ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
برترین ها: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تنها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل میکند، اما به هر حال یک جستجوگر قوی و مهم است و میبایست مرا در یافتن ۲ یا ۳ تعریف در مورد کتاب کمک میکرد؛ اما این که بعد از مدتی جستجو راه به جایی نبردم، به این معنی است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
****
۱_ من همیشه میکوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخرهام میکنند و میگویند "با یک گل بهار نمیشود، تو بیهوده میکوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی." خرگوش گفت: این حرف مال قدیمیهاست. ما هم میگوییم "هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است."
اولدوز و عروسک سخنگو | صمد بهرنگی
۲_ در دنیا هیچ چیز ناراحت کننده تر از نگران استطاعت مالی بودن نیست من از آن هایی که پول را حقیر می شمرند خیلی بدم می آید این ها یا ریاکارند یا احمق پول مثل حس ششم می ماند که اگر نباشد آن پنج حس دیگر هیچ سودی ندارند. این را هم می شنوی که می گویند فقر بهترین انگیزه ی هنرمند است،اینها نیش فقر را هرگز در جان و تن شان حس نکرده اند، اینها نمی دانند که فقر چه بر سر و روزگار آدم می آورد، تو را به ذلت و حقارتی بی پایان می اندازد. "بال تو را از جای می کند و روحت را مثل سرطان می خورد."
پایبندی های انسانی | سامرست موآم
۳_عموما دیده می شود انها که سنگِ عدالت اجتماعی را برسینه می زنند نمی دانند از چه دفاع می کنند. و آنها که آن را رد می کنند نمی دانند چه چیز را رد می کنند و آنهایی هم که می خواهند اصلاح کنند نمیدانند چه چیز را میخواهند اصلاح کنند. در نتیجه، در دنیای سوم، ما شاهد کارهای پرهزینه کارشناسی در حوزه حقوقی و پارلمانی هستیم که پس از تصویب یکسره به زباله دان می روند. و اگر هم تلاشی در اجرای آن بشود جز نکبت چیزی حاصل نمی شود.
جامعه شناسی نخبه کشی | علی رضاقلی
۴_ مردم ِ یک جامعه وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند. یک جامعهی بیچهره را میشود در میان ِ مردمی کشف کرد که در اتوبوس، در صف اتوبوس، و در اتاقهای انتظار، و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند. جامعهای که گروه ِ منتظرانش به هم نگاه میکنند جامعهی بیچهره ایست.
از سکوی سرخ | یدالله رویایی
۵_ در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز میکنیم، تجربه و عقلمان به ما میگویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زندهایم همان اندازه بیاعتنا میشویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را میشنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمیشویم، خطش را میخوانیم و دیگر نمیلرزیم، در خیابان راهمان را کج نمیکنیم تا او را ببینیم، به او بر میخوریم و دست و پا گم نمیکنیم، به او دست مییابیم و از خود بیخود نمیشویم ... آنگاه این آگاهی بیتردیدِ آینده، برغم این حس بیاساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه میاندازد!
خوشی ها و روزها | مارسل پروست
6_ "زنی که واقعاً عاشق باشد فراموشی در ذاتش نیست" کاپیتان هارویل لبخند زد و گفت: "در مورد همجنسهایتان چنین ادعایی میکنید؟" و آن هم با لبخند جواب داد: "بله، مسلماً ما زنها به آن سرعتی که شما مردها فراموشمان میکنید شما را فراموش نمیکنیم. شاید بیشتر به قضا و قدر مربوط بشود تا فضیلت و شایستگی. دست خودمان نیست. توی خانه هستیم، آرام و بیسروصدا، محدود، و احساسات به ما هجوم میآورد. شماها مجبورید کار و تقلا بکنید. همیشه شغلی دارید، تفریحات و مشغلههایی دارید، کار و بار دارید، و همینها شماها را زود به امور روزمره برمیگرداند. کار و مشغله و تغییر و تحول خیلی زود خاطرات را کمرنگ میکند."
