گفتگو با الهام پاوهنژاد، خانوم دکتر شاهگوش
پاوهنژاد كه با فيلمهاي «زندگي با چشمان بسته»، «ديشب باباتو ديدم آيدا»، «فرزند» و... به سينما آمده است مثل خيلي از بازيگران باسابقه از دنياي تئاتر آمده و اين روزها به چند پيشنهاد تئاتري فكر ميكند.
پاوهنژاد كه با فيلمهاي «زندگي با چشمان بسته»، «ديشب باباتو ديدم آيدا»، «فرزند» و... به سينما آمده است مثل خيلي از بازيگران باسابقه از دنياي تئاتر آمده و اين روزها به چند پيشنهاد تئاتري فكر ميكند.
او مهمان يك فنجان چاي شد تا از همكارياش با داود ميرباقري، شخصيت زوزني، بازي در سريال «هفتسنگ» و... صحبت كند.
*خانم پاوهنژاد چه خبر، اين روزهايتان چگونه ميگذرد؟
ـ در حال حاضر مشغول بررسي چند پيشنهاد تئاتر وتله فيلم هستم كه چون فعلاً هيچ چيز قطعي نشده ترجيح ميدهم راجع به آن صحبت نكنم. يكي دو برنامه خودم دارم، مجموعهاي صوتي و كتاب كه بيشتر وقت مرا به خود اختصاص داده است.
*مشخصاً يكي از برنامههاي بعدي شما حضور در يك نمايش خواهد بود؟
ـ بله اگر بشود و شرايط مهيا باشد.
*شما اخيراً سريال «هفتسنگ» را به پايان رساندهايد كه شواهد و قرائن نشان از آن داشت مجموعهاي شبيه به «همسران» در راه است.
ـ بله خيلي تلاش شده اين سريال يادآور آن فضا باشد. چون كاري است آپارتماني و داستان خانوادگي دارد. البته آپارتماني ميگويم به اين معنا نيست كه كل اين كار در آپارتمان بگذرد، اتفاقاً تعدد لوكيشن زياد دارد. ماجراي سه خانواده است كه در هر اپيزود قصهاي شكل ميگيرد و جلو ميرود و خط وصل سه خانواده است. فضاي كار طنز است اگر چه به مشكلات جدي خانوادهها پرداخته ميشود. اين نكات مشترك باعث ميشود كه شباهتهايي با سريال «همسران» داشته باشد.
*فكر ميكنيد «هفت سنگ» بتواند نمونهاي به روز و البته ماندگار به اندازه «همسران» (البته با شرايط زمان) باشد؟
ـ (ميخندد) واقعاً نميدانم. اجازه بدهيد با هم سريال را ببينيم و پس از گذشت چند قسمت راجع به آن گپ بزنيم.
*در اولين تجربه همكاري با داود ميرباقري در سريال «يلدا» ايفاگر نقش متفاوتي بوديد كه اتفاقاً به شدت مورد توجه قرار گرفت، اين بار با شخصيت دكتر زرين زوزني با سريال «شاهگوش» تا قسمت ۱۸ با او همكاري كرديد؟
ـ قطعاً تجربه موفق قبلي در شكلگيري همكاري جديد مؤثر بوده است. به هر حال آقاي ميرباقري نگاه كارگرداني دقيقي دارند و به شدت با حساسيت و وسواس كار ميكنند. ايشان از معدود كارگرداناني هستند ( البته با احترام به همه كارگردانان محترم فعلي!) كه كار برايشان بسيار جديتر از تعاريف رايج امروزيست و سختگيريهايشان در ميان دوستان و همكاران هم معروف است.
آقاي ميرباقري از خواستهها و مقاصدشان در كار به راحتي نمي گذرند. طبيعتاً تجربه خوب قبلي، اين شانس مجدد را براي من ايجاد كرد تا لطف كنند و مرا براي «شاهگوش» هم دوباره دعوت كنند.
