مهرانه مهینترابی: تلویزیون غیرقابل تحمل شده!
بدون شک تمام کسانی که سنشان قد میدهد و توانستهاند مجموعههایی همچون: مش خیرالله و صندوقچه اسرار، خانه سبز، همسران، سرزمین سبز، یادداشتهای کودکی، دلبر آهنی و... را ببینند، ایفای نقشهای موفق و ماندگار مهرانه مهینترابی را به خوبی به یاد دارند.
مجله زندگی ایده آل: بدون شک تمام کسانی که سنشان قد میدهد و توانستهاند مجموعههایی همچون: مش خیرالله و صندوقچه اسرار، خانه سبز، همسران، سرزمین سبز، یادداشتهای کودکی، دلبر آهنی، نرگس، صاحبدلان، شمسالعماره و... را ببینند، ایفای نقشهای موفق و ماندگار مهرانه مهینترابی را به خوبی به یاد دارند. این مجموعهها نهتنها در زمان خود بسیار مورد توجه قرار گرفتند بلکه در سالهای بعد هم که تلویزیون اقدام به پخش مجددشان کرد، باز هم پرمخاطب بودند.
وقتی به کارنامه کاری خانم مهینترابی نگاه میکنیم پر از کارهای موفقی است که هرکدام حرفی برای گفتن داشتند و به بیانی دیگر جزو آثار ماندگار هنری بهشمار میآیند. در کنار این موضوع، آنچه بهانه ما شد تا در این صفحه، سراغ مهرانه مهینترابی برویم، حضور کمرنگ او طی سالهای اخیر در تلویزیون است آن هم در شرایطی که توانایی و استعداد این بازیگر در حرفهاش برای همه ثابت شده است و افراد زیادی بازیهایش را دوست دارند و دلشان میخواهد باز هم شاهد حضورش در مجموعههای تلویزیونی باشند.
گفتوگوی کوتاهی با او داشتیم و حرفهایی را از او شنیدیم که دلمان بیش از پیش برای هنر کشورمان لرزید و نگران نسلی شدیم که جای پیشکسوتان نشستهاند و سکان هنر ایران را به دست گرفتهاند.
سریالهای به یاد ماندنی مش خیرالله و صندوقچه اسرار، همسران، خانه سبز، سرزمین سبز و... و ایفای نقشهای ماندگار شما در این آثار، گویای علاقهتان به حضور در عرصه بازیگری هستند، اما چند سالی است که حضورتان در تلویزیون کمرنگ شده ، دلیل این اتفاق چیست؟
خیلی مسائل دخیل است. یکی اینکه در آن زمان جوانتر بودم و انرژی و امید بیشتری داشتم تا با کارم، فعالیتی کرده و گوشه کاری را گرفته باشم. اما در اثر گذشت سالها بهواسطه آنکه سن آدم بالاتر میرود و انرژی و شوقاش کمتر شده و در کنار آن سختگیرتر میشود، فکر میکند باید کارهای بهتری انجام دهد و این توقع را از خودش و کارش دارد که روزبهروز بهتر شود و از تجربیاتش درست استفاده کرده و نقشهای بهتری ایفا کند درحالیکه متاسفانه هنر ما این حساب و کتابها را ندارد و از آن تجریبات هیچ وقت استفاده نمیشود و کسی آنها را به خدمت نمیگیرد.
واقعیت این است که سختگیریها و نکتهسنجیهایی که به مرور در اثر تجربه به وجود میآیند، باعث میشوند آدم دلش نخواهد هر کاری را انجام دهد. به نظرم این امری طبیعی است که یک نفر بخواهد کمی بیشتر صبر کند تا آنچه مد نظر دارد و راضیاش میکند، به او پیشنهاد شود.
بین فیلمنامههایی که در دهههای ۷۰ و ۸۰ و حتی د هه ۶۰ به دستتان رسیده با آنچه در سالهای اخیر مطالعه کردهاید، چقدر تفاوت میبینید؟
خیلی زیاد. به نظرم حرکت ما، حرکت رو به عقب است و این آنقدر واضح است که اصلا نیازی نیست تا من که تجربه این حرفه را دارم، بگویم چون اگر شما فیلمنامهها را در اختیار یک فرد دبیرستانی هم قرار دهید متوجه این موضوع میشود. به نظر میرسد از آن عشق، ذوق و توجهی که از طرف نویسندگان اعمال میشد و در کارها تنیده بود و شما از خواندنش لذت میبردید، دیگر خبری نیست. آن زمان وقتی فیلمنامهای میخواندید احساس میکردید کسی توجه زندهای به مطلبی نشان داده و شما قرار است آن را زندهتر کنید و نمایش دهید، چون میخواهد به قلب و جان مردم برود و تاثیرش را بگذارد.
