کریستف کلمب؛ کاشف بی خبر از کشف خود
کریستف کلمب به خاطر یافتن راهی ساده تر برای رسیدن به آسیا بیشتر عمر خود را در سفرهای دریایی به سر برده و موفق به کشف قاره آمریکا شد، جایی که تا آخر عمر گمان می کرد منطقه ای ناشناخته از آسیا بوده و حتی تا زمان مرگ هم متوجه نشد قاره ای جدید است که توسط خودش کشف شده است.
اولین سفرهای دریایی
کریستف کلمب در سال ۱۴۵۱ در جنوای ایتالیا متولد شد. پدرش دومینیک کلمب یک تاجر پشم و از طبقه متوسط جامعه بود که بین دو شهر جنوا و ساونا کار می کرد. مادرش سوزانافونتاناروسا هم زنی خانه دار بود. با اینکه تاریخ درباره کودکی کریستف مطالب زیادی نگفته است اما اینطور که مشخص است، کریستف تحصیلات خود را تا مدارج بالا ادامه داده بود زیرا در همان سنین نوجوانی قادر بود به چندین زبان مختلف صحبت کند.
زمانی که کریستف ۱۴ سال داشت برای اولین بار به سفری دریایی رفت و از همان زمان بود که به کشتیرانی علاقه زیادی پیدا کرد. در سال ۱۴۷۰ خانواده کلمب به ساونا مهاجرت کردند، جایی که کریستف و برادرش توانستند نقشه کشی را بیاموزند. در همان سال، کریستف توانست در شرکت کشتی سازی جنیوس استخدام شود و به سفرهای دریایی برود. کریستف در همان سال های اول، بیشتر کشورهای شمال اروپا را از طریق دریای اژه گشت. در می ۱۴۷۶ کریستف بالاخره به عنوان یکی از اعضای محافظان کشتی پذیرفته شده و با کالاهایی ارزشمند به شمال اروپا سفر کرد.
در تمام این سال ها او از خانواه خود بی خبر بود تا این که در سال ۱۴۷۹ یکی از برادران خود را در لیسبون و درحالی که به کار نقشه کشی مشغول بود دید، در آن زمان او متوجه شد که کل خانواده اش به لیسبون نقل مکان کرده اند. مدت کوتاهی پس از آن، کریستف با دختر حکمران پورتو سانتو، فیلیپا پرسترلو ازدواج کرده و یک سال بعد صاحب فرزند پسری شدند. خانواده کلمب که حالا کریستف و همسرش هم به آنها اضافه شده بودند تا سال ۱۴۸۵ در لیسبون ماندند، یعنی تا زمانی که فلیپا بر اثر بیماری جان خود را از دست داد.
پس از مرگ فیلیپا، کریستف و پسرش دیگو به اسپانیا سفر کردند. در آن زمان او تصمیم گرفت تا تجارت از طریق راه های غربی را آغاز کند. کریستف هم از آن دسته افرادی بود که در آن زمان به گرد بودن زمین اعتقاد داشتند، به همین خاطر معتقد بود رسیدن به آسیا و شرق دور از طریق گذشتن از راه های غربی نزدیکتر است. چندین سال طول کشید اما کریستف موفق نشد نقشه های خود را برای پادشاهان پرتغالی و اسپانیایی توضیح داده و آنها را قانع کند که تجارت از مسیر غرب بهتر و نزدیکتر از مسیر شرقی است، تا اینکه بالاخره در سال ۱۴۹۲ شاه فردیناند و ملکه اسپانیا «ایزابلا» بار دیگر روی مسیر کشیده شده توسط کریستف تجدید نظر کرده و موافقت خود را با بردن کالاها از مسیر پیشنهادی او اعلام کردند، کریستف نیز به آنها وعده داد که از آسیا طلا، ادویه و ابریشم سوغات بیاورد.
اسپانیا که رقیب سیاسی پرتغال به حساب می آمد، گمان می کرد با این روش می تواند پول و ثروت بیشتری به دست آورد. در آن سال ها بخش بزرگی از اسپانیای امروزی تحت فرمانروایی فردیناند، شاه آراگون و ایزابلا ملکه کاستیل بود که پس از ازدواج با یکدیگر، به طور مشترک بر این قلمرو بزرگ حکومت می کردند. کریستف از آنها خواست تا در صورت درست بودن محاسباتش او را فرنده کل دریاها و حکمران جزایری که می یابد بکنند، ملکه نیز با این درخواست موافقت کرده و در ابتدای سفر حق حکمرانی بر سرزمین هایی که توسط کریستف کشف می شود را به او سپرد. شاید آنها در ابتدا فکر می کردند که او در همان سفر اول کشته شده و هرگز باز نخواهد گشت.
در آن زمان، اروپایی ها برای تجارت به هند و چین سفر کرده و برای این سفر باید از جنوب، قاره آفریقا را دور زده و در طول اقیانوس هند به سفر خود ادامه می دادند که سفری بسیار طولانی به حساب می آمد، کریستف در نظر داشت تا از اروپا به طور مستقیم به سمت غرب حرکت کرده و پس از گذر از اقیانوس اطلس به آسیا برسد.