*گويا هنوز شخصيت زرين زوزني كاملاً شكل نگرفته كه شما به پروژه اضافه شديد و البته حضورتان در نقش به ماندگاري بيشتر كاراكتر در قصه منجر شده است؟
ـ بله وقتي كه من خدمت دوستان رسيدم هنوز شخصيت زوزني كاملاً نوشته نشده بود. تنها يك خط كلي از كاراكتر داشتند، اما با توجه به تجربه قبلي و اعتمادي كه من به دست آورده بودم خيلي راحت و با آرامش حضور در اين سريال را پذيرفتم. متأسفانه خيلي اوقات پيش ميآيد كه بدون فيلمنامه کامل قرارداد ميبنديم اما دوستان به قول و قرار و وعده هاي خود عمل نميكنند.
اين دلخوري براي خود من هم دو بار پيش آمده که اعتماد كردم و بدون فيلمنامه فينال سر کار رفتم، اما در ميانه به دلايل مختلف از جمله كم آوردن سوژه و... كار و نقش آنطور كه دلم ميخواسته و قرار بوده از آب در نيامده است، اما تجربه كار با آقاي ميرباقري نشان از آن داشت كه بازيگر با خيال راحت جلوي دوربين ميرود و فقط بايد روي نقش و موقعيت جزئيات آن متمرکز باشد چرا كه خودشان آنقدر روي كار اشراف دارند كه حتي نقش دكتر زوزني، از آن چيزي كه ابتدا گفته و راجع به آن صحبت شد به مراتب پختهتر و کاملتر شد، خاطرم هست به من گفته شده حدود سه قسمت در مجموعه حضور دارم ولي در ادامه تقريبا زرين زوزني ده قسمت در قصه فعلا حضور دارد.شيوه و زمان ضبط هم به اين شکل نبود كه ما بتوانيم بازخوردي از مخاطب بگيريم و بعد به اين شخصيت يا شخصيت هاي ديگر نگاه تازه داشته باشيم.
*احتمالاً اين فيدبك و بازخورد براي خود ميرباقري بوده است كه پررنگتر شدن اين كاراكتر به نسبت جدي در دل اين موقعيتهاي كميك منجر شده است؟
ـنميدانم..اين سوال را بايد از ايشان بپرسين! گاهي ميشود شما كارتان به پخش نزديك است و براساس استانداردهايي كه از نظر مخاطب و بازخورد جامعه از شخصيت و كار ميگيريد به كاراكتر پر و بال ميدهيد و گاهي حتي حذف ميكنيد. خط كلي قصه مشخص بود و اندازه حضور دكتر زوزني هم مشخص، خود من فكر نميكردم اين كاراكتر تا اين حد در دل قصه جاي بگيرد و ماندگار شود. چون شما ميدانيد تمام شخصيتهاي مهمان اين سريال ۲-۳ قسمت ميآيند و ميروند.من در جريان بودم كه ما دو، سه سكانس هم در بيمارستان داشتيم كه متأسفانه به دليل مشكلي كه براي آقاي رويگري ايجاد شد باعث حذف آن سكانسها شد. اتفاق خوب در برنامه ريزي اين بودکه بخش اعظم و اصلي كار من و آقاي رويگري ضبط شده بود وگرنه بيماري ايشان ميتوانست حتي به كار لطمه وارد كند.
*«زرين زوزني» نمونهاي واقعي از زنان موفق در حرفه و ناموفق در عرصه زندگي شخصياش است، توضيح فيلمنامه هم احتمالاً با همين خط و مشي كلي بوده است.
ـ بله آقاي ميرباقري طبق معمول توضيحات كامل و جامعي را راجع به نقش دادند. زوزني همانطور كه ميگوييد زني بود بسيار موفق كه يك مشكل بسيار بحراني در زندگي شخصياش دارد. اين نگاه قطعاً كار را سخت ميكند. هم به لحاظ اجرا و هم به لحاظ انتقال مفهوم كاراكتر، او زني كاملاً موفق است، روانشناس است براي همه نسخه تجويز ميكند ولي پاي خودش كه وسط ميآيد پر از مسئله بحران و فراز و فرودهاي وحشتناك است. اين خط كلي شخصيت بود. ريزهكاريهاي نقش هم با كليد خوردن بازي من و اپيزود اپيزود شكل ميگرفت. من مثل ساير عوامل چند قسمت، چند قسمت فيلمنامه را پس از تائيد آقاي ميرباقري تحويل ميگرفتم و سعي ميكردم با توجه به موقعيتهايي كه در دل آن قسمت وجود دارد وجوهي را نيز با هماهنگي آقاي ميرباقري به كاراكتر اضافه كنم.