ترغیب | جین آستین
۷_ باج گیری عاطفی شکل بسیار موثری از استعمار هست که در آن نزدیکان ما به طور مستقیم و غیر مستقیم ما را تهدید می کنند که اگر کاری را مطابق میل آن ها انجام ندهیم، تنبیه میشویم. در قلب همه ی باج گیری ها یک تهدید اصلی وجود دارد که می تواند به شکل های مختلف ابراز شود: "اگر آن طور که من میخواهم رفتار نکنی، رنج خواهی برد." باج گیر جنایت کار می تواند شما را تهدید کند که با افشای وقایع گذشته تان، آبرویتان را به خطر می اندازد و یا از شما باج می خواهد تا حرفی نزد و رازتان را پنهان کند.
اما هدف باج گیران عاطفی دقیق تر است. آن ها می دانند که رابطه ی ما با آن ها برایمان تا چه اندازه اهمیت دارد. می دانند که در این زمینه بسیار لطمه پذیریم. آن ها اغلب عمیق ترین اسرار ما را می دانند و هر چقدر هم که به ما علاقه مند باشند، هر زمان که ترس دور از دسترس بودن خواسته هایشان گریبان گیرشان می شود، از این اسرار به شکل تهدیدی استفاده می کنند تا آنچه را می خواهند به دست آورند: "فرمانبرداری ما را."
باج گیری عاطفی | سوزان فوروارد
۸_ من دیروز های خود را از دست می دهم. من دیروز و دیروزهای دیگر را به خاطر نمی آورم. من برای این که کدام دیروزها را به خاطر بسپارم و کدام را از حافظه ام حذف کنم هیچ اختیاری ندارم. با این بیماری نمی توان معامله کرد. نمی توانم بگویم اسامی روسای جمهوری آمریکا را از حافظه ام بگیر و اجازه بده اسم فرزندانم را به خاطر داشته باشم. نمی توانم بگویم اسامی مراکز ایالت ها را از من بگیر و اجازه بده خاطره هایم را از همسرم داشته باشم.
خیلی وقت ها از فردا وحشت دارم. نکند فردا بیدار شوم و ندانم همسرم کیست؟ نکند فردا بیدار شوم و ندانم کجا هستم؟ نکند فردا بیدار شوم، خودم را در آینه نگاه کنم و ندانم کسی که در آن می بینم کیست؟
هنوز آلیس | لیزا جنووا
۹_ نمیدانستم اگر انسان راز بی مرگی را دریابد، چه انگیزهی دیگری برای زندگی خواهد داشت. برای بی مرگان دلم لرزید.من تنها در این سالیان کوتاه زندگیام تنها بودم، آنان برای همهی تاریخ! «او» هرگز اندیشهی فرمانروایی نداشت. نمیخواست محور تکامل انسان باشد. آن مرگ که بشر را چنین آشفته کرده بود، تنها یک کلام بود، نه مرگی که من هر دم کنارم میدیدم و چه سرزمینی است اندیشهی آدمی؛ خودش میسازد، از ساختهاش میهراسد، و خودش در برابرش سلاح میگیرد. شاید اگر چنین نبود، آدمی آدمی نبود.
اندوه ماه | آرش حجازی
۱۰_ تندیس درد، سایه تاریکی ست که «من درونی»، آن را میگستراند و در حقیقت از نور آگاهی شما میهراسد؛ میترسد که کشف شود. ماندگاری تندیس درد به یکی دانستن ناآگاهانه خویش با آن و همچنین ترس ناخودآگاه شما از رویارویی با دردی که در درونتان به سر میبرد، بستگی دارد.
اما چنان چه با آن رو به رو نشوید، اگر نور آگاهیتان را بر درد نتابانید، مجبور خواهید شد که بارها و بارها دوباره آن را زندگی کنید.
ممکن است تندیس درد به نظرتان هیولای خطرناکی بیاید که تاب دیدن آن را نداشته باشید، اما به شما اطمینان میدهم که این تندیس، شبحی خیالیست که نمیتواند در برابر قدرت حضورتان دوام یابد.در برخی تعالیم معنوی آمده است که تمامی دردها در نهایت توهمی بیش نیستند و این مطلب حقیقت دارد.
نیروی حال | اکهارت تله
۱۱_ میل ما به شک کردن ممکن است به وسیلهی این احساس درونی تضعیف شود که رسوم اجتماعی حتماً پایه و اساس درستی دارند، حتی اگر دقیقاً ندانیم این پایه و اساس چیست، زیرا بسیاری از مردم مدتی طولانی به آنها پایبند بودهاند. نامعقول به نظر میرسد که جامعه ما به شدت درباره عقایدش دچار اشتباه باشد و فقط ما از این امر آگاه باشیم.
