طنز؛ پروژه نجات از منجلاب
قدیم مثل الان نبود. سریالهای خارجی که مردم میدیدند محدود بود.
علیرضا مصلحی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
قدیم مثل الان نبود. سریالهای خارجی که مردم میدیدند محدود بود.
یه سریال داشتیم صداش میکردیم «لینچان». سریالی بود که الحق و الانصاف تاثیرات شگرفی روی بیننده داشت. مثلا من یادمه بعد از هر قسمت با یکی از بچههای محل میرفتیم تو کوچه و همدیگه رو با چوب به قصد کُشت میزدیم.
یه دونه «اوشین» بود که یادش بخیر. شروع که میشد مینشستیم دورهم گریه میکردیم. اصلا اونموقع مردم علاقه خاصی به آدم بدبخت داشتند. کارتونها هم همین بود. از بینوایان گرفته تا آنشرلی و حتی جونِور نگونبختی به نام چوبین که معلوم نبود چی رو با چی پیوند زدن این مرتیکه قناس بدبخت به عمل اومده. البته آنشرلی رو فکر کنم آنچنان از محتواش راضی نبودند واسه همین یه دکلمه اولش گذاشته بودند که حزن و اندوه رو به صورت بکر تزریق میکرد به کالبد جامعه.
جامعه هم کشش عجیبی به تزریق غم و غصه داشت. یعنی اینجوری بود که طرف به جامعه میگفت: «یه سريال پر از فلاکت دارم». جامعه میگفت: «سریع تزریق کن». میگفت: «یه کارتون سرشار از بدبختی...». جامعه میپرید وسط حرفش میگفت: « تزریق کن حرف نزن». تا این اواخر که جامعه گفت: «اوه اوه این چی بود زدی؟ روغنی بود؟» طرف جواب داد: «نه. ماه عسلی بود». جامعه گفت: «تزریق نکن بیانصاف. دیگه کشش ندارم»!
یه دونه «درک» هم داشتیم که وقتی به صورت کلوزآپ نشونش میداد، بزرگوار چشمهاش حالاتی داشت که ما جیغ میزدیم میرفتیم زیر پتو تا صبح از ترس ميلرزيديم كه نیاد بخورتمون.
خلاصه اینکه همین چندتا به اضافه نهایت سه چهارتای دیگه تمام سریالهای خارجیای بود که اون زمان داشتیم. اما حالا هارد هر کسی رو باز کنی، انواع سریال خارجی میپاشه به دیوار. بعضا بحث سنگینی هم در مورد سریالها در جریانه. مثلا تو یکی از سایتها دو تا از کاربرها سه روز مباحثه علمی پیچیده با هم داشتند تا در نهایت یکیشون با استفاده از استدلال استنتاجی ثابت کرد که دنریس تارگرین در واقع میشه عمه جان اسنو. اونوقت من تا چند مدت پیش فکر میکردم لنیستر یه تیم جدیده تو لیگ انگلیس.
نکته خیلی جالب ماجرا اینه که یه دسته از سریالها هستند که به صورت محدود تو تلویزیونهای کابْلی و حق اشتراکی پخش میشن. یعنی حتی مردم کشور خودشون هم اکثرا سریال رو ندیدن. بعد اینجا یه عزیزی رفته دانلود کرده، همون زیرش کامنت گذاشته: «من بعد از دیدن قسمت سوم فصل هشتم فهمیدم اینها ميخوان عقایدشون رو به خورد ما بدن. میخوان ارزشهای اخلاقی جامعه ما رو از بین ببرن تا مثل خودشون در منجلاب فرو بریم». باور کنید دیدم که ميگم! اولا عزیزم! قشنگم! احتمال اینکه سازنده سریال به ساسپندر باجناق مارسل دسایی فکر کنه از اینکه به تو فکر کنه خیلی بیشتره. کسی که اون سریال رو ساخته نهایت فکرش اینه که تو کشور خودش مخاطب جمع کنه تا سود بیشتری گیرش بیاد. مطمئن باش یک ثانیه هم به کسی که قراره اون طرف دنیا به صورت غیرقانونی دانلود کنه فکر نکرده.
ثانیا بذار یه رازی رو باهات در میون بذارم. برای اینکه در کل مطمئن بشی که از این سریالها در امانی، کافیه نصف شب نشینی به صورت غیرقانونی دانلودش کنی. به عبارت بهتر برای دوری از آسیبها، فقط کافیه سریالی رو ندزدی همین. حالا که این راز رو فهمیدی برو از بقیه زندگی پرفکتت لذت ببر. فقط یادت باشه من از اون منجلاب نجاتت دادم.
