت و در تمام این رشته ها سرآمد زمانه خود شد. در نوجوانی، خواهران و برادرانش به او کمک های زیادی کردند؛ برای مثال «هرمس» به او شمشیر، آپولون به او تیر و کمان، «هفایستوس» به او یک زره و «آتنا» هم جامه ای به او بخشید.
او در اولین مبارزه اش، با شیری روبرو شد که در کوه های «کیثارون» به گله های آمفیتروئون حمله می کرد. او شیر را از پای درآورد، پوستش را کند و از آن، لباسی برای خود ساخت. در بعضی از نقاشی ها می توان او را از روی این لباس پوست شیر به راحتی بازشناخت. البته برخی پوست شیری را که بر تن هرکول است متعلق به «شیر نیمیان» می دانند.
هراکلس با نشان دادن شجاعت های بسیار در چند جنگ و شکست دادن دشمنان، محبوبیت زیادی به دست آورد. پس از یکی از این پیروزی ها، «کرئون» پادشاه تیس، دختر بزرگش «مگارا» را به ازدواج او درآورد. مگارا اولین همسر هراکلس بود که از این ازدواج، یک پسر و دو دختر حاصل شد.
پس از این ازدواج، «لیکوس» پسر «پوزیدون» به تبس حمله ور شد و با کشتن کرئون به قدرت رسید. او قصد داشت مگارا را نیز به قتل برساند اما هراکلس از این امر آگاه شد و لیکوس را کشت.
دوازده خوان
بزرگترین دشمن هراکلس در طول زندگی اش، نامادری حسودش هرا بود که بارها تلاش کرد او را از بین ببرد. اولین حمله او به هراکلس در کودکی اش بود که دو مار را سراغ او فرستاد اما این حیله با شکست مواجه شد.
هرا دوباره حیله ای اندیشید. این بار او هراکلس را با حیله ای به جنون آنی مبتلا کرد. هراکلس به برادرزاده اش «پولائوس» حمله کرد اما نتوانست او را به قتل برساند. سپس شروع به تیراندازی به حیواناتی خیالی کرد اما نمی دانست که همسرش مگارا و فرزندانش را با این تیرها از پای درآورده است.
هراکلس دورانی را در افسردگی سپری کرد ولی در نهایت بهبود یافت. سپس از اوراکل (پیشگوی) معبد آپولون درخواست کرد تا برایش توضیح دهد چگونه شرافت خود را بازیابد؟ پیشگو به او پیشنهاد داد که ۱۲ سال به خدمت «ائوروستئوس»، پادشاه «موکنای» درآید. ائوروستئوس هیچ کار مشکلی را برای بازیافتن شرافت هراکلس در ذهن نداشت، بنابراین هرا به کمک او آمد. آنها با کمک هم ۱۲ وظیفه مشکل را برای هراکلس در نظر گرفتند تا به انجام برساند. این دوازده وظیفه بسیار مشکل، به «دوازده خوان هراکلس» مشهور شدند.
خوان اول - شیر نیمیان
شیر نیمیان، جانوری عجیب بود که زنان شهر را می دزدید و در غاری پنهان می کرد تا قهرمانان را وادار به یافتن آنها کند. سپس هر قهرمانی که وارد غار می شد فریفته و می کشت، سپس او را خورده و استخوان هایش را به «هادس» حاکم جهان زیرین که جهان مردگان بود تحویل می داد.
هراکلس با چوپانی برخورد کرد که پسرش توسط این شیر کشته شده بود. او به هرکول گفت که اگر در عرض ۳۰ روز پس از مبارزه با این شیر، زنده بازگردد، گوسفندی را به زئوس تقدیم خواهد کرد و اگر پس از ۳۰ روز بازنگشت، گوسفندی را به نیت او قربانی خواهد کرد.
شیر نیمیان پوششی طلایی داشت که هیچ تیری بر آن کارگر نمی شد. هراکلس پس از اینکه چند تیر به او زد متوجه این مسئله شد و تدبیری اندیشید تا او را به درون غار بکشد؛ سپس در یک مبارزه سخت، او را با گرز خود از پای درآورد و خفه کرد. سپس به این دلیل که هیچ چاقویی قادر به کندن پوست او نبود، با راهنمایی آتنا از پنجه های خود شیر برای این کار استفاده کرد.