اما در حال حاضر اصلا اینطور نیست، کارها آنقدر سهلانگارانه و با حساب و کتاب و بافتهای ریاضی انجام میشود که قابل تحمل نیست و من عمیقا ترجیح میدهم بیکار بمانم تا بخواهم سر این کارها حاضر شوم چون به عنوان یک بازیگر، ایفای این نقشها برایم چیزی جز عذاب ندارد. نمیدانم چرا جوانانی که این سناریوها را مینویسند یا آنها که دستاندرکار و سازنده آثار هستند، حوصلهشان را از دست دادهاند، عجول هستند و بدون عشق کار میکنند. شاید مسائل اقتصادی فشارهایی را به افراد وارد میکند که همه چیز باری به هر جهت پیش میرود و این اصلا خوب نیست و خطرناک است.
حرفه ما شغل نیست بلکه تعهد، عشق و ایمان به این کار را میخواهد. متاسفانه این روزها یک نفر فکر میکند اگر میتواند چهار صفحه بنویسد پس حتما این توانایی را دارد که یک سریال ۲۶ قسمتی را هم بنویسد ولی وقتی کار را شروع میکند در آن میماند و با تغییرات مدامی که سر صحنه انجام میگیرد، خروجی حاصل میشود که قابل قبول نیست. به نظرم مشکل اینجاست که مانند گذشته، ذهنهای خلاقی برای انجام این کار نیست تا به خلاقانه ترین شکل مسیر را ادامه دهند و به سرانجامی برسانند که زیبا باشد. متاسفانه این قصه زیبایی، اصلا فراموش شده و وقتی کسی میخواهد اثری را خلق کند، نمیتواند زیباییشناسی روابط آدمها را در قصهاش به تصویر بکشد.
اگر درست متوجه شده باشم منظورتان این است که منطق ماشینی جای عشق و علاقه را در هنر ما گرفته است!
دقیقا و این موضوع نگرانکننده است. البته آن طرف دنیا هم این اتفاقات میافتد و فیلمهایی ساخته میشود که شما دو دقیقهاش را هم نمیتوانید تحمل کنید، اما در مقابل آثاری هم دارند که با عشق نوشته و ساخته میشوند و کمبودها را جبران میکنند. مهم این است که آن تلاش صورت گیرد اما نمیدانم چرا اینجا همه چیز بسیار سهلانگارانه میآید. شما وقتی دو صفحه از فیلمنامهای را میخوانید همان جا متوجه میشوید قصه چه مسیری را طی میکند و سرانجام به کجا میرسد. همه چیز یکنواخت، ملالآور و بدون خلاقیت شده و این واقعا ناراحتکننده است.
امیدوارم اتفاقی بیفتد تا افراد کمی عاشقانهتر کار و زندگی کنند و بیشتر تعهد داشته باشند؛ برایشان مهم باشد گوشی که دیالوگها را میشنود و چشمی که تصویر را میبیند، جواب خودش را از آن بگیرد و اینطور نباشد که فقط بخواهیم بیهدف مجموعهای را بسازیم و بعد از تمام شدنش هم دیگر کسی در موردش حرفی نزند. این نگاه اشتباهی است که بخواهیم فقط کارمان را انجام دهیم و پولمان را بگیریم. این وضعیت واقعا بد است.
وقتی به آثار دهههای گذشته نگاه میکنیم متوجه میشویم عشق و نیازهای اجتماعی مردم در آنها لحاظ شده ولی در مقابل کارهایی که سالهای اخیر ساخته شدهاند نهتنها ذوق و عشقی در آنها وجود ندارد بلکه اصلا هدف مشخصی را در این زمینه دنبال نمیکنند.