*اگر چه شخصيت زوزني در نگاه اول بسيار جدي و جدا از ديگر شخصيتهاي گاه حتي كاريكاتورگونه قصه ديده ميشود، اما در دل موقعيتها ميبينيم رگههايي از طنز در وجود او هست كه زوزني را با ديگر شخصيتها همراه ميكند؟ (اتفاقي كه اگر رخ نميداد ميتوانست به برقراري ارتباطها لطمه بزند و در نهايت به يك دست نشدن كار منجر گردد)
ـ راستش را بخواهيد اين مسئله يك مرز بسيار حساس در اين كار و براي اين شخصيت بود. حتي از سوي خود من يكي دو بار به آقاي ميرباقري پيشنهاد حركت به سمت طنازتر شدن نقش داده شد.
اما آقاي ميرباقري معتقدبودند اين وجه جدي بودن كاراكتر حفظ شود. در واقع قرار بود قدرتمندي شخصيت زوزني در تضاد با مساله غيرقابل حل خانوادگياش ديده شود. در واقع اين كنتراست يك وجه تراژيك به خود ميگرفت. در يك كار طنز لزومي ندارد كه شما به همه آدمهاي قصه بخنديد.
*بله، اگر چه در سكانسهايي كه شما با فرهاد اصلاني (اسد خفته)، حميدرضا آذرنگ (سرگرد سرخي) و حتي شهرام حقيقت دوست (آبپرور) بازي داريد موقعيت كمدي ايجاد شده به بازي هر دو بازيگر در آن پلان يا حتي گاهي سكانس مرتبط ميشود. در حقيقت شخصيت جدي زوزني در شكلگيري موقعيت كميك بيتأثير نبوده است؟
ـ دقيقاً همينطور است. شخصيتها كمدي را در دل موقعيتها ميسازند. با همان تعريفي كه دارند و نيازي نيست كه بازي بازيگران به سمت نمايش كاريكاتوري برود، خصوصاً زوزني كه اصلاً قرار نبود خنده به لب مخاطب بنشاند. قرار گرفتن يك شخصيت جدي مثل زوزني در كنار كاراكتري مثل سرخي كه سادگي و بيآلايشيهاي خاص خودش را دارد و يا آبپرور فرصتي است كه در اين كنتراست، فضاي مفرح و خندهدار ايجاد ميشود.
*ضمن اينكه شخص الهام پاوه نژاد هم اصولاً از اينكه كاراكتر جدياش در سريال «شاهگوش» كمي به سمت شيريني كشيده شود استقبال ميكند؟
ـ (ميخندد) به هر حال بايد جنس بازي من هم با ديگر شخصيتها هماهنگ باشد در غير اين صورت من ساز ناكوك اين مجموعه ميشدم. نوع جديت اين دست نقشها در دل اين نوع از كار، يك جديت طنز دارد نه جديت يك كار تراژدي...
*جز سكانس بازجويي سوزني از شوهرش!
- دقيقاً و آن سكانس يكي از سكانسهاي سخت سريال است كه او از شوهرش بازجويي ميكند. آن صحنه يكي از گرههاي سريال محسوب ميشود. در واقع در آن سكانس قرار است يك بحران ساخته شود که زمينه اصلي مابقي قصه و درگيري خفته با کلانتري را مي سازد. به هر حال وقتي كه قرار است گرههاي يك قصه ساخته شود نمي شود فقط به خندهساختن فکر کرد آن هم در نوعي از طنز که به شدت ابعاد اجتماعي دارد. واقعيت اين است در كار با آقاي ميرباقري به عنوان يك بازيگر يك پوئن بزرگ داري و آن اين است كه وقتي ايشان به بازيگرش اعتماد مي کند و به يك توافق ميرسند ديگر كاملاً دستتان را بازميگذارند. حالا من به عنوان بازيگر ميتوانم ايده بياورم، فكر بياورم، نظر بدهم و ايشان به عنوان چشم ناظر و داناي کل آن را ويرايش کنند... از طرف ديگر يك اتفاق خوب براي من، همبازي شدن با فرهاد اصلاني، حميدرضا آذرنگ بود.