خوان دوم - کشتن مار هیدرا
خوان دوم سفر قهرمانی هرکول، کشتن ماری ۹ سر بود که هرا برای کشتن او پرورش داده بود و در نزدیکی یک مرداب زندگی می کرد. او چند تیر آتشین به مخفیگاه مار پرتاب کرد و با داسی در یک دست و شمشیری در دست دیگر به مبارزه با او پرداخت اما با قطع کردن هر کدام از سرهای او، سر دیگری جای آن درمی آمد.
نقطه ضعف این هیولا این بود که تنها یکی از سرهای او این قابلیت را نداشت. هرکول با راهنمایی و کمک برادرزاده اش «یولائوس» پس از قطع کردن هر کدام از سرهای مار، جای آن را می سوزاند تا دوباره رشد نکند؛ در نهایت هم سر فناپذیر هیدرا را با شمشیری طلایی که از آتنا گرفته بود، قطع کرد و از این خوان هم پیروز بیرون آمد.
خوان سوم - غزال کرینیا
هرا و ائوروستئوس در مرحله بعد ماموریتی برای او در نظر گرفتند که تصور می کردند حتما با شکست مواجه خواهد شد. این خوان، اسیر کردن غزالی تیزپا به نام کرینیا بود که هیچ کس حتی تیری که از چله کمان رها شده هم به گرد پایش نمی رسید.
هرکول با دیدن برق شاخ های این غزال سفرش را آغاز کرد و به مدت یک سال در سرزمین های یونان، تراکیه، ایستریا و همینطور در سرزمین هایپرپوریان ها به دنبال کرینیا دوید.
هرکول در مشهورترین نسخه این داستان، غزال را هنگامی که به خواب رفته بود، به دام می اندازد. ائوروستئوس از این ماموریت هدف دیگری هم داشت. چون این غزال برای «آرتمیس»، حیوان مقدسی بود، ائوروستئوس حدس می زد که آرتمیس به جنگ با هرکول برخیزد اما هرکول در راه بازگشتش به شهر دلیل کارش را برای آرتمیس توضیح داد و آرتمیس هم او را بخشید.
خوان چهارم - گراز اریمانتوس
در مرحله بعد، ائوروستئوس از هراکلس خواست که گراز غول پیکر اریمانتوس را به بند بکشد. هرکول هم از کایرن مشورت طلبید. کایرن به او گفت که باید از هوایی برفی برای به بند کشیدن گراز استفاده کند؛ بنابراین هرکول در زمستان اقدام به این کار کرد. سپس گراز را به بارگاه ائوروستئوس برد اما هیبت حیوان، پادشاه را به وحشت انداخت و از او خواست تا هیولا را به جایی دیگر ببرد. هرکول هم او را به دریا پرتاب کرد. سه روز بعد، ائوروستئوس در حالی که هنوز از خاطره هیبت گراز، وحشت زده بود، هرکول را روانه خوان پنجم کرد.
خوان پنجم - اصطبل های آوگیاس
هرکول در این ماموریت موظف شد تا اصطبل های آوگیاس را تمیز کند. در این اصطبل ها، ۱۰۰۰ گاو نگهداری می شد که به مدت ۳۰ سال تمیز نشده بودند. هراکلس در نهایت با تدبیری که اندیشید، مسیر روخانه های «آلفیوس» و «پنیوس» را تغییر داد و آب آنها را به سمت اصطبل ها هدایت کرد. به این ترتیب، اصطبل ها تمیز شدند. آوگیاس پس از این کار به قول خود مبنی بر دادن یک دهم گاوهایش به عنوان دستمزد به هرکول وفا نکرد، در نتیجه هرکول او را کشت و پسرش را که در تبعید بود، جانشین او ساخت.
خوان ششم - پرندگان استیمفالوس
خوان بعدی شکست پرندگانی آدم خوار بود که برای «آرِس» الهه جنگ، مقدس بودند و منقارهایی برنزی و پرهایی فلزی داشتند. این پرندگان به منطقه « آرکادیا» مهاجرت کرده بودند و محصولات کشاورزی دهقانان را از بین می بردند.