ما شکهای خود را فرو میخوریم و از گله پیروی میکنیم، زیرا نمیتوانیم خود را پیشگام حقایق دشواری بدانیم که پیش از این ناشناخته بوده است.
تسلی بخش های فلسفه | آلن دوباتن
۱۲_ خيال كردهايم كه در زمين خودمان دانشگاه ساختهايم و نيرو می پرورانيم و آيندهسازان، مملكت را زير و زبر مى كنند و انقلابِ فرهنگی و توسعه علمی و مشتی محكم. اما ديديم كه اولين سوراخِ پذيرش كه باز شد، بهترين نيروهایمان ،ظرفِ سه سوت كندند و رفتند و به قولِ متواتر فرار كردند...
اصلا فراری در كار نيست.فرار از كجا به كجا؟ جهان سوم موظف است تا مقطعِ كارشناسی، برای جهانِ اول نيرو تربيت كند، ارشد و دكترايش را هم شايد بعدتر به برنامهمان اضافه كنند! بعد حضراتِ از ما بهتران خودشان دست به گزينش و انتخاب میزنند و چاق و چلهها را سوا میكنند. به همين راحتی.
نشت نشا | رضا امیرخانی
13_ متکلمان بسیاری زبان ها می گویند: "ساعت پیدا شده است" ، گویی ساعت خود بطرز معجزه آسا پیدا شد و این ما نبودیم که با فعالیت خود آنرا پیدا کردیم. هنوز اصطلاحاتی چون "مقدر بود" یا "سرنوشت چنین می خواست" یا "شانس کمک کرد" به گوش ما می رسد. اما مردم ساده به ندرت ازخود می پرسند که کی مقدر می کند یا سرنوشت چیست یا شانس چه عاملی است.
این تقدیر، این سرنوشت، این شانس همان نیروی "نادیده" ای است که آن چنان انسان ابتدایی را می هراساند. این واژه ها هنوز از زبان ما بیرون نرفته اند. ما امروز به نیروهای مرموز معتقد نیستیم، ولی بقایای زبان مردم باستان که بوجود آن نیرو اعتقاد داشتند، در زبان های ما مانده اند.
چگونه انسان غول شد | ایلین سگال
14_ مدتهاست که میدانم بیشتر زنهایی که برای فال پیش من میآیند، منتظر چیزی نیستند یا مدتها از زمانی که منتظر بودهاند گذشته؛ چندان امید و رمقی هم برای چشم به راه بودن ندارند یا چندان باور و اعتقادی به وقوع یک معجزه. بعضیهایشان هم از جهت دیگری منتظر نیستند؛ چون آن قدر به همه چیز رسیدهاند که دیگر فال گرفتن برایشان حکم یک تفریح را دارد، یا شاید صدقه دادن به من.
اما دخترهای جوان اینطور نیستند. آنها با اشتیاق منتظرند؛ منتظر همه چیز؛ منتظر یک آدم جدید، یک کار جدید، یک قیافه ی جدید، یک هدیه ی غیر منتظره، یک شاخه ی گل، یک سبد گل غولآسا، یا منتظر یک تلفن، یک پیشنهاد، یک شکلات ... و خلاصه هر چیزی برای آنها با حس انتظار، تعریف میشود.
چهار چهارشنبه و یک کلاه گیس | بهاره رهنما
۱۵_ یکی از سرهنگ های ما عقیده دارد به مجرد اینکه کسی کور می شود، باید او را کشت، داشتن جسد به جای آدم کور وضع را بهتر نمی کند. کور بودن با مردن یکی نیست، بله، اما مردن با کور بودن یکی است. همان عصر وزارت دفاع با وزارت بهداری تماس گرفت، می خواهید آخرین خبر را بشنوید؟ سرهنگ مورد اشاره ی ما کور شد. جالب است حالا بدانیم درباره ی عقیده ی مشعشع خودش چه فکر می کند، فکرش را کرد، یک گلوله توی مغزش خالی کرد. اسم این را می گذارم نگرش با ثبات. ارتش برای دادن سرمشق همواره آماده است.
کوری | ژوزه ساراماگو
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
مرسی
خسته نباشید . وای اگر از نویسندگان صاحب سبکی مانند آل احمد یا گلستان یا گلشیری مثال می آوردی بهتر بود تا از بهاره رهنما . چون مطلبت وزین تر بود .