*فكر ميكنم يك جورهايي با اين تيم تئاتري سابقه كار از قبل داشتيد؟
ـ بله، من با اکثر دوستان سابقه همكاري تئاتر يا تصوير داشتيم. اين تجارب مشترک كمك ميكنند تا دو بازيگر، دو پارتنر با هم حركت درستي داشته باشند.
ما سكانسي داشتيم كه زوزني متوجه شده كه همسرش مواد مصرف كرده، حالا ميآيد تا دفتر خفته را روي سرش خراب ميكند و... سكانس دكوپاژ خاص خود را داشت. من با آقاي اصلاني مشغول تمرين ديالوگهايمان بوديم تا در طول ضبط با كاتهاي طبيعي آقاي ميرباقري، روند را از دست ندهيم. آقاي ميرباقري آنقدر از تمرين مشترك ما لذت برد و آنرا دوست داشت، دكوپاژ را تغيير داد و گفت من اين صحنه را پلان سكانس ميگيرم. ايشان معتقد بودند حال و هواي شما با تقطيع و كات در نميآيد و حيف است و حس شما حرام ميشود.
اين اتفاق برميگردد به روند ارتباطي بازيگران با هم و باعث ميشود كل تيم از كار كنار هم لذت ببرند. واقعاً تعامل و ارتباط با خود آقاي ميرباقري در اين كار در مقام ليدر، آنقدر خوب و بجا بود كه كار را براي ما به شدت جذاب تر مي کرد. شايد به همين دليل است كه سكانسها تا اين حد قابل باور از آب درآمده است.
*البته در سريال «شاهگوش» هم مثل هر مجموعه ديگري قسمتهايي داريم كه با افت به لحاظ وقفه و... مواجه ميشود.
ـ بله، در معروفترين سريالهاي دنيا نيز ما شاهد اين ماجرا هستيم و به نظرم طبيعي است. اما در كل با يك جمعبندي از بازخوردها ميبينيم كه سريال توانسته نظر مخاطب را جلب كند چرا تماشاگر ما ميرود پول ميدهد و سريال را تهيه ميكند. دوست دارد كار را دنبال كند. اين كه كار براي تماشاگر شيرين و جذاب از آب درآمده است چرا كه تابو شكنيهاي رخ داده در سريال، به مشكلات و موضوعات مرتبط با مراكز انتظامي پرداخته است. در واقع در اين سريال به مقولاتي كه در سريالهاي تلويزيوني دست سازندگان براي نمايش آن بسته بوده ميپردازد.
اگر شما دقت كرده باشيد سالهاست آثار تلويزيوني به سمت يك مونوتونيسم و تكرار مكررات رفته است. شما ميبينيد كه در نيروي انتظامي اگر فردي وجود دارد يك سوپرمن است، خطا و اشتباه در كار آنها وجود ندارد و همين باعث ميشود مخاطب نتواند برخي لحظات را باور كند. من خاطرم هست در سريال «يلدا» ايراد گرفته بودند كه چرا پسر قصه ما به دختري متلك ميگويد! قصه قرار بود سير و سلوك يك پسر را نشان بدهد. ميخواهيم بگوييم اين كاراكتر (حامد) ميخواهد از جايي به جايي برسد و برود تعزيهخوان بشود. پس بايد نقاط منفي زندگي او را هم نشان بدهيم تا به سپيدي زندگي او برسيم. اي كاش رسانه ملي اجازه دهد سازنده حداقل به واقعيتها بپردازد. يكي از دلايل كليشه شدن و تكراري بودن اكثر قصهها، همين محدوديتهاست!
*اين اولين تجربه بازيگريتان براي رسانههاي خانگي بود؟
ـ البته پيش از اين هم يك كار با دوستاني كه معروف هستند به عموهاي فيتيلهاي انجام داده بودم. متأسفانه نميدانم چرا به دلايل مختلف هر قسمت با يك مشكل وارد پخش شده است. اين سريال اولين كار جدي من بود.