سفر اول
کریستف کلمب سفر خود را با سه کشتی به نام های پینتا، نینا و سانتاماریا و 104 خدمه، در سوم آگوست 1492 آغاز کرد. تمام این خدمه از رفتن به این سفر هراس داشتند اما از سوی دولت مجبور به همراهی کریستف شده بودند. آنها معتقد بودند که اقیانوس، محل زندگی هیولاهای ناشناخته است و هیچ کشتی ای از آنجا سالم بازنمی گردد. ماه ها گذشت و آنها به سواحل «قناری» رسیدند.
پس از استراحتی کوتاه در سواحل قناری و تعمیر کشتی ها، سفر در اقیانوس اطلس ادامه پیدا کرد.
این کشتی ها 5 هفته به طور کامل و بدون توقف در راه بودند. تا آن زمان هرگز هیچکدام از کشتی ها اینقدر به اقیانوس نرفته بودند و همیشه سواحل اروپا یا آفریقا را در دید خود داشتند. این زمان خیلی بیشتر از زمانی بود که کریستف انتظار داشت. او زمین را بسیار کوچکتر از آنچه هست تصور کرده بود و به همین خاطر تمام نقشه هایی که کشیده بود، اشتباه از آب درآمد.
کریستف و خدمه کشتی، مدت سفرشان را کوتاهتر از آنچه که در واقعیت بود در نظر گرفته بودند و به همین دلیل آذوقه به اندازه کافی در اختیار نداشتند. در این مدت تعداد زیادی از خدمه بر اثر بیماری، گرسنگی و تشنگی جان خود را از دست دادند.
بعد از این حوادث کریستف و عده کمی از خدمه باقی مانده باز هم شکست را نپذیرفته و سفر را ادامه دادند تا اینکه بالاخره در ساعت ۲ بعدازظهر ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲، دیدبان کشتی، رودریگو تریانا فریاد زد: «به خشکی نزدیک می شویم.» و این خشکی جایی بود که امروزه «باهاما» نامیده می شود و در آمریکای مرکزی قرار دارد.
وقتی آنها به این منطقه رسیدند، کریستف گمان کرد به آسیا رسیده است. او جزیره ای را که تا به حال ندیده بود «سن سالوادور» نامید. آنها هر چه جست و جو کردند موفق نشدند تا فرد متمولی در این جزیره پیدا کرده و با او تجارت کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتند مسیر خود را تا رسیدن به چین و هند ادامه دهند.
در ۲۱ دسامبر ۱۴۹۲ یکی از کشتی ها به نام «پینتا» که از جستجوهای بی ثمر خسته شده بود به همراه تعدادی از خدمه، از کریستف و گروهش جدا شدند تا مسیر دیگری را ادامه دهند.
دو کشتی دیگر اما به راه خود ادامه دادند تا اینکه درست در روز کریمس «سانتا ماریا» هم به خاطر فرسودگی شکسته شد و در سواحل هیسپانیولا به گل نشست. خدمه این کشتی توانستند از مرگ جان سالم به در ببرند اما به خاطر کمبود جا د رکشتی نینا، کریستف مجبور شد ۴۰ نفر از خدمه خود را در قرارگاهی که نویداد نامیدند، رها کرده و به اسپانیا بازگردد تا برای آنها کمک بیاورد.
او در ۱۵ مارس ۱۴۹۳ بالاخره به اسپانیا بازگشت و اولین سفر دریایی او به این ترتیب پایان گرفت. تنها چیزی که توانست کریستف را از دستگیری و محکومیت رها سازد، غنیمت ها و چند اسیری بود که کریستف با خود به همراه آورده بود. در میان این غنیمت ها، گیاه تنباکو، آناناس و بوقلمون نیز پیدا می شدند که اسپانیایی ها تا آن زمان ندیده بودند.
سفر دوم
تنها موفقیت کریستف در سفر اول، پیدا کردن یک جزیره بود که خودش هم به درستی نمی دانست کجاست و در تمام این مدت گمان می کرد به آسیا رسیده است.
همین مسئله باعث شد تا بار دیگر در 23 سپتامبر 1493، این بار با 17 کشتی و 1200 خدمه راهی سفر دوم شود. هدف از این سفر، ایجاد مستعمره ای در جزیره کشف شده و بازگرداندن خدمه ای بود که در نویداد مانده بودند. همچنین کریستف در نظر داشت تا پس از اجرای این اهداف، سفر خود را تا شرق دور ادامه دهد.
