هنگامی که دهخدا در کلاس را باز کرد از شگفتی دهانش باز ماند. همه شاگردها روی زمین نشسته بودند و خبری از میزها و نیمکتها نبود. دهخدا دهانش را به سختی بست و پرسید: «میزها و نیمکتها کجان؟» احمدینژاد با خنده گفت: «میز و نیمکت میخوایم چکار؟
هنگامی که دهخدا در کلاس را باز کرد از شگفتی دهانش باز ماند. همه شاگردها روی زمین نشسته بودند و خبری از میزها و نیمکتها نبود. دهخدا دهانش را به سختی بست و پرسید: «میزها و نیمکتها کجان؟» احمدینژاد با خنده گفت: «میز و نیمکت میخوایم چکار؟ ما باید خاکی بودن رو از حالا یاد بگیریم» این را گفت و به بقایی چشمک زد. بقایی بدون اینکه حرفی بزند کف کلاس غلتید. دهخدا با شگفتی پرسید: «این چرا اینجوری میکنه؟» مشایی با افتخار گفت: «بقایی داره خودشرو توی خاک میپلکونه» دهخدا رو تُرش کرد و گفت: «پلکیدن به معنی افتان و خیزان رفتن است و نشان از کمبود نیروی بدنی دارد، نه غلتیدن.
پس بقایی در حال غلتیدن است نه پلکیدن» مشایی نگاهی به بقایی انداخت و با دلسوزی گفت: «بقایی پوست و استخوان شده، پس کمبود نیروی بدنی هم داره!» احمدینژاد آه کشید و گفت: «ما خیلی کمبود داریم» رحیمی با هیجان از احمدینژاد پرسید: «کمبودترو نبینم عزیزم. میخوای بعد از کلاس بریم کمی کمبودمون رو جبران کنیم؟» احمدینژاد با خوشحالی گفت: «من پایهام، حس میکنم دچار کمبود دکل شدم» لاریجانی که عادت به نشستن روی زمین نداشت گفت: «من همیشه میگفتم شما کمبود دارین، اما کسی باور نمیکرد» مرتضوی برای لاریجانی چشم تنگ کرد و از احمدینژاد پرسید: «برم فیلمی که توی حیاط از لاریجانی گرفتم پخش کنم؟» دهخدا با کلافگی گفت: «بسه دیگه.
امروز زیستشناسی داریم» این را گفت و چرخید سوی تختهسیاه، اما نه خبری از تختهسیاه بود نه گچ و تختهپاککن. دهخدا دندانقروچهای کرد و سپس با خشم پرسید: «تختهسیاه و گچها و تختهپاککن کجان؟» احمدینژاد با خنده گفت: «تخته و گچ و تختهپاککن میخوای چی کار؟» عباسی گفت: «دهخدا بدجوری در آریستوکراسی و دامان سرمایهداری نظام غرب پلکیده» دهخدا با درماندگی گفت: «پلکیدن اینجا کاربرد نداره، باید از دلبستگی بهره ببری» رسایی گفت: «پس اعتراف میکنی که به غرب دلبستگی داری» ضرغامی به علیعسگری گفت: «چهره دهخدا رو شطرنجی کن، فیلمشرو بده بعد از زنگتفریح نشون بدن» دهخدا با درماندگی سوی میزش رفت اما میز و صندلیاش هم سر جایشان نبودند.
دهخدا فریاد زد: «میز و صندلی من کجان؟» جهانگیری گفت: «برخی دوستان هر چی توی کلاس بود برداشته، برده و فروختهاند» مطهری گفت: «تخلفات اين برخي دوستان بیش از اینهاست» احمدینژاد با خونسردی گفت: «به ما پاکدستها این وصلهها نمیچسبه» این را گفت فهرست نام پاکدستان که از جیبش بیرون زده بود را درون جیبش فرو کرد. دهخدا نفسی عمیق کشید و پرسید: «نخستین گروه زیستشناسی در طبقه جاندارها کدام گروه است؟» احمدینژاد سینهاش را ستبر کرد و گفت: «سادهزیستان! یعنی ما» دهخدا تا این سخن شنید دچار سستی در بدن شد و از کلاس به بیرون پلکید!
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
عالی بود