دهخدا وارد کلاس شد و دید همه شاگردها با چشمانی سرخ و چهرهای خشمگین به او خیره شده بودند. سپس آب دهانش را قورت داد و همانطور که تلاش میکرد مهربان و پر نیرو باشد لبخند زد و گفت: «گلهای باغ زندگی! سال نوی شما فرخنده باد» اما....
دهخدا وارد کلاس شد و دید همه شاگردها با چشمانی سرخ و چهرهای خشمگین به او خیره شده بودند. سپس آب دهانش را قورت داد و همانطور که تلاش میکرد مهربان و پر نیرو باشد لبخند زد و گفت: «گلهای باغ زندگی! سال نوی شما فرخنده باد» اما گلهای باغ زندگی با خشم به دهخدا خیره شده بودند. دهخدا احساس کرد فضای کلاس زیادی سنگین شده بود، پس سوی پنجره رفت و بازش کرد. بعد دوباره لبخندی ساختگی زد و گفت: «امیدوارم در سال نو همگی شاد و در راه آموختن دانش پیروز باشید.» باز هم کسی چیزی نگفت.
دهخدا آنقدر ترسیده بود که نمیدانست چه بگوید، پس سراغ خنثیترین شاگردش رفت و آرام از او پرسید: «اتفاقی افتاده؟» انصاری پاسخ داد: «آخه چرا فردای سیزده به در باید بیایم مدرسه؟» رسایی ناگهان فریاد زد: «این نقض حقوق بشره!» کوچکزاده تک تک وسایل درون کیفش را سوی دهخدا پرتاب کرد. دهخدا همانطور که جا خالی میداد فریاد زد «این چه کاریه؟» مطهری گفت: «کوچکزاده دیروز زیاد وسطی بازی کرده، هنوزم توی همون حال و هوا مونده» بقایی از ته کلاس فریاد زد: «مشایی دردش گرفته» دهخدا دوان دوان به ته کلاس رفت و دید کواکبیان سوییچش را روی پهلوی او گذاشته و به آرامی فشار میداد.
دهخدا فریاد زد: «این چه کاریه؟» کواکبیان پاسخ داد: «میخوام روی درخت یادگاری درج کنم» دهخدا اخم کرد و گفت: «به جای درج کردن بگو نوشتن، اینطوری بهتره. بعد هم اینکه روی درخت نباید یادگاری نوشت. فهمیدی؟» احمدینژاد گفت: «راههای زیادی برای یادگاری گذاشتن هست!» ظریف اجازه گرفت و گفت: «فکر نکنم کلاس امروز دستاورد خوبی داشته باشه، بهتره تعطیلش کنید» شریعتمداری از دور به ظریف لایک نشان داد و گفت: «برای اولین و آخرین بار باهات موافقم» دهخدا کلافه شده بود که صدای ملچ مولوچ شنید. سوی صدا رفت و دید آقای صدا یعنی غرضی انگشت در دهان کرده و انگار چیزی لای دندانش گیر کرده بود. دهخدا گفت: «کلاس تعطیله.
برین خونه» همه به جز غرضی رفتند. دهخدا به غرضی گفت: «گفتم تعطیله. پاشو برو خونه» غرضی یکهو لبخندی کشدار زد و دوباره ملچ مولوچ کرد. دهخدا پرسید: «این چه کاریه؟» غرضی همانطور که انگشت توی دهان برده بود گفت: «کَچلیک خوردم با نون، لای دندونم گیر کرده!» دهخدا بدون اینکه حرف دیگری بزند موبایلش را درآورد و از غرضی فیلم گرفت. به هر حال دهخدا هم گاهی کارهای اشتباه میکرد و یادش میرفت از خودش بپرسد «این چه کاریه؟»
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
جالب بود
ترسیدین از روحانی بنویسید