بله، همین طور است و من بخش بزرگی از این موضوع را به گردن برخي مدیران تلویزیون میگذارم زیرا ظاهرا نه شناخت درستی از جامعه و نیازهایش دارند و نه درام و نمایش را خوب میشناسند. واقعیت این است که اگر فیلمنامههای بیمحتوا در تلویزیون تصویب و ساخته نشوند و به جای آنها تصویر یک شاخه گل به همراه موسیقی سنتی پخش شود، خیلی بهتر و گوشنوازتر خواهد بود، چون تصور کنید یک گروه ۴۰، ۵۰ نفره با صرف هزینه و زمان طولانی سریالی را میسازند که نتیجهاش نزدیک به فاجعه است.
نمیدانم شاید من کمی قصه را بزرگ میکنم اما واقعا حسم این است که تلویزیون با سریالهایی پر از ناامیدی، درد، رنج، مسائل منفی و انسان هایی که نسبت به هم عشقی ندارند و... غیرقابل تحمل شده و سوالم این است که چرا باید چنین فضایی بر تلویزیون ما حاکم شود؟ واقعا فکر نمیکنم وظیفه هنرمند این باشد. یک هنرمند وظیفه دارد نگاه زیبایی به زندگی داشته باشد و آن را به تصویر بکشد تا اگر فردی در تمام طول روز سختیها را تحمل کرده و شب میخواهد سریالی ببیند، آن سریال آرامش را به وجود او برگرداند؛ نه اینکه چیزی را ببیند که ۱۰ برابر فشار روز را روی شانهاش بگذارد. در جایی که این اتفاق بیفتد ما چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم که آن شخص فردا با آرامش سر کارش حاضر شود؟ اینها فرمولهای سادهای است که نمیدانم چرا ظاهرا کسی به آن فکر نمیکند .
به موضوع خوبی اشاره کردید چون بارها به این دست آثار انتقاد شده و برخی سازندگان پاسخشان این بوده که نمیتوانیم اثر تخیلی بسازیم، واقعیت جامعه باید به تصویر کشیده شود. چقدر با این دیدگاه موافقید؟
من اصلا این را قبول ندارم. اکثرا عادت کردهاند از صفحه حوادث سوژهای را برمیدارند، به قوه تخیلشان میسپارند، بسطاش میدهند و... اما یادشان رفته که حقیقت زندگی و زیبایی آن، اینها نیست؛ اگر هم این موارد وجود دارد پس قوه تخیل و خلاقیت هنرمند کجا رفته که توجه مردم را به سمت دیگری جلب کند.آیا واقعا زیبایی همین چیزهایی است که ما این سالها در تلویزیون میبینیم؟ همه بدون استثنا به هم یورش میبرند درحالیکه ظاهرا اساس را هم بر این گذاشتهاند که زندگی خوب است اما در عمل وقتی نگاه میکنیم، میبینیم شخصیتهای قصه دو کلمه آرام نمیتوانند با هم حرف بزنند و همیشه بینشان کدورت، کینه و انتقام است، هیچوقت حرف از گذشت و نادیده گرفتن اشتباهات همدیگر نیست و کسی اصلا بدون توقع مهربانی نمیکند، عشق نمیورزد و دست دیگری را نمیگیرد.
متاسفانه چیزی که در قصهها دیده نمیشود عشق و از خودگذشتگی است و آنچه به جای آن به تصویر کشیده میشود کلاهبرداری و خشنونت است.همین اواخر فیلمنامهای را خواندم که از شدت تاریکی نقشی که به من پیشنهاد شده بود و کینههایی که در وجود زن قصه بود و قرار بود آن را بازی کنم حالم خراب شد و گفتم نمیتوانم چند ماه با این شخصیت زندگی کنم ، دیوانهام میکند. آنقدر از اتفاقات آن قصه متعجب بودم که به نویسندهاش گفتم تو بهعنوان یک جوان چرا باید فکرت به سمت این مسائل برود، تو در سنی هستی که باید به آرمانهایت فکر کنی و این هدف را داشته باشی که به وسیله قصه، جامعه دلخواهت را به تصویر بکشی، اینکه چه چیزهایی را دوست داری و آرزویت این است که مردمات چگونه باشند نه اینکه قصهای با این همه کینه بنویسی. به نظرم نویسندگان ما باید قصههایی را بنویسند که در آنها از این سیاهی ردی نباشد، حتی اگر به ظاهر غیرعای به نظر برسد و دنیایی که خلق میکنند با زمانه فعلی همخوانی نداشته باشد و دیگران به آن بخندند، چون درنهایت تاثیرش را روی مخاطب میگذارد.