*بازخورد مخاطب را در اين اوضاع نابسامان تلويزيون از اين سريال براي رسانههاي خانگي چگونه ديديد؟
ـ فكر نميكردم با اين بازخورد مواجه شوم. الان ميبينم كه اين كار دست كمي از تلويزيون به لحاظ جذب مخاطب ندارد. من در اين مدت شهرستان هم رفتم و بازخورد خيلي خوبي از كار ديدم. اگر چه برخي از قسمتها همانطور كه شما اشاره كرديد دچار افتهايي كوتاه ميشود.
به هر حال فراز و فرودهايي دارد. ضمن اينكه از نقش خودم «زوزني» راضي هستم چون احساس ميكنم ورود و حتي خروج بسيار مناسبي داشت.
*الهام پاوهنژاد امروز در مرحلهاي است كه بايد در انتخاب و قبول پيشنهادهايش بسيار پخته عمل كند، پس از سالها كار در عرصه سينما و تئاتر و البته تلويزيون، امروز با چه فاكتورهايي به پيشنهايتان فكر ميكنيد؟
ـ همچنان همان طوري انتخاب ميكنم كه در اين 23 سال اخير انتخاب كردم، ماجرا براي من تغييري نكرده است.
از اسفند ماه گذشته تا الان پيشنهاد دو سريال تلويزيون مناسبتي براي رمضان داشتم كه چون نقش را دوست نداشتم نپذيرفتم. خيلي خودم را مجبور به پر كار بودن نميكنم اگر چه هر كسي دوست دارد مدام پر كار باشد و روي آنتن باشد، اما من همچنان ترجيح ميدهم نقشهاي متفاوت كار كنم، همچنان ترجيح ميدهم مخاطبم را سورپرايز كنم، چه روي صحنه و چه در كارهاي تصويريام. همچنان در انتظار نقشها و موقعيتهاي متفاوت هستم. مگر اينكه شرايطي پيش بيايد كه گروه يا قصهها را خيلي دوست داشته باشم و خصوصيات نقش خيلي هم درگيرم نكرد كار را بپذيرم. طبيعتاً براي من مثل هميشه در هر زمان انتخاب كارگردان و گروه از درجه بالاي اهميت برخوردار است.
*و امروز در انتظار پيشنهاد چه نوع نقشي هستيد؟
ـ (ميخندد) امروز خيلي از نقشها انتظار مرا ميكشند بايد ببينم كي اتفاق ميافتد. من هم در انتظار نقشهاي متفاوت بسياري هستم. هنوز هم جاي شخصيتهاي خوبِ زن محور درتلويزيون خالي است. اي كاش نويسندههاي ما به دنبال اين باشند كه قصههاي زن محور را هم به آثارشان اضافه كنند. سينما كه جاي خود دارد.
تجربه «شاهگوش» نشان داد كه اگر كار به كاردان و كاربلد سپرده شود نتيجهاش موفقيتآميز خواهد بود. اي كاش رسانه ملي، قدر افرادي مثل داود ميرباقري را بداند و هميشه شرايط كار براي افرادي مثل ايشان را مهيا كند. ما بايد حداقل سالي يك كار از اين كارگردان با سابقه و كار بلد داشته باشيم. امثال ايشان زياد هستند و رسانه ملي بايد قدر سرمايههاي خود را بداند. من سريال «بيداري» را با آْقاي بهرام عظيمپور كار كردم كه جزو آثار برگزيده تلويزيون انتخاب شد، چرا او پس از اين كار موفق كه در ياد و خاطرهها ماند، ديگر نبايد بتواند كار كند؟! خب داود ميرباقري پس از اينكه سر ساخت سريال «يلدا» اذيت ميشود به سراغ كار براي رسانههاي خانگي ميرود. اي كاش مديران ما مراقب باشند تا وحدت اين خانواده از هم نپاشد. تجربه نشان داده كه اعتماد جواب ميدهد پس بيائيم به حرفه اي هاي خوب اين حرفه اعتماد كنيم. شما مطمئن باشيد وقتي كار خوب باشد تماشاگر كمتر به سراغ ماهواره ميرود.
من فكر ميكنم دوستان مدير و سياستگذاران تلويزيون بايد كمي نگران از هم پاشيدن و دور شدن بزرگان اين حرفه از رسانه ملي باشند.
ارسال نظر