در سوم نوامبر، خدمه کشتی، سه جزیره دومینیکا، گادلوپ و جامائیکا را دیدند که کریستف طبق تحقیقات خود گمان می کرد این سه جزیره متعلق به ژاپن هستند اما چون هنوز کسی در آنجا زندگی نمی کرد، آنها این جزایر را ترک کرده و به سمت هیسپانیولا رفتند. پس از رسیدن به آنجا، کریستف متوجه شد که نویداد ویران شده و تمام خدمه ای که آنجا رها شده بودند، به دست بومیان منطقه کشته شده اند. در این زمان جنگی بین آنها و بومیان درگرفت که در نهایت کریستف پیروز این جنگ بود. پس از فتح این جزیره، آنها به سمت اسپانیا حرکت کرده و در 31 جولای 1496 به مقصد رسیدند.
سفر سوم
سفر سوم کریستف در ۳۰ می ۱۴۹۸ آغاز شد. این بار آنها تصمیم گرفتند مسیر جنوبی تری نسبت به دو بار قبل انتخاب کنند و هنوز هم در جستجوی راهی نزدیکتر به چین و هند بودند.
در این مسیر جدید، آنها به ترینیداد و توباگو، گرینادا و مارگاریتا رسیدند و مدتی کوتاه پس از آن به آمریکای جنوبی رسیدند.
در ۳۱ آگوست، کریستف تصمیم گرفت بار دیگر به هیسپانیولا رفته و مستعمره ای را که بنا کرده بود، بررسی کند اما این بار هم دید که مستعمره اش به یک کشتارگاه تبدیل شده است. در این زمان او تصمیم گرفت مدتی را در این مستعمره بگذراند تا ببیند که مشکل کار کجاست تا اینکه در سال ۱۵۰۰ نماینده ای به نام فرانسیسکو دبوبادیلا از اسپانیا برای تحقیق درباره وضعیت کریستف و خدمه اش به جزیره آمد و به گمان اینکه او خود را حاکم جزیره می داند، او را دستگیر کرده و به اسپانیا بازگرداند.
سفر آخر
سفر چهارم و آخر کریستف در 9 می 1502 آغاز شد. در اوایل جولای آنها به آمریکای مرکزی رسیده و در ژانویه 1503 پانا را پیدا کردند، آنها به خاطر خرابی کشتی شان مجبور شدند یک سال در این منطقه توقف کنند والبته موفق شدند طلای چشمگیری به دست آورند اما باز هم توسط بومیان منطقه بیرون رانده شدند. پس از این سفر، کریستف به اسپانیا بازگشته و با پسر خود زندگی جدیدی را در سویل اسپانیا آغاز کرد.
پس از مرگ ملکه ایزابلا در ۲۶ نوامبر ۱۵۰۴، کریستف تلاش کرد تا حاکم هیسپانیولا شود اما با این درخواستش مخالفت شد. یک سال بعد پادشاه به او وعده داد که تا چند ماه آینده به این درخواستش پاسخ خواهد داد اما یک سال دیگر هم گذشت و پادشاه به این درخواست هیچ پاسخی نداد تا اینکه کریستف بیمار شد و در ۲۰ می ۱۵۰۶ از دنیا رفت. او تا آخر عمر خود هرگز متوجه نشد که در تمام این سفرها قاره ای جدید را کشف کرده است. بسیاری از مورخان اینطور ثبت کرده اند که رفتار کریستف با بومیان آمریکایی اصلا خوب نبوده و جریمه کسانی که طلای های خود را به آنها تحویل نمی دادند، قطع کردن دست هایشان بوده است.
جسد جهانگرد
کریستف وصیت کرده بود که در یکی از مستعمره هایی که کشف کرده بود دفن شود اما از آنجا که در آن زمان کلیسای مناسبی در آمریکا وجود نداشت، جسدش در شهر والدولید اسپانیا دفن شد، اما پس از مدت کوتاهی، جسد او به کلیسایی کوچک در سویل یعنی محل زندگی کریستف منتقل شد. در سال 1542، بار دیگر این جسد از خاک بیرون آورده شده و به هیسپانیولا منتقل شد تا به وصیتش عمل کرده باشند.
در اواخر قرنه هفدهم قسمت های غربی هیسپانیولا به خاک فرانسه اضافه شده و بار دیگر جسد کریستف به کوبا منتقل شد. پس از استقلال کوبا جسد بار دیگر در سال 1898 از اقیانوس اطلس گذشته و در کلیسای سویل دفن شد اما هنوز هم در بنای یادبود کریستف در هیسپانیولا، تابوتی حاوی چند تکه استخوان او قرار دارد که پس از تحقیقات و نمونه برداری دی ان ای و مطابقت آن با پسرش دیگو، مشخص شد که این استخوان ها واقعا متعلق به کریستف کلمب هستند.
کریستف جهانگردی بود که نه محل ولادش به درستی مشخص است و نه هنوز کسی می داند که جسدش کجا دفن شده است. به خاطر این کشفیات یادبودهای مختلفی از او در سراسر آمریکا مشاهده شده و حتی ایالتی نیز به خاطر او کلمبیا نامیده شد. همچنین دوشنبه از اکتبر هر سال، روز او نامیده شده و جشن گرفته می شود.
ارسال نظر