در این خوان، «هفایستوس» الهه صنعت گری، وسیله ای ساخت که هرکول با استفاده از آن، پرندگان را ترسانده و سپس آنها را در هوا با تیر شکار می کرد؛ پرندگانی هم که از این حمله جان به در بردند، دیگر هرگز به آنجا بازنگشتند.
خوان هفتم - گاو کریت
ماموریت بعدی هرکول، اسیر کردن گاو کریت بود. او به کریت سفر کرد. «مینوس» پادشاه کریت به او اجازه داد گاو مزاحم مردم را از آنجا ببرد. او حتی در این راه پیشنهاد کرد تا به او کمک کند اما هرکول به خاطر غروری که داشت، آن را نپذیرفت. هرکول برای گرفتن گاو از پشت به او حمله کرد و با فشردن گردنش، او را به اسارت درآورد و بعد به آتن فرستاد.
خوان هشتم - مادیان های دیومدس
این اسب ها از گوشت انسان تغذیه می کردند و به همین دلیل خوی وحشی داشتند. در بعضی داستان ها گفته اند که از بینی خود، بازدمی آتشین بیرون می دادند. هرکول با کمک چند جوان، اسب ها را به اسارت درآوردند و به همین دلیل «دیومدس» به جنگ با آنها برخاست.
هرکول به جنگ با او رفت و یکی از همراهانش را مامور محافظت از اسب ها کرد اما پس از بازگشت متوجه شد که اسب ها او را خورده اند؛ او هم برای انتقام، دیومدس را خورک اسب ها کرد.
البته داستان ها و روایت های متفاوت دیگری هم برای این خوان گفته شده است اما در همه این داستان ها، خوردن گوشت انسان، اسب ها را آرام می کرد می کرد و هرکول با این ترفند دهان آنها را بسته و نزد ائوروستئوس فرستاد؛ او نیز اسب ها را برای هرا قربانی کرد.
خوان نهم - کمبرند هیپولیت
ائوروستئوس برای خوشحال کردن دخترش، «آدمتا» که شیفته کمربند هیپولیت بود به هرکول دستور داد تا آن کمربند را برای او بیاورد. این کمربند توسط آرس به ملکه آمازون ها هدیه داده شده بود.
هیپولیت که داستان های شگفت انگیزی از شجاعت های هرکول شنیده بود، موافقت کرد تا کمربندش را به او بدهد اما با توطئه هرا، این اتفاق نیفتاد. هرا، آمازون ها را با این خبر که عده ای قصد کشتن شان را دارند، به جنگ با هرکول ترغیب کرد اما هرکول تصور کرد که هیپولیت از اول قصد تحویل کمربند به او را نداشته و به عهدش خیانت کرده است؛ به همین دلیل او را کشت و کمربندش را به دست آورد.
خوان دهم - گله گاوهای گروئون
ائورستئوس در ماموریت بعدی از هرکول خواست تا به جزیره اریتیا رفته و گاوهای گروئون را برای او بیاورد. هرکول از صحرای لیبی گذشت و با استفاده از جامی طلایی که از خورشید گرفته بود، خود را به سرعت به آنجا رساند. هرکول در اریتیا با سگی دو سر به نام «ارثروس» که برادر «سربروس»، سگ سه سر نگهبان جهان زیرین بود، مواجه شد.
او با ضربه ای که با گرز چوب درخت زیتون خود به ارثروس و «یوریتیون» (فرزند آرس که نگهبان گاوهای گرئون بود) زد، آنها را کشت. گرئون هم با سه سپر، سه نیزه و سه کلاه خود به جنگ او رفت.
هرکول با تیری آلوده به سم هیدرا، گرئون را کشت و گاوهایش را برای ائورستئوس برد. در میان راه، گاوها بر اثر آزار پشه هایی که هرا فرستاده بود، پراکنده شدند ولی پس از یک سال، دوباره گله جمع آوری و به دربار ائورستئوس رسانده شدند.