اما متاسفانه کسی این کار را نمیکند و همه ترجیح میدهند کپی کنند تا خلاق باشند. یک هنرمند باید یادش باشد که وجود ما از عشق است و مبنایش را بر این بگذارد که دوباره این حس را در مخاطب بیدار کند. وظیفه ما این است که عشق را در وجود افراد بیدار کنیم نه اینکه بار روی بار آنها بگذاریم. قرار نیست آدمها را سنگینتر، سربیتر و خشنتر کنیم بلکه باید آنها را لطیف و زیبا کنیم. اخبار جنگ و اتفاقاتی که در اخبار منتشر میشود واقعیتها را بیان میکند پس بهتر است ما به عنوان یک هنرمند، خلاق باشیم و از این قصهها بیرون بیاییم و فضایی به وجود آوریم که لااقل تعادل را در دنیا و زندگیهای خودمان برقرار کنیم.اگر نمیخواهیم عشق را پیشوای خودمان کنیم و دنبالش برویم حداقل تعادل را به وجود آوریم و در آتش مشکلات ندمیم.
چه راهکارهایی به نظرتان میرسد برای اینکه هنر ما خصوصا مجموعههای تلویزیونی که مخاطب گستردهتری دارند، از این وضعیت بیرون بیایند؟
چیزی که به نظرم میرسد این است که اگر آدمها متعهدانهتر عمل کنند و آگاهی بیشتر و نگاه عمیقتری داشته باشند، وضعیت خیلی بهتر میشود چون آگاهی و تعهد، نقش خیلی مهمی در این جریان ایفا میکند. وقتی فردی میخواهد کاری کند، باید از خودش بپرسد هدفم چیست و جهتم کجاست؟ اینها باید معلوم شود زیرا فرد نیازمند است که بداند برای بزرگ کردن نفس خودش کار میکند یا اینکه به خاطر عشقی که دارد و حرف زیبایی که میخواهد بزند، دست به کار شده. این تفکرات برای کسی که میخواهد دست به قلم ببرد یا کارگردانی یا بازیگری کند خیلی تعیینکننده و مهم است. من به عنوان یک بازیگر اگر بخواهم باری به هر جهت کاری را انتخاب کنم و در آن حاضر شوم ۱۲ماه سال میتوانم سر کار باشم اما اینطور عمل نمیکنم.
همین حالا یک سال و نیم است که سر کاری نرفتهام و اگر ۵ سال دیگر یا تا آخر عمرم هم طول بکشد، سر هر کاری نمیروم چون هدفم این نبوده و نیست که فقط بخواهم به کارنامه کاریام، آثار بیشتری اضافه کنم.من نسبت به آدمها تعهد دارم و دلم نمیآید مردم در تلویزیون تصویرم را ببینند و غمزدهتر شوند. به نظرم آگاهی و تعهد یک شعار کلی نیست بلکه واقعیتی است که آدمها باید نسبت به خود و اهدافشان داشته باشند. هنرمندان باید بیشتر بخوانند، ببینند، آدمها و عمق روابطشان را درک کرده و راهی برای برونرفت از این قصه طراحی کنند. ما باید خلاقانه فکر کنیم و وقتی میبینیم مردممان نسبت به هم نامهربان شدهاند، ترفندی به کار ببریم تا آنها را نسبت به هم مهربانتر کنیم.
اگر اعتقاد داریم که عشق تنها چارهساز است، باید به آنسو حرکت کنیم و راهی بیابیم تا مردم را تحت تاثیر قرار دهد و شرایط آرامش آنها را فراهم کند. واقعیت این است که اصل و نهاد همه ما یک چیز است و آن عشق است و دنیا ارزشاش را ندارد که بخواهیم به هم بدی کنیم و ما میتوانیم با ساخت آثار هنری باارزش این موضوع را به همدیگر یادآوری کنیم.
نظر کاربران
واقعا خانم مهین ترابی راست گفتی.
دمت گرم.
بله ایشون راست میگن حتما سریال جدید خودشون هم یعنی همه چیز آنجاست که تازه قراره از تلویزیون پخش بشه هم غیر قابل تحمله .