نقدی بر جدیدترین اثر احمدرضا معتمدي + خلاصه داستان
«آلزايمر» را چرا باید دید؟
زني (با بازي مهتاب کرامتي) پس از شنيدن خبر مرگ همسرش، که گويا در تصادف فوت کرده و جسد سوختهاش را تحويل او ميدهند، اين مرگ را باور نميکند. او باردار است و پس از وضع حمل دخترش، به عقد برادر شوهر (با بازي عالي فرامرز قريبيان) درميآيد، ولی از او تمکين نميکند...
او هر سال، پنهان از همه، عکسي از همسرش را در روزنامه آگهي ميدهد و دنبال گمشده خود ميگردد و به این ترتیب، در بيستمين سالگرد فوت همسرش، مردي پيدا ميشود که از سوي دوستان همبنديشان در زندان (با بازي مهدي هاشمي) خود را به محله اين زن ميرساند؛ مردي که به ظاهر آلزايمر دارد و هيچ چيز يادش نمیآيد.
زن او را اميرقاسم (همسرش) ميپندارد و به تنهايي تا پایان فيلم در پي اثبات اين باورش با همه اطرافيان ميجنگد و... .
در این باره باید گفت که احمدرضا معتمدي، فيلمساز شناخته شده و کاربلدي است. سينما را خوب ميشناسد و براي فيلمهايش زحمت ميکشد. او به دنبال درآمد به هر قيمت نيست و براي دل خود و مخاطب «سينما» فيلم ميسازد؛ چه در «زشت و زيبا» و بيان فلسفي يک داستان قديمي، چه در سياسيترين فيلم جسورانهاش «ديوانهاي از قفس پريد» که حقيقتا ارزش چند بار دیدن را دارد و چه در «قاعده بازي» و ريتم تند و فانتزياش.
او به سينما به عنوان يک ابزار هنري براي بيان سخنان و پيامهايش نگاه ميکند و نه استفاده از دريچهاي براي منبر رفتن و پيام دادن!
با اين حال، تازهترين اثر معتمدي، نه قوت ديوانهاي از قفس پريد را دارد و نه جذابيت عامه قاعده بازي، بلکه فيلمي است که بیگمان، در ژانر فيلمهاي عميق و به اصطلاح معناگرا قرار ميگيرد؛ با اين تفاوت که اين معنا را فرياد نميزند و بیرون از قواعد سينما هم حرکت نميکند، افزون بر اينکه حواسش به مخاطب عام هم هست.
منتها دوز فلسفي اين فيلم، بالاتر از دو فيلم پیشین معتمدي است و البته با تواضع مثالزدني او در تيتراژ آغازین، تکليف مخاطب با فيلم هم روشن ميشود؛ آنجا که معتمدي تأکيد ميکند اين فيلم، تجربهاي است از سوي او.
«آلزايمر»، به نوعي حکايت سرگشتگي انسان معاصر است در دنيايي که هيچ «اتکا و اعتمادي» نیست؛ دنيايي که آدمها در آن مشغول روزمرهشان هستند و «ايمان»شان در سطح باقي ميماند و زياد حوصله تلاش براي به چنگ آوردن آنچه قبلا بيشتر داشتند، ندارند.
فيلم، حکايت ما آدمهاي قرن بيست و يکم و يا دهه ۹۰ ايران است که براي نگهداری داشتههایمان هم تلاشي نميکنيم، چه رسد به نداشتههایمان. همه زورمان را ميزنيم که صبح را شام و شام را صبح کنيم، بي آنکه بدانيم از گذر روزها چه ميخواهيم.
«آمنه» اما حکايت انسانهاي نادري است که در توفان حوادث بر ايمان خود استوار است و همين ايمان، ناجي او شده و ميشود؛ ايماني که اجازه تن دادن به شرايط جديد را به او نمي دهد؛ ايماني که با يک گاز چند شعله و يخچال خارجي از دست نميرود؛ ايماني که اين روزها سخت پيدا ميشود.
و هماکنون معتمدي با نمايش آلزايمر، مخاطب را به فکر واميدارد که چگونه اين زن پس از بیست سال، همچنان ايمان و اميد خود را نگه داشته است؟!
معتمدي مخاطب را بيرون از سينما رها نميکند و او را درگير اين ايمان و شک قرار ميدهد؛ شکي که گاه مبناي تغيير راه است و گاه پلکان سقوط.
با اين حال، بايد اين را هم پذیرفت که سينما کلاس فلسفه نيست و بايد مراقب بود از مديوم هنر هفتم، آن گونه که بايد، بهره برد؛ شايد به همين دلیل، مخاطب با اين فيلم ارتباط خوبي برقرار نکرد، چرا که در داستان اصلي فيلم، دچار سرگشتگي ميشود و در لايههاي پنهان نيز اصلا توقعي از سينماي در حال احتضار کشور ندارد.
با اين همه، عطر و رنگي که معتمدي با حضور شخص سوم فيلم (مهدي هاشمي) به زندگي آمنه ميپاشد، حاصل ايمان و اعتقاد اوست، به گونهاي که تغييرات و تحولات محسوس در زندگي آمنه، همه نشان از تأثير بالاي «ايمان» دارد؛ ايماني که در ظاهر و پوسته نمانده و تنها ايمان به يک شوهر و يا سايه سر نيست؛ ايماني فراتر از لايه ملموس زندگيهاي معمولي است.
از همين روی، ميتوان اين فيلم را يک تصوير سياسي ـ اجتماعي از کشور نيز دانست که بايد به دقت ديده و تحليل شود و براي همين است که دیدن اين فيلم خوب، آرام و دوست داشتني را به همه سينما دوستان توصيه ميکنيم؛ فيلمي که با توجه به محتواي خود، از ساختار و عوامل خوبي هم بهره ميبرد و همه عوامل پشت و جلوي دوربين به خوبي در ساخت فضاي مورد نظر کارگردان موثر بودهاند.
منبع: تابناک
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
ارسال نظر