خوان یازدهم - سیب های مسپریدس
ائورستئوس خوان های مربوط به کشتن هیدرا و تمیز کردن اصطبل های آوگیاس را به دلیل اینکه هرکول از دیگران کمک گرفته بود، نپذیرفته بود؛ بنابراین دو ماموریت دیگر به او محول کرد. اولین ماموریت، دزدیدن سیب های باغ هسپریدس بود. چون هرکول محل باغ را نمی دانست، الهه دریاها را اسیر کرد تا از محل آن آگاه شود.
سپس در راه رسیدن به این باغ ها، «اطلس» را فریب داد که به جایش مدتی افلاک را به دوش بکشد و در عوض چند سیب طلایی از باغ هسپریدس بدزدد. اطلس با این کار موافقت کرد اما بعد از بازگشت، از بر دوش گرفتن دوباره افلاک سر باز زد و خواست تا خودش سیب ها را به ائورستئوس تحویل دهد. هرکول هم نقشه ای کشید و به اطلس گفت که حاضر است به جای او افلاک را بر دوش بگیرد اما مدتی کوتاه مهلت می خواهد تا ردای او را هم اندازه خود کند. اطلس فریب او را خورد و هرکول با سیب ها از آنجا فرار کرد.
خوان دوازدهم - سربروس
ائورستئوس که از موفقیت های هرکول بسیار خشمگین بود، او را به امید کشته شدن، به آخرین ماموریت خود فرستاد، یعنی گرفتن سگ سه سری به نام «سربروس» که نگهبان دروازه های جهان زیرین بود.
هرکول به شهر «لوسیس» رفت تا در مراسم مخصوص اسرار طریقت «لوسینی ها» پذیرفته شده و روش ورود و خروج و زنده ماندن در جهان زیرین را فرا بگیرد. او محل ورود به جهان زیرین را در «تاناروم» پیدا کرد و به کمک آتنا هرمس، وارد جهان زیرین شد. در آنجا با «نسئوس» و«پیریتوس» که به جرم دزدیدن «پرسفون» دختر نازپرورده «دیمیتر» زندانی شده بودند، آشنا شد.
هرکول در نهایت، هادس را یافت و از او خواست که سربروس را به او بدهد تا با خود به جهان بیرون ببرد. هادس به شرطی با این درخواست موافقت کرد که هرکول از هیچ سلاحی برای شکست سربروس استفاده نکند. هرکول توانست با موفقیت سربروس را شکست داده و به ائورستئوس تحویل دهد.
ائورستئوس نیز که مثل همیشه از ترس هیولا، به داخل خمره اش پناه برده بود، از هرکول خواست تا آن را به جهان زیرین بازگرداند و در عوض ماموریت های هرکول را تمام شده اعلام کرد.
پایان کار
هرکول پس از خوان های دوازده گانه، در چندین جنگ دیگر از جمله جنگ تروا شرکت کرد. در این میان به سفرهای دیگری نیز رفت. برای مثال برای یافتن «پشم زرین» عازم سفر شد. پشم زرین در افسانه ها خاصیتی جادویی داشت و می توانست مردگان را زنده کند.
این پشم از درختی در سرزمینی جادویی آویزان شده بود و اژدهایی از آن محافظت می کرد. در نهایت هرکول پس از سفرها و جنگ های بسیار توانست به عنوان یک الهه کامل در المپ پذیرفته شود. او عمر جاودان پیدا کرده، به المپ برده شد و با «هبه»، الهه جوانی ازدواج کرد.
نظر کاربران
کلن حال نمی کنم
پاسخ ها
کلاً درسته عزیزم نه کلن.
به نظر من راک برای ایفای نقش هرکول مناسب نیست یکی این که سنش بالا رفته و دیگه بدنش مثل قبل خیلی عضلانی نیست و تصور بیننده از هرکول یک هیکل بزرگ تر و تنومند تر هست به عنوان مثال چیزی شبیه جی کاتلر و دیگر اینکه رنگ پوست و چهره راک به یونانی ها چندان شباهتی نداره
رستم خودمونو عشقه !!!!!
خیلی خوب نبود ... خیلیییییی خوب بود.
ممنونم .