قدیم مثل الان نبود. سریالهای خارجی که مردم میدیدند محدود بود.
یه سریال داشتیم صداش میکردیم «لینچان». سریالی بود که الحق و الانصاف تاثیرات شگرفی روی بیننده داشت. مثلا من یادمه بعد از هر قسمت با یکی از بچههای محل میرفتیم تو کوچه و همدیگه رو با چوب به قصد کُشت میزدیم.
یه دونه «اوشین» بود که یادش بخیر. شروع که میشد مینشستیم دورهم گریه میکردیم. اصلا اونموقع مردم علاقه خاصی به آدم بدبخت داشتند. کارتونها هم همین بود. از بینوایان گرفته تا آنشرلی و حتی جونِور نگونبختی به نام چوبین که معلوم نبود چی رو با چی پیوند زدن این مرتیکه قناس بدبخت به عمل اومده. البته آنشرلی رو فکر کنم آنچنان از محتواش راضی نبودند واسه همین یه دکلمه اولش گذاشته بودند که حزن و اندوه رو به صورت بکر تزریق میکرد به کالبد جامعه.
جامعه هم کشش عجیبی به تزریق غم و غصه داشت. یعنی اینجوری بود که طرف به جامعه میگفت: «یه سريال پر از فلاکت دارم». جامعه میگفت: «سریع تزریق کن». میگفت: «یه کارتون سرشار از بدبختی...». جامعه میپرید وسط حرفش میگفت: « تزریق کن حرف نزن». تا این اواخر که جامعه گفت: «اوه اوه این چی بود زدی؟ روغنی بود؟» طرف جواب داد: «نه. ماه عسلی بود». جامعه گفت: «تزریق نکن بیانصاف. دیگه کشش ندارم»!
یه دونه «درک» هم داشتیم که وقتی به صورت کلوزآپ نشونش میداد، بزرگوار چشمهاش حالاتی داشت که ما جیغ میزدیم میرفتیم زیر پتو تا صبح از ترس ميلرزيديم كه نیاد بخورتمون.
خلاصه اینکه همین چندتا به اضافه نهایت سه چهارتای دیگه تمام سریالهای خارجیای بود که اون زمان داشتیم. اما حالا هارد هر کسی رو باز کنی، انواع سریال خارجی میپاشه به دیوار. بعضا بحث سنگینی هم در مورد سریالها در جریانه. مثلا تو یکی از سایتها دو تا از کاربرها سه روز مباحثه علمی پیچیده با هم داشتند تا در نهایت یکیشون با استفاده از استدلال استنتاجی ثابت کرد که دنریس تارگرین در واقع میشه عمه جان اسنو. اونوقت من تا چند مدت پیش فکر میکردم لنیستر یه تیم جدیده تو لیگ انگلیس.
نکته خیلی جالب ماجرا اینه که یه دسته از سریالها هستند که به صورت محدود تو تلویزیونهای کابْلی و حق اشتراکی پخش میشن. یعنی حتی مردم کشور خودشون هم اکثرا سریال رو ندیدن. بعد اینجا یه عزیزی رفته دانلود کرده، همون زیرش کامنت گذاشته: «من بعد از دیدن قسمت سوم فصل هشتم فهمیدم اینها ميخوان عقایدشون رو به خورد ما بدن. میخوان ارزشهای اخلاقی جامعه ما رو از بین ببرن تا مثل خودشون در منجلاب فرو بریم». باور کنید دیدم که ميگم! اولا عزیزم! قشنگم! احتمال اینکه سازنده سریال به ساسپندر باجناق مارسل دسایی فکر کنه از اینکه به تو فکر کنه خیلی بیشتره. کسی که اون سریال رو ساخته نهایت فکرش اینه که تو کشور خودش مخاطب جمع کنه تا سود بیشتری گیرش بیاد. مطمئن باش یک ثانیه هم به کسی که قراره اون طرف دنیا به صورت غیرقانونی دانلود کنه فکر نکرده.
ثانیا بذار یه رازی رو باهات در میون بذارم. برای اینکه در کل مطمئن بشی که از این سریالها در امانی، کافیه نصف شب نشینی به صورت غیرقانونی دانلودش کنی. به عبارت بهتر برای دوری از آسیبها، فقط کافیه سریالی رو ندزدی همین. حالا که این راز رو فهمیدی برو از بقیه زندگی پرفکتت لذت ببر. فقط یادت باشه من از اون منجلاب نجاتت دادم.
پ
ارسال نظر